″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
؟؟
ناشناس رو بقیه توکانال مخصوص خودش جواب میدن
هدایت شده از •••|ما امام رضایی ها|•••
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•﷽•
📲 نسخه کیفیت بالا
🎥 #سریال_گاندو
چهکوههایینذاشتنروسراینخونهخاکستربباره✌🏻🇮🇷
Video: 31
#گاندو
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
ناشناس رو بقیه توکانال مخصوص خودش جواب میدن
لینکو برا منم بفرس 🙏🙏
🌿°•بسم الله الرحمن الرحیم•°🌿
🌿رمان : تا دم مرگ رفتن آقا رسول🌿
🌿پارت : دوم🌿
#رسول
بالاخره با هزار جور بد بختی از دست مامانم فرار کردم و سوار موتور شدم و رفتم اداره به محض اینکه رسیدم آقا محمد و دیدم.........
اقا محمد : به به ، سلام استاد رسول ، خوبی ، چه خبر
من : سلام آقا محمد ممنون خوبم خداروشکر شما چه طورین ، از من که به جز سلامتی خبری نیس خبرای دست اول پیش شماست فقط اقل محمد یه لطف بسیار کوچکی در حق من میکنید اونم اینکه به من استاد نگین شما وقتی به من استاد میگید یعنی یه ماه کار سخت بارم دارین و چهار ستون بدن من میلرزه
آقا محمد : وقت دنیا رو نگیر بعدشم شما پسر زرنگی هستی میدونی باید چیکار کنی
من : واقعا ، یعنی آقا محمد شما الان به من گفتین پسر زرنگ 🤩😁
آقا محمد : خیر با شما نبودم
من : پس با کی بودین فقط من و شما اینجاییم
آقا محمد : وقت دنیا رو نگیر بیا برو پشت میزت پرونده رو گذاشتم رو میزت بخون و یه گزارش برام بنویس بعد بیار تو اتاقم
من : دیدید حس شیشم من بهم دروغ نمیگه حالا این پرونده چند ماه تموم میشه
آقا محمد : وقتی شما دست از این شوخی هاتون بردارید ، هم وقت دنیا گرفته نمیشه هم پرونده زود تموم میشه ، خب حالا میری سر کارت یا .....
من : بله فقط یه سوال آقا محمد ، من وقت دنیا رو میگیرم
آقا محمد : نه انگار شما نمی خوای بری سر کارت پس .....
من : نه نه الان میرم با اجازه، وقت دنیا هم آزاد شد 😅😁
آقا محمد : از دست شوخی های تو
داوود : به سلام استاد رسول ، ساعت خواب😂
من : سلام آقا داوود چی شده امروز همه به من میگن استاد از الان بگم من یه ماه کار دارم بعد یه ماه بیاین کارهاتون و رزرو کنید😂 بعدشم ساعت خواب چیه وقت ناهار با زور از دست مامانم فرار کردم
داوود : نه دیگ نشد الان یه استعلام کوچیک از این برگه بگیر من عجله دارم باید برم بعدشم کم به مادرت اذیت بده حرف گوش کن 😁
من : وقت دنیا رو میگیری تو با این نمکات بده ببین برگه رو بعدشم شما هم وقتی کار دارید میاد سراغ من
داوود : بفرما استاد ، نه پس فکر کردی برای چی میام
من : بازم که گفتی استاد 😕 وقت دنیا رو میگیری تو با این نمکات
داوود : خب استادی دیگه 😂
پ . ن . ۱ : از دست استاد مون🔪😐😂
#ادمین_حنانه
🌿°•بسم الله الرحمن الرحیم •°🌿
🌿رمان : تا دم مرگ رفتن آقا رسول🌿
🌿پارت : اول🌿
#رسول
صبح بود از خواب پاشدم دست و صورتم و شوستم و رفتم صبحانه خوردم داشتم
داشتم آماده میشدم برم اداره که مامانم اومد....
مامانم : رسول امروز زود بیاییا
من : چرا مامان
مامانم : خونه خالت شام دعوتیم
من : نمی دونم مامان شاید نرسم
مامانم : یعنی چی هر جا دعوتیم بدون تو میریم میپرسن پس رسول کجاست منم میگم سرکار یعنی چی تا دیر وقت سرکاری خونه نمیایی تو اداره کار میکنی یه مامور ساده ای دیگه من دلیل تا دیر وقت موندنت تو اداره رو نمیفهمم ای بابا خسته شدم ....
