eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
260 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان بزارم؟😂🙈 تو ناشناس حتما بگیدلینک ناشناس برای ارتباط با ما 🕊💚 برای ادمین شدن اسم خود را در لینک زیر بنویسید https://harfeto.timefriend.net/16281011133063 یا حسین 🍃🌹🍃🌹 @emamhosein113 @gandooooooooo
رمان قهرمانان گمنام پارت اول 🤍✨ «داوود» زیاد حالم خوب نیست از وقتی تیر خوردم گاهی سرم گیج میره با اینکه با اصرار خودم اومدم اداره ولی عمیقاً نیاز به استراحت داشتم آقا محمد و دیدم که با پرونده ای که تو دستش بود از اتاق آقای عبدی اومد بیرون فک کنم آقای عبدی درخواست توضیحات پرونده رو‌ داشتن آقا محمد هممون رو‌صدا زد و همگی رفتیم تو اتاق وقتی آقای عبدی رو دیدم فهمیدم حدسم درست بود با همون سرگیجه ای که داشتم رفتم تو اتاق آقا محمد داشت توضیح میداد که اومد و نشست و به رسول گفت بره و یه سری توضیحات رو اون بده بعد منو صدا زد وقتی که خواستم برم کنار مانیتور دوباره سرم گیج رفت «محمد» داوود خوبی ؟ .بله اقا حالش خوب نبود ولی به توضیحاتش ادامه داد ولی بعد چند ثانیه دستشو گذاشت رو سرش صداش زدم تا بشینه چون دیگه نمیتونست و از اون جایی که میدونستم داوود نیرویی نیست که بخواد از زیر کار فرار کنه رفتم و ادامه ی توضیحات رو خودم دادم وقتی آقای عبدی و بچه ها از اتاق رفتند بیرون به داوود گفتم بمونه ازش پرسیدم چیشده .نمی‌دونم آقا امروز اینطوری شدم/: پاشو برو استراحت کن «داوود » استراحت ؟! نه آقا استراحت برا چی الان یه قرص میخورم خوب میشم آقا محمد:پس پاشو برو «محمد» من رفتم تا به پرونده برسم وقتی که بلند شد تا از اتاق خارج بشه غش کرد و من با صدای آخ گفتنش برگشتم و نگاهش کردم داوود غش کرده بود وسرش خورده بود به تیزی پایینه درد سرش با خون یکی شده بود دویدم سمتش و صداش کردم و با صدای بلند به رسول گفتم اورژانس و خبر کن... پ.ن:سرش با خون یکی شد💔🥺 harfeto.timefriend.net/16281011133063 یا حسین 🍃🌹🍃🌹 @emamhosein113 @gandooooooooo
رمان گاندو (قهرمانان گمنام) روزی یه چن پارت میزارم زیادمون کنید😐💔😂
اعضامون زیاد شه پارت دو رو میزارم😐🙌 harfeto.timefriend.net/16281011133063 یا حسین 🍃🌹🍃🌹 @emamhosein113 @gandooooooooo
بچه ها اینجا با هم در ارتباطیم به صورت ناشناس پیام بزارید😁 بگید بخندیم کلا بترکونیم😂 لطفاً روح نباشید😂 harfeto.timefriend.net/16281011133063 یا حسین 🍃🌹🍃🌹 @emamhosein113 @gandooooooooo
رمان قهرمانان گمنام پارت دوم💗🤤 «رسول» اورژانس و خبر کردم از پله ها رفتم بالا وقتی داوود و با اون حال دیدم یهو صورتم خیس شد تند تند از آقا محمد می‌پرسیدم چیشده حال آقا محمد هم زیاد خوب نبود آقا محمد رفت تا با آمبولانس بیاد منم نتونستم تحمل کنم سیستمو سپردم به علی و با موتور رفتم🥲🙌🏻 «محمد» داوود تو اورژانس بود داشتم از استرس میمردم رسول یهو از در اومد داخل معلوم بود که خیلی گریه کرده «رسول» آقا حالش چطوره _نمیدونم هنوز دکتر نیومده ایشالا که خوبه توکل کن رفتم و نشستم رو ی صندلی بلند بلند میگفتم آخه داوود تازه کلی خون سر تیر خوردنش رفت خدایا چرا اینطوری میکنی کاش من جاش بودم خدایا فقط یه چیز ازت می‌خوام داوود حالش خوب بشه😭 خدایا داداشمو بهم برگردون دکتر: همراهان آقای داوود محمدی آقا محمد سرعت رفت گفت منم دکتر :چه نسبتی باهاش دارین آقا محمد:بردارشم دکتر: حالشون خوبه شانس آوردید نرفت تو کما شکستگی و ضربه عمیق نبود میتونید ببریدش «رسول» آ...آ...آقای دکتر میتونم ببینمش دکتر: بله فقط زیاد حرف نزنه چ...چشم سلام داداش حالت خوبه چرا اینطوری شدی نمیگی من میمیرم تو که حالت خوب نبود چرا نرفتی خونه «داوود » س... سلام داداش تو....تو..گریه کردی رسول : معلومه که نه مطمئن بودم خدا تنهام نمیزاره نگفتی چرا استراحت نکردی؟ _وقت دن....دنیا رو میگیری با این سوالات🥲 م....من مرخصم؟ رسول_اره ولی فک نکنم آقا محمد بزارن بیای اداره «محمد» به حرف های رسول و داوود گوش کردم خوشحال بودم که انقدر هوا همو دارن رفتم تو داوود سعی کرد بشینه بهش گفتم یه چند وقت استراحت کن ولی سریع جواب داد آقا این یه اتفاق در اثر سرگیجه بود چیز خاصی نیست _ اصرار نمیکنم چون میدونم اگه بمونی خونه بدتر میشی😐 چند روز بعد آغاز عملیات فردا ساعت ۷:۳۰ مایکل هاشمیان رو‌ تو خونه ی خودش دستیگر میکنیم با نگهبان هماهنگ شده نیروی خسته و خوابالود به کارمون نمیاد حتما خوب استراحت کنید مخصوصا تو داوود سوالی دارید ؟ بچه های تیم عملیات:خیر😎 پ.ن: آرامش قبل طوفان😈 پ.ن: بردارشم🥺💔 پارت دو ....نظراتونو بگید 🙈 harfeto.timefriend.net/16281011133063 یا حسین 🍃🌹🍃🌹 @emamhosein113 @gandooooooooo
چشم امروز میزارم فقط چرا عضو نمیشید 🥺🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منزلگه عشاق دل آگاه حسین است... بیراهه نرو ساده ترین راه حسین است... ازمردم گمراه جهان راه مجویید... نزدیکترین راه به الله حسین است... عاشورای حسینی تسلیت🖤 ‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌🍃🌸 🍃🌹🍃🌹 @emamhosein113
رمان قهرمانان گمنام پارت سوم💜🕊️ چند ساعت مونده به عملیات «فرشید» هممون تو سالن منتظر آقا محمد بودیم چون گفته بود که قرار قبل از عملیات باهامون حرف بزنن «محمد» رفتم تو سالن همه ی بچه ها آماده بودن نکاتی که باید رو گفتم مخصوصا اینکه هیچ اتفاقی برای سوژه نیفته حال داوود رو هم پرسیدم برای عملیات کاملا آماده بود از تلاشش خوشم اومد🙂 آغاز عملیات وقتی وارد خونه مایکل هاشمیان شدیم تمام مدارک در حال سوخت بود آقا محمد: داوود برو اتیش و خاموش کن فرشید تو هم سیستم هاشو جمع کن «سعید» پایین ساختمان داخل ماشین بودیم که دیدم یکی با اصلحه رفت سمت ساختمان از همون فاصله به تیر به پاش زدم اما با همون پای تیر خورده فرار کرد با بی‌سیم به آقا محمد اطلاع دادم که هرچه زود تر باید بیان پایین آقا محمد با سوژه اومد سوار ماشین شد رفتیم اداره 🙌🏻 «آقا محمد» سوژه رو تحویل دادم و رفتم اتاق آقای عبدی دیدم که تو اتاقشون نیستن از پله اومدم پایین دیدم نشستن پیش سیستم رسول رفتم پیششون آقا عملیات تموم شد آقای عبدی:خسته نباشید یه خبر مهم برات دارم اینکه تو بشی بازجوی مایکل هاشمیان وقتی آقای عبدی اینو گفت ترسیدم از پسش بر نیام چند ساعت بعد رفتم برای بازجویی مایکل بعد از چند ساعت بازجویی فقط فقط با جمله آخرش دستام یخ کرد ..... پ.ن : به نظرتون مایکل چی گفته که دستاش یخ کرد😐👀 پارت سه نظراتون و ناشناس حتما بگید .... harfeto.timefriend.net/16281011133063 یا حسین 🍃🌹🍃🌹 @emamhosein113 @gandooooooooo
خب خب خب حوصلم سر رفته کسی هم نیست😐 منم بیکار😐 برم عکس پیدا کنم براتون😐 .. harfeto.timefriend.net/16281011133063 یا حسین 🍃🌹🍃🌹 @emamhosein113 @gandooooooooo
عضو نداریم انرژی ندارم تایپ کنم💔😢
رمان قهرمانان گمنام پارت چهارم💜🕊️ «داوود» پشت سیستم یهو دست یکیو روی شونم حس کردم برگشتم دیدم رسول بود رسول:حالت چطوره داوود همیشه زخمی😂 داوود: خوبم شما دوباره رو من لقب گذاشتید یه بار میگید دهقان فداکار حالا هم میگین داوود همیشه زخمی😐😂 رسول:تو یه اتفاق دیگه برات بیفته فک کنم کلا بی اعصاب بشی😂 داداش اینم اخلاقه😂 داوود:بس کن؛😐 آقا محمد هنوز بازجویی رو تموم نکردن؟ رسول:نه هنوز مایکل حالا حالا ها کار داره😂 داوود: برو به کارت برس/: «سعید» پشت در وایساده بودم تا بازجویی تموم بشه یهو در باز شد آقا محمد حالش بد بود داشت می‌رفت تو اتاق که ازش پرسیدم سعید:آقا محمد چیشد آقا محمدساکت بود|: سعید:آقا محمد اطلاعات داد؟ آقا محمد:(با صدای بلند) سعید بس کن صدای آقا محمد تو کل اداره پیچید همه نگاهمون کردن منم سرمو انداختم پایین و رفتم نمازخانه تا نمازمو بخونم و یکمی هم استراحت کنم ولی مگه از فکر اینکه مایکل چی گفته به آقا محمد درمیومدم/: البته الان همه تو این فکرن/: پ.ن: داوود همیشه زخمی 😂 پ.ن:سر سعید داد زد🥲 پ.ن: آقا محمد حالش خوب نبود🤌🥺 پ.ن: هنوز نفهمیدیم مایکل چی گفته😈😐💔 نظراتتون رو تو ناشناس بگید💕 harfeto.timefriend.net/16281011133063 یا حسین 🍃🌹🍃🌹 @emamhosein113 @gandooooooooo