eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
260 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
یه روز بچه یزدی ها میخواستن برا آقا امام حسین یه کاری انجام بدن.. غذا درست کنن بقیه رو دعوت کنن..اما پول نداشتن🙃 رفت پیش یه تاجر داستانو بهش گفتن و ازش کمک خواستن..🌙 تاجره گفت:مجلسِ امام حسینِ هااا،یه چک میدم دستتون کم ننویسیناااا !! بچه ها مبلغ خیلی بالایی نوشتن..و ترس داشتن چون مبلغ بالایی نوشتن تاجرِ امضاء نکنه !🍀 ولی... تاجرِ دست شو گذاشت رو مبلغ و امضاش کرد✨ بعد مدتی این تاجر از دنیا رفت..🪐 تو خواب یکی از جوونا اومده بود گفته بود..🌜 امام حسین بدون اینکه نامه اعمالمو ببینه امضام کرد♥️
⁰‌¹.²⁰ ساعت عاشقۍ(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرعت اینترنت و حواشی پههههنای باند در ایران :) واقعیت طرح صیانت و اینترنت ملی🤔 براى دانلود كليپ هاى بيشتر به كانالمـــون يه ســرى بزنين دست پُـر مياين بيرون😉👇🏻 🔻 @seyyedoona 🔻 @seyyedoona 🔻 @seyyedoona
‌‌‹𝟎𝟎:𝟎𝟎› اللہم الـࢪزقنـٰا ڪࢪبلـٰا ...!!シ🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁰‌¹.²⁰ ساعت دلتنگۍ(:💔 همچون امام حسین سرش را تقدیم کردو همچون عباس دودستش را همچون علی اڪبر ارباً ارباشد..
از لحاظ روحی نیاز دارم عکاس حرمت بشم آقا:)🖐🏿'
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
❣ #در_مسیر_عشق ❣ 💫 #پارت صد‌و پنجاه‌و پنجم 💫 شب محمد : خب فاطمه خانم چه خبر فاطمه: هیچی سلامتی
🍁 🍁 🍂 صد‌و پنجاه‌و ششم 🍂 فاطمه : عه سلام خواهر قطبی به به چطوری خواهر فرجی خسته نباشید خانم فرجی : ممنون همچنین لطف کنید همراه ما تشریف بیارید قطبی : از پشت سر فاطمه حرکت میکردم فاطمه: کجا ؟ قطبی : بازداشتگاه میدونید کجاست دیگه؟ خودتون برید همونجا ماهم همراهی تون میکنیم فاطمه : چرا اونجا؟ فرجی: اولا این رو باید خودتون جواب بدید دوما بعدا مشخص میشه فاطمه : چرا اینطوری رفتار میکنید چرا هیچکس پاسخگو نیست از گوشه دیوار بابا رو دیدم با رسول اینقدر دلم شکست و از اونجا به بعد سکوت کردم بدون هیچ حرفی رفتم تو سلول و دراز کشیدم میدونستم از دوربین ها چک میشم کاری نکردم و چشمام رو بستم و فکر کردم چرا منو باید بیارن اینجا یه جرقه خورد که جای حساسی که رفتم سفارت بوده و فهمیدم کل ماجرا رو 🙂💔 اینقدر سرم درد میکرد قلبم درد میکرد که فقط دوست داشتم دیگه بلند نشم .... زهرا : اقا اجازه هست بیام داخل ؟ محمد : بیا تو زهرا : فاطمه موبایلش خاموشه دو روزه ندیدمش نگران شدم محمد : نگران نباش اون اینجاست پیش ما زهرا : یعنی چی محمد همه ماجرا رو براش تعریف کردم زهرا : بابا شما به چه حقی تهمت جاسوسی بهش زدین😡 چرا بدون هیچ مدرکی چطور میخواید ثابت کنید اون جرمی مرتکب نشده محمد : اروم باش ، تو این شرایط بهترین راه این کار بوده پس هیچی نگو زهرا : نه من نمیتونم اینو قبول کنم محمد : اگر میخوای ادامه بدی برو بیرون زهرا : بدون حرف رفتم بیرون رفتم نزدیک‌ترین پارک به اداره تا حالم بهتر بشه تا نشستم رو صندلی صدای پیام گوشیم بلند شد فرشید بود ؛ حوصله اونم نداشتم فقط بهش گفتم پارکم ؛ بعد چند دقیقه اومد فرشید : سلام زهرا : با سر جواب سلامش و دادم فرشید : میدونم حالت گرفتس بخاطر خواهرته با گرفتنش زهرا : فرشید توهم میدونستی 😡 فرشید : شرمنده اقا محمد گفت به هیچکس هیچی نگم زهرا : خستم ، خسته ام از همتون خب راحت بگید من نامحرمم فرشید : باور کن منم امروز صبح فهمیدم زهرا : لا اله الا الله واقعا چطور میتونن تهمت بزنن چطور میتونه دل دخترش و بشکونه چطور برای اولین بار بدون اسناد و مدرک یه ادم و بازداشت میکنن اونم به چه جرمی چرخیدن جلو سفارت فرانسه واقعا چرته فرشید : به خودت مسلط باش هیچی نشده بالاخره پدرته حتما هواشو داره زهرا : اگر هواشو داشت میرفت عین ادم باهاش صحبت میکرد نه اینکه بازداشتش کنه اینجا بود که بغضی که همراه کلام هام از گلوم خارج میشد ترکید و تبدیل به گریه شد فرشید : نچ گریه نکن عزیزم اخه گریه نداره مشکلی پیش نمیاد اذیت نکن خودتو زهرا همراه با گریه جواب دادم : چطور اذیت نکنم ؟ خواهرم بخاطر حرف ناحق و تهمت افتاده گوشه بازداشتگاه .... زهرا : با چشمای قرمز و بدون در زدن وارد اتاقش شدم : جناب آقای حسینی مقدم محمد : چتتتتهههه زهرا : میخوام فاطمه رو ببینم محمد : اجازه ملاقات نداره زهرا : حالا ک اینطور شد خودم میرم اونجارو شلوغ میکنم محمد : زهرااا تو همچین کاری نمیکنی بشین صحبت کنیم زهرا : من صحبتی با شما ندارم محمد : بشییییینننن فرشید توهم جلو در واینسا بیا تو بشین بجای بحث و دعوا و داد بشینید مثل ادم صحبت کنید زهرا : کوبوندم رو میز حالا ک میخواید بازجوییش کنید خودم بازجوش میشم محمد : نه
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🍁 #در_مسیر_عشق 🍁 🍂 #پارت صد‌و پنجاه‌و ششم 🍂 فاطمه : عه سلام خواهر قطبی به به چطوری خواهر فرجی خسته
🌺 🌺 🌸 صد و‌ پنجاه و هفتم 🌸 زهرا : چرا نه محمد : چون من میگم زهرا : میرم شماهم پیشم باشید ممکنه جواب منو راحت تر بده محمد : بعدا بهت اطلاع میدم ... فاطمه : خیالم راحت بود تا یک هفته کاری تو سفارت نداره و منم اگر این تو موندم مشکلی نیست ... محمد : آقای عبدی ؟! عبدی : بیا تو محمد محمد : آقا زهرا اصرار داره بازجوی فاطمه بشه عبدی : نه به صلاح نیست شهیدی میره محمد : آخه خودمم میخوام برم عبدی : از اتاق حواست باشه زهرا هم با خودت ببر محمد : چشم آقا با اجازه عبدی : محمد آروم برخورد کن محمد : سرم و تکون دادم و رفتم ... شهیدی : سلام هر حرفی لازم بود رو زدم متوجه شدید؟ فاطمه : نگاهم به میز بود درد قلبم نمیزاشت چیزی بگم احساس میکردم داشتم خفه میشدم شهیدی : خانم‌حسینی‌مقدم ؟! فاطمه : سرم و‌ به معنی متوجه شدم تکون دادم شهیدی: بسیار خب شما برای چی به مدت چند روز اطراف سفارت فرانسه چرخ میزدید ؟ فاطمه : سکوت کرده بودم چون نمیخواستم هیچی بگم 🙂💔🤷🏻‍♀ شهیدی : خانم حسینی متوجه حرف من شدید؟ فاطمه : من فقط به خواهرم زهرا میگم شهیدی : بسیار خب منتظر باشید ... محمد : اقا بنظرتون زهرا رو بفرستیم؟ شهیدی : آره فکر نمیکنم چیزی برای پنهان کردن داشته باشه محمد : باشه زهرا برو .... زهرا : سلام فاطمه : سلام عزیزم خوبی دلم برات تنگ شده بود زهرا : منم همینطور بشین خیلی خب میشنوم بگو فاطمه : موضوع سر پایگاه بود قبلا هم میدونستی زهرا : خب فاطمه : به جان خودم نمیتونم و نمیخوام چیز بیشتری بگم میفهمی زهرا نمیتونم زهرا : حتی برای آزاد شدنت ؟ فاطمه : اوهوم حتی برای ازاد شدنم زهرا : یعنی تو بخاطر کارهای پایگاه دور و بر سفارت میچرخیدی ؟ فاطمه: آره زهرا : اینو باید با مدرک بهم ثابت کنی فاطمه : دارم ولی نمی‌تونم خواهشا ول کن زهرا : ابجی جان خودم بگو هیچ اتفاقی نمیفته که فاطمه : نه بحث باز نکن زهرا : باشه هر طور راحتی ولی بدون وقتی تو پیشم نیستی و همچین جایی هستی من اذیت میشم 🙂💔 بازم خود دانی ولی هواتو دارم حتی اگر همه دنیا بر علیه‌ت باشن اینو خوب به خاطر بسپار فاطمه : ممنون خواهر خوبم🙂💕 زهرا : خب من برم دیگه کار داشتی در خدمتم فاطمه : مراقب خودت باش زهرا : خداحافظ
faraj.mp3
432.7K
زمزمه کنیم... 🔉دعای سلامتی امام زمان(عج) 🖤اینجا است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir
bn.javanan.org/i/3oxoz عیدِ امسال رو بریم حرم امام رضا جان؟ :) ثبت نام کن جا نمونی رفیق😍❤️
خدا♥️ باتمـٰامِ‌وجودم‌سعۍمیکنم‌تـٰالحظه‌اۍ ازتو‌غافل‌نشـَوم.. چون‌میدانم‌براۍ‌تمـٰامِ‌دقایقـم ‹ حَسبُنَا‌اللّٰه‌وَنِعْمَ‌الوَکِیلُ › کـٰافیست.🌸💕
اقـاۍ‌دڪترشمـاـتونسخہ‌مون‌ یڪ‌بین‌الـحرمین‌بنویـس بخـداخوب‌میـشیم💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در عصر غیبت، در اوج حاکمیت شیطان بر بشر، می‌شود امام زمانی ومانند عصر ظهور زندگی کرد... با اشاره به زندگی شهید احمدبابایی♡
بِسْمِ الله الرَّحْمَٰنِ الرَّحيم • مراسم عزاداری شب بیست‌وسوم محرم ۱۴۰۱ سخنران: حجّت‌الاسلام جواد محمّدزمانی با مــــدّاحی: حـــاج مرتضـــــــــی طاهری حــــاج محســـــــــن طاهری حــــاج محمـــــــــود کـریمی کربلایی حسیــــــــن طاهری شنبه بیست‌ونهم مردادماه ۱۴۰۱ از اذان مغرب میدان شهدا، به سمت میدان امام حسین (ع) حسینیــــه‌ی شهیـــد محلّاتی (رحمةالله‌علیه) هیئـــــــــت مکتـــــــب الزهرا (سلام‌الله‌علیها) 📍نشر آثار [ @MAHMOUDKARIMMI ]
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌺 #در_مسیر_عشق 🌺 🌸 #پارت صد و‌ پنجاه و هفتم 🌸 زهرا : چرا نه محمد : چون من میگم زهرا : میرم شماهم پ