من : تو دلم گفتم آخه مادر من من فقط یه مامور ساده نیستم مامور امنیتی ام بعد همون لحظه بابام اومد
بابام : چی شده کی من و صدا زد
من : هیشکی ، بابام فکر کرده بود مامانم با ای بابا گفتن اون و صدا زد 😂
اخه پدر من ای بابا چه ربطی به بابا داره😂
پ . ن . ۱ : ای بابا🔪😐😂
تا رمان بعدی خدا نگهدار 🌿
#ادمین_حنانه
🌿°•بسم الله الرحمن الرحیم•°🌿
🌿رمان : تا دم مرگ رفتن آقا رسول🌿
🌿پارت : سوم🌿
#رسول
دیگه کم کم داشت شب میشد و منم سخت درگیر پرونده بودم تا اینکه رد شو زدم .....🤩
من : ایول🤩👏🏻
آقا محمد : ایول!؟ ایول یعنی چی آقا رسول 🤨
داوود و سعید و فرشید : 😂😂😂
من : چیه
داوود و سعید و فرشید : هیچی 😂😂😂
من : وقت دنیا رو میگیرید با این نمکاتون 😑 دارم براتون
داوود و سعید و فرشید : 😂😂😂
داوود : آقا رسول آقا محمد از شما سوال پرسید
من : اِ آقا محمد منظورم اینکه رد شو زدم
آقا محمد : کو
من : اینا هاش آقا محمد
اقا محمد : آفرین استاد رسول آفرین 👏🏻 یادم بنداز یه مرخصی برات رد کنم
من : واقعا اتفاقا یه مرخصی یکی دو ساعت لازم دارم
آقا محمد : نه معلومه که شوخی کردم ، کجا با این عجله نیومد میخوای کجا بری حالا حالاهااا کار داریم 😁
بعد همون لحظه گوشیم زنگ زد چون میدونستم مامانمه قطع میکردم مامانم نزدیک ۵ بار زنگ زد من قطع میکردم دیگه داشت زنگ شیشم و بزنه که آقا محمد گفت.....
آقا محمد : چی شده چرا هی گوشی قطع میکنی🤔
من : هیچی آقا زیاد مهم نیس
آقا محمد : یعنی چی گوشیت شیش بار پشت سر هم زنگ خورد بعد میگی مهم نیس 🤨
من : آقا محمد مامانمه
آقا محمد : مامانته گوشی رو جواب نمیدی بردار گوشی رو جواب بده عیبه مادر بیچارت حتما کار واجب داره که شیش بار پشت سر هم زنگ زده
من : چشم آقا ....
من : از صندلی پاشدم اومدم یکم این ور تر گوشی مو جواب دادم الو سلام مامان الان کار دارم بعدا بهت زنگ میزنم
مامانم : سلام علیکم مگه نگفتم ساعت ۸ خونه باش الان ساعت ۸ نیم ولی تو هنوز خونه نیومدی کجایی 😑🤨
من : مامان جان گفتم که یه کار واجبی برام پیش اومد نمیتونم بیام شما برین اگه تونستم میام
مامانم : یعنی چی
همون لحظه که مامانم دیت از سرم برنمیداشت آقا محمد اومد
آقا محمد : مشکلی پیش اومده
من : ن اقا محمد
داوود : استاد رسول خبریه به ما نمیگی
سعید: بله ما نون و نمک همدیگر رو خوردین الان انصاف واقعا
فرشید : بله راست میگن
من : ای بابا خبری نیس 😑 دست از سرم بردارید کچلم کردید😑😂
من : آقا محمد میشه یه لحظه بیایین
آقا محمد : بله
من : آقا محمد ببخشید میشه یه مرخصی یکی دو ساعته به من بدید من برم بیام
آقا محمد : چیزی شده 🤔
من : نه فقط امروز خونه ی خالم اینا دعوتیم مامانم گفته حتما باید برم
آقا محمد : مرخصی نمیدادم بهت ولی چون مامانت سفارش کرده فقط یه مرخصی یکی دو ساعته میدم 😊
من : ممنون آقا محمد من برم دو ساعته میام ، بعدشم تو این دو ساعت هیچ اتفاقی نمی افته اگه بیفته داوود و سعید و فرشید هستن به جا منم کار میکنن😂 ، راحت دیگه به جا منم کار میکنن🔪😂
آقا محمد : ن انگار تو نمیخوای بری پس منم مرخصی نمیدم
من : نه نه آقا محمد دارم میرم
آقا محمد : از دست تو😂
داوود : ببخشید آقا محمد من دو ماه دارم از شما مرخصی میگیرم ولی بهم مرخصی نمیدین ولی الان به رسول مرخصی دادین 😑
