eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
260 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر این ساز عشقه...اولین باره میبینم این مدلی بزنن ک اصلا دلم رف :)! من ایرانم و تو عراقی💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲💭 سلمان رشدی چه نوشت که باعث صدور دستور امام خمینی (ره) برای اعدامش شد؟!
اینجا که رحمانی میاد زنگ بزنه محمد میگه زحمت نکش قطعه،خنده رسول عالیه😂
سلام و نور✨💖 شب تون پر از عشق و محبت امام :) امشب قصه داریم قصه ی هوای حسین ..🙂
یه روز بچه یزدی ها میخواستن برا آقا امام حسین یه کاری انجام بدن.. غذا درست کنن بقیه رو دعوت کنن..اما پول نداشتن🙃 رفت پیش یه تاجر داستانو بهش گفتن و ازش کمک خواستن..🌙 تاجره گفت:مجلسِ امام حسینِ هااا،یه چک میدم دستتون کم ننویسیناااا !! بچه ها مبلغ خیلی بالایی نوشتن..و ترس داشتن چون مبلغ بالایی نوشتن تاجرِ امضاء نکنه !🍀 ولی... تاجرِ دست شو گذاشت رو مبلغ و امضاش کرد✨ بعد مدتی این تاجر از دنیا رفت..🪐 تو خواب یکی از جوونا اومده بود گفته بود..🌜 امام حسین بدون اینکه نامه اعمالمو ببینه امضام کرد♥️
⁰‌¹.²⁰ ساعت عاشقۍ(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرعت اینترنت و حواشی پههههنای باند در ایران :) واقعیت طرح صیانت و اینترنت ملی🤔 براى دانلود كليپ هاى بيشتر به كانالمـــون يه ســرى بزنين دست پُـر مياين بيرون😉👇🏻 🔻 @seyyedoona 🔻 @seyyedoona 🔻 @seyyedoona
‌‌‹𝟎𝟎:𝟎𝟎› اللہم الـࢪزقنـٰا ڪࢪبلـٰا ...!!シ🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁰‌¹.²⁰ ساعت دلتنگۍ(:💔 همچون امام حسین سرش را تقدیم کردو همچون عباس دودستش را همچون علی اڪبر ارباً ارباشد..
از لحاظ روحی نیاز دارم عکاس حرمت بشم آقا:)🖐🏿'
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
❣ #در_مسیر_عشق ❣ 💫 #پارت صد‌و پنجاه‌و پنجم 💫 شب محمد : خب فاطمه خانم چه خبر فاطمه: هیچی سلامتی
🍁 🍁 🍂 صد‌و پنجاه‌و ششم 🍂 فاطمه : عه سلام خواهر قطبی به به چطوری خواهر فرجی خسته نباشید خانم فرجی : ممنون همچنین لطف کنید همراه ما تشریف بیارید قطبی : از پشت سر فاطمه حرکت میکردم فاطمه: کجا ؟ قطبی : بازداشتگاه میدونید کجاست دیگه؟ خودتون برید همونجا ماهم همراهی تون میکنیم فاطمه : چرا اونجا؟ فرجی: اولا این رو باید خودتون جواب بدید دوما بعدا مشخص میشه فاطمه : چرا اینطوری رفتار میکنید چرا هیچکس پاسخگو نیست از گوشه دیوار بابا رو دیدم با رسول اینقدر دلم شکست و از اونجا به بعد سکوت کردم بدون هیچ حرفی رفتم تو سلول و دراز کشیدم میدونستم از دوربین ها چک میشم کاری نکردم و چشمام رو بستم و فکر کردم چرا منو باید بیارن اینجا یه جرقه خورد که جای حساسی که رفتم سفارت بوده و فهمیدم کل ماجرا رو 🙂💔 اینقدر سرم درد میکرد قلبم درد میکرد که فقط دوست داشتم دیگه بلند نشم .... زهرا : اقا اجازه هست بیام داخل ؟ محمد : بیا تو زهرا : فاطمه موبایلش خاموشه دو روزه ندیدمش نگران شدم محمد : نگران نباش اون اینجاست پیش ما زهرا : یعنی چی محمد همه ماجرا رو براش تعریف کردم زهرا : بابا شما به چه حقی تهمت جاسوسی بهش زدین😡 چرا بدون هیچ مدرکی چطور میخواید ثابت کنید اون جرمی مرتکب نشده محمد : اروم باش ، تو این شرایط بهترین راه این کار بوده پس هیچی نگو زهرا : نه من نمیتونم اینو قبول کنم محمد : اگر میخوای ادامه بدی برو بیرون زهرا : بدون حرف رفتم بیرون رفتم نزدیک‌ترین پارک به اداره تا حالم بهتر بشه تا نشستم رو صندلی صدای پیام گوشیم بلند شد فرشید بود ؛ حوصله اونم نداشتم فقط بهش گفتم پارکم ؛ بعد چند دقیقه اومد فرشید : سلام زهرا : با سر جواب سلامش و دادم فرشید : میدونم حالت گرفتس بخاطر خواهرته با گرفتنش زهرا : فرشید توهم میدونستی 😡 فرشید : شرمنده اقا محمد گفت به هیچکس هیچی نگم زهرا : خستم ، خسته ام از همتون خب راحت بگید من نامحرمم فرشید : باور کن منم امروز صبح فهمیدم زهرا : لا اله الا الله واقعا چطور میتونن تهمت بزنن چطور میتونه دل دخترش و بشکونه چطور برای اولین بار بدون اسناد و مدرک یه ادم و بازداشت میکنن اونم به چه جرمی چرخیدن جلو سفارت فرانسه واقعا چرته فرشید : به خودت مسلط باش هیچی نشده بالاخره پدرته حتما هواشو داره زهرا : اگر هواشو داشت میرفت عین ادم باهاش صحبت میکرد نه اینکه بازداشتش کنه اینجا بود که بغضی که همراه کلام هام از گلوم خارج میشد ترکید و تبدیل به گریه شد فرشید : نچ گریه نکن عزیزم اخه گریه نداره مشکلی پیش نمیاد اذیت نکن خودتو زهرا همراه با گریه جواب دادم : چطور اذیت نکنم ؟ خواهرم بخاطر حرف ناحق و تهمت افتاده گوشه بازداشتگاه .... زهرا : با چشمای قرمز و بدون در زدن وارد اتاقش شدم : جناب آقای حسینی مقدم محمد : چتتتتهههه زهرا : میخوام فاطمه رو ببینم محمد : اجازه ملاقات نداره زهرا : حالا ک اینطور شد خودم میرم اونجارو شلوغ میکنم محمد : زهرااا تو همچین کاری نمیکنی بشین صحبت کنیم زهرا : من صحبتی با شما ندارم محمد : بشییییینننن فرشید توهم جلو در واینسا بیا تو بشین بجای بحث و دعوا و داد بشینید مثل ادم صحبت کنید زهرا : کوبوندم رو میز حالا ک میخواید بازجوییش کنید خودم بازجوش میشم محمد : نه