💫 💫 ✨ صد ‌و‌‌پنجاه‌ و‌ هشتم ✨ محمد : بازم تو هنوز معتقدی خواهرت جاسوس نیست؟ زهرا : به هیچ وجه اصلا چه لزومی داره اون یه همچین ادمی با یه همچین علاقه ای با یه همچین شغل و جایگاهی برای فرانسه جاسوسی کنه اگر مدرک دارید ثابت کنید محمد : خیلی خب اگر جاسوس باشه بعدا پیدا میشه شهیدی : اگر با همین روال پیش بری میتونی اطلاعاتی خوبی ازش در بیاری زهرا : من بعید میدونم اطلاعات بده چون خوب میشناسمش بخاطر کاری که داره خوب کنار میام شده لجبازی کنه هیچ حرفی نمیزنه شهیدی : به هر حال اینطور نمیشه حتی شده با آقای عبدی فقط حرف بزنه محمد : فکر خوبیه صحبت میکنم باهاش زهرا : نه . من این کارو انجام میدم الان وقتش نیست محمد به طرز سوالی که چی باید بگه شهیدی رو نگاه میکنه شهیدی : بزار هرچی که دخترت میگه فقط حواستون باشه بعدا مشکلی پیش نیاد زهرا : چشم ... زهرا : آقای عبدی اجازه هست؟ عبدی : بله بیا تو زهرا : خسته نباشید من در خصوص موضوع فاطمه مزاحم تون شدم میخواستم نکاتی رو عرض کنم عبدی : بله‌بله بفرمائید زهرا : من فاطمه رو خوب می شناسم اون حتی حاضر نیست رشوه بگیره برای پول هم وطنش رو نمی‌فروشه نمیدونم چه کاریه که به هیچکس نگفته اما حتما دوست داره که محفوظ بمونه عبدی : درسته ولی چرا هیچی نمیگه تا حداقل بیاد بیرون اینطور براش بد تموم میشه زهرا : اینم نمیدونم اما باهاش صحبت میکنم خواهش میکنم شما بیاریدش بیرون به هر نحوی که شده سعی میکنم بپرسم ازش چرا این چند روز جلو سفارت فرانسه بوده عبدی : میخوای تضمین کنی؟ زهرا : نه اینطور نیست اگر این کارو کنم بعدا مشکلی پیش بیاد پای خودمم گیره و در اخرش برای بابا بد میشه و بین کار شما تداخل ایجاد میشه شما به پرونده رسیدگی کنید اگر اجازه بدید این چند روز موضوع فاطمه رو ب من بسپارید عبدی : باشه مشکلی نیست خبر میدم ازادش کنن زهرا : ممنون خسته نباشید ... شب ... زهرا : فاطمه خانم ما چطوره فاطمه : خوبم ☺️ زهرا : این چند روز خیلی سخت بهت گذشت نه؟ فاطمه : نه مشکلی نبود زهرا : اگر از کار‌تون عقب افتادید من شرمندم 😂 فاطمه : سکوت‌.. زهرا : اممم میگم که مارک اتو چی بگیرم راستی فاطمه : نمیدونم زهرا : خو خواهر من یه کمک بده😐 فاطمه : من هیچی نمیدونم زندگی خودته خودت پرس ‌و‌‌جو کن زهرا : واقعا ممنونم😒 اگر من نبودم که تو اینجا نبودی فاطمه : الان داری منت میزاری ؟ زهرا : اره دارم منت میزارم چون سرخود شدی حق داره بابا شاکی باشه از دستت بدون خبر کاری میکنی اصلا فکر کردی ممکنه آبروش بره؟ فاطمه : صحیح شب‌خوش زهرا : آفرین خانم حسینی آفرین رسول : اینجا چه خبره چرا داد میزنی زهرا : هیچی چیز خاصی نیست رسول : خب لطف میکنید چیزی که خاص نیست رو بگید زهرا : هیچی بابا داشتم با فاطمه صحبت میکردم بنظرت سر چی؟😒 رسول: آها باشه 😐