سعید و فرشید : بله آقا محمد داوود راست میگه
آقا محمد : فقط یه مرخصی دو ساعته هست
داوود : خب آقا محمد منم یه مرخصی دو ساعته میخوام 😁
آقا محمد : ان شاءالله دفعه ای بعدی
داوود : پس آقا محمد قول دادینا 😁
آقا محمد : باشه الان برو سر کارت تا ببینم چی میشه
داوود : چشم😁
آقا محمد : چشمت بی بلا😊
پ . ن . ۱ : آیا آقا محمد به داوود مرخصی میده 🔪😂
پ . ن .۲ : وقتی رسول از مهمونی برگشت با چه چیزی مواجه میشه 🔪😂
🌿°•بسم الله الرحمن الرحیم•°🌿
🌿رمان : تا دم مرگ رفتن آقا رسول🌿
🌿پارت : چهارم🌿
#رسول
ساعت کم کم داشت ۱۱ شب میشد که از خالم اینا خداحافظی کردیم و اومدیم تا بریم خونه منم با عجله داشتم سوار موتور میشدم که برم اداره تا اینکه مامانم گفت .....
مامانم : کجا ان شاءالله
من : یه کاری فوری برام پیش اومده حتما باید برم
مامانم : تو بگو کی برات کار فوری پیش نیومد
من و بابام : 😂😂
مامانم : نه واقعا جواب مو بده ، تو چرا می خندی مرد به جای اینکه یکم بهش ادب یاد بدی اومدی به حرفای من می خندی 😑
من : خب مادر من واقعا کار دارم حتما باید برم اگه واجب نبود نمی رفتم که میرفتم😁
بابام : آخه زن بچه یکی دو ساله که نیس بهش ادب یاد بدم برای خودش یه پا مرد شده فردا پس فردا باید بریمخواستگاری براش
من : بله بابا راست میگه بچه که نیستم ، ولی شرمنده بابا جان اون خواستگاری رو موافق نیستم چون بچه ام 😁
مامانم : بله بابات راست میگه باید آستین بالا بزنیم برات
من : چی چی رو راست میگم من هنوز قصد ازدواج ندارم
مامانم : ها چی شد وقتی کارت فوری بود بزرگ بودی حتما باید میرفتی ولی برای ازدواج زود بچه ای کجات بچه هست ۲۵ سالته میخوای بعدشم یعنی چی قصد ازدواج ندارم میخوام درس بخونم مگه دختر ۱۸ ساله ای میخوای پیر بشی بمونی ور دل من آخه من میخوام نوه ام رو ببینم
من : نه به صلاحمه که زودتر برم اگه یه ثانیه دیگه بمونم میرسین به نتیجه و نبیر او این چیزا من که سر در نمیارم پس با اجازه خدانگهدار
بابام : من که پدرتم از کار این زنا سر در نیاوردم بعد تو به بجه ای منی و هنوز ازدواج نکردی میخوای از کارشون سر دربیاری
من : 😂
مامانم : چی داری میگی مگه دارم چیکار میکنم که از کارم سر دربیاری
من : خب من میرم شما راحت باشین با اجازه
مامانم : کار همیشه گیته تا من و بابا تو به جون هم نندازی دست بردار نیسی که
من : اِ این چه حرفی مادر من من واقعا کار دارم دیرم شده باید برم با اجازه
با هزار جور بدبختی از دست مامانم فرار کردم و رفتم اداره تا اینکه رسیدم بچه ها گفتن .....
داوود و سعید و فرشید : به به آقا رسول مهمونی خوش گذشت به جای ما هم خوردی
من : مزه نریز بابا الان از دست مامانم فرار کردم
داوود : حیف از ما که داشتیم به جای تو هم کار میکردیم حیف
من : واقعا الهی من فداتون بشم چیکارا کردین بازم کاری مونده یا من برم استراحت
داوود : این چه حرفی بعدشم نیومده کما میخوای فرار کنی هاااا
سعید و فرشید : داوود راست میگه ما پلک هم رو هم نذاشتیم
من : یعنی رفیق به شما میگن دیگ
داوود : بله دیگ 😁 فقط رسول جان اگه زحمتی نیس سر تو برگردون روی میز تو نگا کن
من : چی شده سوپرایز دارین🤩
داوود : نه خودت نگا کن میفهمی
وقتی روی میز مو نگا کردم پر پرونده بود بعد داوود گفت.....
