eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
256 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
شما هم این ماشین‌رو فقط به واسطه‌ی مستربین می‌شناسید؟ 🤦🏻‍♂️ . عکس از : بنده خدایی که داشت با دوستاش کنار این ماشین قهوه میخورد و سیگار میکشید و به احتمال هیچوقت هم درک نکرد که این ماشین چه جذابیتی میتونست داشته باشه که من ازش خواستم تا کنارش ازم عکس بگیره😂
بچه ها اینو استوری قدیمیییی اقای نوروزیه😐😂 بچه خودشو پیدا کرده داره دیوونه میشه😂
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️ 💐💐💐💐💐 رمان سربازان بی نشون(رس
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️ 💐💐💐💐💐 رمان سربازان بی نشون(رسول قدیم😅) پارت بیست و دوم محمد: حامد و فرشید پشت دوتا پنجره کمین کردن. داوود و سعید هم پشت سر من بودن. خیلی استرس داشتن. مخصوصا داوود اصلا اسلحه توی دستشون میرزید. شروع عملیات رو اعلام کردم و اولین تیر رو خودم به سارا زدم. با اولین تیر پخش زمین شد. ۲ تا مرد و یه زن هم که لعیا بود، هم هدف گرفتیم و با بدبختی تونستیم بزنیمشون‌. جز یکیشون که همون بود داشت رسول رو میزد، اسلحه رو گذاشت روی سر رسول و داد زد و گفت: "فرمانده بهت گفته بودیم دست از پا خطا کنی این بچه رو دیگه نمی بینی. پس الان باهاش خداحافظی کن." خواست بزنه به رسول که حامد و فرشید از دو طرف بهش شلیک کردن و پخش زمین شد. همگی یورش بردیم سمت رسول. داوود: رسول. رسول جان. الهی دورت بگردم. چشماتو باز کن. جان من چشماتو باز کن. جان من... رسول لای چشماشو باز کرد رسول: ح..حلال...حلالم.....ک...کنی.....کنین چشماشو بست سعید: اگه میخوای حلالت کنیم چشماتو باز کن. تروبه خدا چشماتو باز کن...ببین الان همچی تموم شد... بچه ها اینارو با گریه میگفتن رسول: نم...نمیت...نمیتونم...ن...نفس...بک..بکشم اینو گفت و چشماشو بست. همون موقع صدای امبولانس اومد. رسول رو گذاشتن روی برانکارد و سریع حرکت کردن. برعکس رفتنی ایندفعه، داوود بدون اینکه چیزی بگه سریع نشست پشت فرمون با اخرین سرعت پشت امبولانس میرفت. طوری که هر لحظه فک میکردیم الان میریم بالا درخت😐💔 توی اون گیر و واگیر، ریحانه خانم بهم زنگ زد. جواب دادم و گفت که خیلی دلشوره دارم و اینا منم براش توضیح دادم. اونقدر هول کرد که حرفم کامل تموم نشده قطع کرد😐 داوودم که اونطور رانندگی میکرد و همش حس اینو داشتم که الان میریم تو دیوار😐 اونم از رسول که از نگرانی قلبم داشت می ایستاد😐 کلا از هر طرف تحت فشار بودم💔😑 ادامه دارد....
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️ 💐💐💐💐💐 رمان سربازان بی نشون(رس
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️ 💐💐💐💐💐 رمان سربازان بی نشون(رسول قدیم😅) پارت بیست و سوم فرشید: بعد از ما یه گروه دیگه رفتن کارخونه برای بررسی مکان. ماهم راه افتادیم سمت بیمارستان. منو سعید و حامد دنبال محمد و داوود بودیم و محمد و داوود هم دنبال آمبولانس😕 البته اون طوری که داوود رانندگی میکرد بیشتر نگران اونا بودیم تا رسول😅😐 رسیدیم بیمارستان. داوود طوری ترمز کرد که فک کردم لاستیکای ماشین با آسفالت یکی شدن...💔😒 سریع پیاده شد و رفت بیش رسول. ماهم رفتیم. توی بیمارستان التماسش میکردیم چشماش رو باز کنه. اما نکرد😭 بردنش توی اتاق عمل و نزاشتن ما بریم داخل. یهو یه صدای آشنا از پشت سرمون اومد که گفت: برادر من کجاست؟💔 همه برگشتیم طرفش. بلههههه. ریحانه خانم بود. آقا محمد رفت سمتش و بهش گفت توی اتاق عمله و کمی آرومش کرد. چند دقیقه بعد یه پرستار با شتاب از اتاق خارج شد. حامد ازش پرسید حالش چه طوریه؟ اونم گفت فقط باید دعا کنین. دیگه ریحانه خانم و داوود همین رو کم داشتن.... اعصاب هممون بهم ریخته بود. هیچ کس حال و حوصله نداشت. ریحانه خانم هم اون قدر موقع اومدن هول کرده بود و عجله داشت که کلا یادش رفته بود به مادر و پدرش هم خبر بده. البته از یه طرف خوب بود. چون اگه اینجا بودن و رسول رو با اون وضع میدین قطعا سکته میکردن😐 داوود: چهره خونی رسول یک لحظه هم از جلوی چشمام دور نمیشد. صدای گرفتش که گفت حلالم کنین توی گوشم اکو میشد💔 ریحانه خانم و بچه هارو که میدیدم واقعا دلم میخواست بمیرم😢 ریحانه: توی دلم با رسول حرف میزدم. . داداش، رسول جانم، من بدون تو یک لحظه هم نمیتونم نفس بکشم. من بدون تو دق میکنم. جان ریحانه دوباره خوب بشو. ببین توی این مدت مامان چقدر شکسته شده و بابا چقدر پیر تر شده... مگه بهم نگفتی نذر مشهد کردی؟؟ باید خوب شی و منو ببری پابوس آقا... مخاطب، امام رضا علیه السلام💔: . آقا جان. بطلب و بزار منو رسول بیایم پابوست. براررم رو بهم برگردون‌. برادرم رو بعد از خدا به تو میسپارم. من بدون اون دق میکنم.❤ توی افکار و درد و دل خودم با آقا بودم که پرستار اومد بیرون، دوباره همه یورش بردریم سمتش اقا سعید: ببخشید حالش چطوره؟ پرستاره: ۵ تا تیر خورده بودن، ۲ تا توی ساق پاشون. یکی توی رون پاشون. ۲ تا هم به بازوهاشون. که تونستیم بیرونشون بیاریم‌. ساق دستشون هم شکسته و استخون پاشون هم مو برداشته. ولی توضیحات بیشتر رو دکتر میان میدن.. ادامه دارد....
متن پیام:کانال تون میخره اس ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ما کانال رو بر اساس اخلاق و رفتار و قیافه تو طراحی کردیم حالا نظر خودته دیگه 🙂🌸
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️ 💐💐💐💐💐 رمان سربازان بی نشون(رس
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️ 💐💐💐💐💐 رمان سربازان بی نشون(رسول قدیم😅) پارت بیست و چهارم ریحانه: دکتر اومد بیرون و همه ریختیم سرش. .دکتر حال برادرم چه طوره؟ _ حالشون تعریف کردنی نیست. خون زیادی ازشون رفته و به احتمال زیاد منجر به کم خونی شده. خیلی هم بهشون ضربه وارد شده. راستی، ایشون سابقه مشکل نفس تنگی دارن؟ . بله از بچگی تنگی نفس رو داشته؟ چطور؟ خیلی بده حالش الان؟ _نه خیلی. میشه انید وار بود نگاه کردم دیدم همه چار چشمی دارن منو نگاه میکنن. داوود: خانم حسنی، رسول مشکل تنفسی داره و به هیچ کس هیچی نگفته؟ من: بله‌. یه جورایی شدید هم هست. یه اسپره داره که هر وقت نفسش بند میاد باید بزنه. اگه نزنه حالش خیلی بد میشه. این مدت هم نزده و حالش اینطور شده‌. داوود: دلم میخواست بشینم یه گوشه و فقط زار بزنم. رفتن نماز خونه بیمارستان و قرآن و برداشتم و رو به قبله شرو کردم با گریه خوندن. رسول رو برده بودن ریکاوری و قرار بود ۲ ساعت دیگه ببرنش آی‌سی‌یو. همینطور اشک میریختم و قرآن میخوندم. در نماز خونه باز شد و محمد آمد داخل. با اینکه حال خودس از همه خراب تر بود، یعد میکرد به بقیه دلداری بده. مخصوصا به خواهر رسول. محمد: چرا اومدی اینجا؟ من: آقا اگه رسول بهوش نیاد؟ اگه کم خونی و نفس تنگی کار دستش بده؟ اگه دیگه مثل قبل نشه من چه کار کنم؟ چطور توی چشم خونوا ش نگاه کنم؟🥀 محمد: ای بابا داوود چرا شماها اینقدر نفوذ بد میزنین؟ اکنم از سعید و فرشید و حامد که جلو خواهرش این طور رفتار میکنن. بابا یه ذره به خودتون مسلط باشین. اون ریحانه خانم بنده خدا حالش خرابه، شمارو هم که اینطوری میبینه دیگه ازش چه انتظاری دارین؟ امیدتون به خدا باشه...💔 ادامه دارد...
هدایت شده از با نوای کاروان
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 پیاده روی زائران بسوی کربلای معلی
متن پیام:بچه ها امروز اول مهره هورااااا ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ چی زدی؟
بچه ها ساعت ۵ عصر تبادل داریم تا ساعت ۶ ❤️🌹 لطفا کانال رو ترک نکنید
ایتایار: متن پیام:سلام خوبین میگم میشه اونم کلیپی که برا اربعینه و میگه از حسین به جا مونده این نامه برسه بدست عاشقان حالا نمیدونم درسته یا نه اما میشه بزاریدش؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بله حتما برات میفرستمش
استوری های اشکان دلاوری
استوری مجید نوروزی
استوری حمید متقی