eitaa logo
°|مُهَنّا/мoнɒииɒ|°
257 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
342 ویدیو
14 فایل
👥تیم سایبری خواهران 📲تیم رسانه ای مُهَنّا 💬ارتباط @mohanna400 . . #استوری #عکس‌نوشته #اطلاع‌رسانی #پویش و.... پایگاه خواهران حجت ابن الحسن (عج) 🕊️ مشهد مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
در لیست برنامه های اجرائی کانال پویشی داشتیم به نام پویش: که قراربود عزیزان هرگونه اقدامی در جهت زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی در منزل،محل کارو...داشته اند رابه صورت مصوّر برای تیم ما ارسال کنند ازبین تصاویری ارسالی توسط عزیزان،برنده این بخش از پویش ما ✨️سرکار خانم بوژآبادی✨️ هستند و هدیه ای به رسم یادبود خدمت حضورشون تقدیم خواهد شد🍃🌿
°| ﷽ |° سامرا در حال سقوط! داعش لحظه به لحظه در حال پیشروی بود و هر روز مناطق بیشتری را تحت سیطره خود قرار می‌داد.چیزی نمانده بود که به حرمین عسکریین در سامرا برسند. با سرعتی که آنها داشتند،مردم از مقاومت ناامید بودند و خود را در چنگال داعش می‌دیدند. تنها کاری که از دستم برمی‌آمد ،این بود که با سفارت کشور ها تماس بگیرم و از آنها کمک بخواهم. از خط مقدم به دفتر کارم رفتم. تا به حال شهری به این ساکتی و مردگی ندیده بودم. مقابل دفتر کارم رسیدم و از پله‌های ساختمان بالا رفتم. با عجله به همکارم گفتم سریع شماره سفارت آمریکا را برای من بگیر. بدون سلام علیک سر اصل مطلب رفتم و از آنها تقاضای کمک کردم. آنها به من گفتند اگر بخواهیم کمکتان کنیم،شش ماه طول می‌کشد. عصبانی شدم و گوشی را قطع کردم. دستانم را به روی میز گذاشتم و به کودکان مظلومی که در شهر وجود داشتند،فکر کردم. ناگهان با خودم گفتم با ایران تماس بگیرم. به همکارم گفتم شماره بیت رهبری ایران را برای من بگیر. بعد از سلام علیک شرایط پیچیده‌مان را برایشان شرح دادم. آنها در جواب گفتند نیروی قدس را به کمک شما می‌فرستیم و برای از بین بردن محاصره تا ساعات آینده چند جنگنده به منطقه اعزام می‌کنیم. با خوشحالی گوشی را قطع کردم و از پله‌های دفتر پایین آمدم. تسبیح را دستم گرفتم و یک دور الحمدلله ختم کردم. در این حال و هوا به بچه‌های خط سری زدم و با آنها خوش و بش کردم. ناگهان یکی فریاد زد : جنگنده‌ها آمدند، جنگنده‌ها آمدند! .... @ganfedamohanna
°| ﷽ |° عزیز زیبای من،روزها و شب‌های زیادیست که از آن نیمه شب وصال تو به معشوقت می‌گذرد. شما به معشوق زیباییت رسیدی،ولی ما را در میانه آتشی که هیزم عشق شعله هایش هر روز بیشتر و سوزان‌تر می‌شد،تنها گذاشتی. مگر نه آنکه عاشق و معشوق با نرسیدن جاودانه می‌شوند،که اگر وصالی باشد از یاد می‌روند. ولی وصال شما مرزهای قصه‌های عاشقانه را جابجا کرد ،والبته یک تاریخ را ! هر زمان از معشوقت برایمان حرف زدی،دلمان لرزید و ترس این عشق، با تمامی لحظات زندگیمان عجین شد،ولی هیچگاه دل و روحمان باورش نکرد. نمی‌دانی چقدر معشوقت حسودیمان می‌شود ! خط به خط این کتاب، روایت قصه‌ایست جانسوز از لحظات فرزندانی در انتظار پدرشان که در ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ امیدشان ناامید شد و گرمای عشق خانه‌شان برای همیشه سرد گشت.نه فقط این خانه بلکه خانه هزاران هزار ایرانی در آن سحرگاه سرد و غمناک به غمکده تبدیل شد،غمکده‌ای به وسعت ایران پهناور و عزیزمان.... فاطمه سلیمانی اذرماه۱۴۰۱ ‌‌ @ganfedamohanna