داوود : سوپرایز و کیف کردی فقط از هر کدوم یه استعلام کوچیک بگیری تمومه
من : وقت دنیا رو میگیرین با این نمکاتون😒😂 یکم کم نمک بریزید بذارید دنیا یکم استراحت کنه من و که نذاشتین استراحت کنم😑
داوود : اختیار داری نه پس میخواستی همه کارا رو انجام بدیم تو فقط بمونی نگا کنی ماشالا دو ساعته رفتی مرخصی بازم مرخصی میخوای دیگ...😁😂 شما داری وقت دنیا رو میگیری
سعید و فرشید : بله داوود راست میگه فرصت طلب😁😂
من : از دست شما شما فقط برید مرخصی من یه مرخصی اینجا براتون درست کنم که خودتون هم بمونید توش😂
داوود : خیر کی گفته ما قرار بریم بریم مرخصی تا اطلاع ثانوی ما تو اداره هستیم
سعید و فرشید : بله ما کار داریم مثل شما نیستیم کارمون رو ول کنیم 😁😂
من : وقت دنیا رو میگیرین با این نمکاتون😁😂
پ . ن . ۱ : آیا رسول میره خواستگاری😁😂
پ . ن . ۲ : یعنی واقعا تو این ۲۵ سال پدر رسول مادر رسول و نشناخته بهش حق میدم چون کارای زنا قابل پیش بینی نیس😑😁😂
🌿°•بسم الله الرحمن الرحیم•°🌿
🌿رمان : تا دم مرگ رفتن آقا رسول🌿
🌿پارت : پنجم🌿
#رسول
دیر وقت ساعت حدودا ۴ نیم شب بود کارم تموم شده بود کم کم داشت خوابم میبرد که یه دفع گوشیم زنگ زد مامانم بود
مامانم : سلام رسول کجایی
من : سلام من ادارم
مامانم : تا دیر وقت اونجا چیکار میکنی
من : هیچی مامانم کارم یکم طول کشید
مامانم : الان میایی خونه غذا بخوری یا من بخوابم
من : ن مامان اینجا خوردم
مامانم : باشه مواظب خودت باش خدافظ
من : باشم مامان همچنین خدافظ
گوشی رو قطع کردم گذاشتم روی میز بد جور خوابم می اومد حتی نای این و نداشتم که برم تو اتاق بخوابم همون جا رو صندلی خوابم برد .
#محمد
صبح بود صبحانه خوردم و کم کم آماده شدم که برم اداره با عزیز خدافظی کردم و رفتم عطیه رو رسوندم و بعد خودم رفتم اداره وقتی وارد اداره شدم از پله ها اومدم پایین اولین چیزی که نگاه من به خودش جلب کرد رسول بود که پایه سیستمش خوابش برده بود رفتم از اتاق پتو برداشتم تا بیارم بکشم روی رسول
من : داشتم پتو رو میکشیدم روی رسول که رسول بیدار شد
رسول : سلام آقا محمد
من : سلام رسول من هی بهت میگم ما اضافه کاری نداریم تو بازم تا دیر وقت میمونی تو اداره نکنه خونه رات نمیدن
رسول : 😂 ، نه آقا اتفاقا مامانم نصف شب زنگ زده بود گفت نمیای خونه منم خسته بودم نتونستم برم
من : از دست تو رسول ، کارا چطور پیش میره
رسول : خوبه آقا من برم یه آبی به دست و صورتم بزنم بیام گزارش و مینویسم میارم براتون
من : باشه
#رسول
رفتم یه آبی به دست و صورتم زدم اومدم و رفتم صبحانه خوردم داوود هم اونجا بود
داوود : بَه سلام رسول صبحت بخیر
من : سلام داوود خوبی ممنون صبح تو هم بخیر
داوود : ممنون تو خوبی خواهش میکنم ، دیشب اینجا خوابیده بودی
من : اره
داوود : منم اینجا خوابم برده بود
من : من که از خسته گی پای سیستم خوابم برو
داوود : منم کارام تموم شد رفتم تو اتاق خوابیدم
#داوود
با رسول صبحانه خوردیم و یکم حرف زدیم و بعد رفتیم پای سیستم مون
پ . ن . ۱ : خدایش به رسول و داوود اضافه کاری میدن😐😂