″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
پست و کپشن و کامنت های #علی_افشار بازیگر #گاندو
خداروشکر نیو فیس اش عوض شد 😂💔
ایتایار:
#پیام_جدید
متن پیام:وای سم جدید عالی بود مردم از خنده دمت گرم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خواهش میکنم😂😂🖐🏻
هدایت شده از ارزان سرای آرایشی🌹
آیا میدونستید که نقش مسعود در سریال افرا رو آقای رهبانی میخواستن بازی کنن اما در نهایت کنسل میشه...؟ 🙂
(کپشنو بخونید)
🖤🌸_____
⇨⛓🖤⇦
📓✨ #صلوات
█⇦جوانانگاندو🖤✨
@javanan_gandoo🦋🍃
https://eitaa.com/joinchat/899743886G2e29524fa2
گروه برادران محترم
لطفا تشریف بیارید
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
https://eitaa.com/joinchat/899743886G2e29524fa2 گروه برادران محترم لطفا تشریف بیارید
اینجا هم ورود بانوان ممنوعه😂
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️ 💐💐💐💐💐 رمان سربازان بی نشون(رس
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️
به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️
💐💐💐💐💐
رمان سربازان بی نشون (رسول قدیم😅)
پارت بیست و ششم
داوود:
خانم حسنی توی اتاق داشت باهاش حرف میزد و گریه میکرد. ماهم از پشت شیشه نگاهشون میکردیم..
قشنگ میتونستم حس کنم توی این مدت افسرده شدم☹😐💔
خانم حسنی تو اتاق بود که پرستار بهش اشاره کرد وقت تمومه. اومد بیرون و روی صندلی با حالی خراب روبه روی اتاق رسول نشست.
چند دقیقه بعد که دکتر برای معاینش رفت خیلی متعجب برگشت و به ریحانه خانم پرسید چی بهش گفته. ریحانه خانم گفت چطور؟ دکتره هم گفت که به طور خیلی عجیب از حالت کما خارج شده و الان فقط بیهوشی موقته...
اینو که گفت منو بچه ها یهو داد زدیم ایوووول.....😅
که دکتره ناراحت شد چرا داد زدیم. آقا محمد هم گفت از رسول یاد گرفتید؟!😐😅
بعد این خبری که دکتر داد واقعا انگار دنیارو بهمون دادن. حالمون یه طور دیگه شد. ریحانه خانم رو پای خودش بند نبود.
چون تقریبا خیالمون راحت شده بود، ریحانه خانم زنگ زد آقای حسنی و بهش گفت جریانو. بعد نیم ساعت که رسول رو منتقل کرده بودن بخش، آقا و خانم حسنی هم اومدن و با ریحانه خانم رفتن بالاسرش. همون موقع بود که خبر دادن بهوش اومده. ❤😍
اون موقع بود که هممون یکدفعه هجوم بردیم توی اتاق. بنده خدا سکته رو زد از اینکه یهو پریدیم داخل. خودمونم داشتیم مجروح میشدیم😅❤😐...
ادامه دارد....
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️ 💐💐💐💐💐 رمان سربازان بی نشون (ر
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️
به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️
💐💐💐💐💐
رمان سربازان بی نشون(رسول قدیم😅)
پارت بیست و هفتم
رسول:
یه یک هفته ای میشد از بیمارستان مرخص شده بودم. گج دست و پام رو هم دیگه باز کرده بودم. یک هفته هم بیمارستان بودم. الان اولین روزی هست که بعد از اون ۱۰ روز گروگانی و ۱۴ روز مرخصی، میخوام برم سایت.
اول طبق معمول گذشته، ریحانه رو رسوندم بیمارستان و خودم هم راه افتادم سمت سایت.
رسیدم. بچه ها دورم حلقه زدن و کلی خوش و بش کردن و اینا..
بعد یه نیم ساعت که حال و احوالا تموم شد😅رفتم پای میزم.
دلم واسه میزم تنگ شده بود❤😅
تا اومدم شرو به کار کنم، گوشیم زنگ زد. چشمم که به صفحه خورد، خنده روی لبام اومد.
"خانم دکتر، ریحانه خانم❤"
از بعد این ماجرا، هر وقت بیرون میرفتم، نیم ساعت یه بار زنگ میزد حالم رو میپرسید😅😐
اون بیمارستانی هم که بودم، همون بود که ریحانه کارآموز بود. توی اون مدت کلا حواسش به کلاساش نبود. همش پیش من بود. هرچقدر هم که بهش میگفتم برو به کلاست برس، حرف گوش نمیکرد😅💔
جواب دادم
. سلاااااام. خانم دکتر...❤
_ و علیک سلاااام. اخوی عزیزمان. چه خبر؟ خوبی؟ روبه راهی؟
. عزیز من، من همین نیم ساعت ۴۰ دقیقه پیش پیشت بودم صحیح و سالم😅❤😐
_ خوب چه کنممممم. بعد اون ماجراها و خون دل خوردنا دوس دارم همش پیشت باشم
. اگه به منه حاضرم بیست و چهار ساعت بیام بمونم پیشت ولی نمیشه. پس بهتره نه من مزاحم تو بشم نه تو مزاحم من😅😅
_پس بفرمایید که ما مزاحمیم دیگه خان داداش. آره؟😏
.الان بله. ولی در کل عزیز دل مایی😅❤الانم قطع کن کلی کار دارم بعد ۲۴ روز😐
_بلههههه. با اجازه یا علی😅❤
.علی یارت. خدا حافظ
قطع کردم که صدای خنده از پشت سرم اومد. سعید بود😐
.الان به چی میخندی؟
با خنده گفت..
_توی این یکی دوهفته کلا تو خونه وردل هم بوین. الانم میخواین ۲۴ ساعته باهم باشین؟
. ما اینیم دیگه...🙄😅کاری داشتی؟
_اهان آره... این پرونده رو اقا محمد داد. پرونده جدیده. گفت بررسیش کنی.
. اهان دمت گرم. ممنون❤
سعید رفت و منم پرونده رو برداشتم بررسی کردم. مال یه باند مواد مخدر بود.
ادامه دارد....