گفتا که میبوسم تو را، گفتم تمنا میکنم
گفتا اگر بیند کسی، گفتم که حاشا میکنم.
مطمئنم گفته بودی با تو ام تا روز مرگ
من فقط شک میکنم گاهی ؛ مبادا مُرده ام . .
گفتی که جبران میکنی گویم کدامین درد را
این بی کسی ها ،این جفا، یا آن نگاه سرد را؟
دیرآمدی عمرمرا ، غم ها به غارت برده اند
بر عمر رفته میتوان زد، کلمۀ برگرد را ...؟!
روی سیلی خورده زهرا شهادت میدهد ؛
از علی مظلوم تر مردی در این دنیا نبود .
گریهام پرسید از دلتنگیام: تکلیف چیست؟
گفت: خوب است انتظار، اما بمیری محشر است.
قصههایم را اگر یک شب بخوانی قبل خواب
تا ابد خوابت شبیه من پریشان میشود . . !
من هر نفسم بر نفس ِناز ِتو بند است ؛
من مشتريم قيمت ِلبخند ِتو چند است ؟
برایم دلنشینی، دلبری، آنقَدْر دلخواهی...
که من حتی در آغوش تو، دلتنگ تواَم گاهی!؛