✿✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿
داســتــان مـعـنــوی
✧✾════✾✰✾════✾✧
پیرمردی در دامنه کوههای دمشق
هیزم جمع میکرد و میفروخت
تا مایحتاج زندگی را برطرف کند
روزی حضرت سلیمان پیرمرد را در حال
جمع آوری هیزم دید تصمیم گرفت
تغییری در زندگی پیرمرد به وجود بیاورد
او یک نگین قیمتی به پیرمرد داد که بفروشد
تا شاید زندگیاش بهبود یابد
پیرمرد تشکری کرد و بسوی خانه روان شد
وقتی به خانه رسید نگین قیمتی را
به همسرش نشان داد
همسرش بسیار خوشحال شد و نگین را
در نمکدانی گذاشت اما ساعتی بعد به کلی
فراموش کرد که نگین را کجا گذاشته
زن همسایه که به نمک احتیاج پیدا کرده بود
به خانه آنها رفت و زن نمکدان را به او داد
اما وقتی زن همسایه به خانهاش رفت
و چشمش به نگین افتاد نگین را نزد خود
مخفی کرد
پیرمرد از اینکه نگین گم شده بود بسیار
مأیوس شد و از دست همسرش بسیار ناراحت
و عصبانی و زن پیرمرد هم گریه میکرد
که چرا نگین را گم کردهام
چند روز بعد پیرمرد به طرف کوه رفت
آنجا دوباره با حضرت سلیمان روبرو شد
و جریان گم شدن نگین را گفت
حضرت سلیمان نگین دیگری به او داد
و گفت احتیاط کن که این را هم گم نکنی
پیرمرد تشکر کرد و خوشحال به خانه رفت
در میانه راه نگین را از جیب خود بیرون آورد
و بالای سنگی گذاشت و خودش چند قدم
دورتر نشست تا نگین را خوب ببیند و لذت ببرد
در این وقت ناگهان پرندهای نگین را
به منقار گرفت و پرواز کرد و رفت
پیرمرد هرچه دوید و هیاهو کرد فایده
نداشت تصمیم گرفت چند روز از خانه
بیرون نرود
بعد از چند روز همسرش گفت برای خوراک
چیزی نداریم تا کی در خانه مینشینی؟
پیرمرد دوباره به طرف کوه رفت و هیزم
جمع آوری کرد که باز هم صدای حضرت
سلیمان را شنید و دید که حضرت ایستاده
و با حیرت بسوی او مینگرد
پیرمرد باز قصه نگین را تعریف کرد
که پرنده آن را ربود
حضرت سلیمان به او گفت: میدانم که تو
به من دروغ نمیگویی ایرادی ندارد
بیا این نگین از هر دو نگین قبلی گرانبهاتر
است بگیر و مراقب باش که این را گم نکنی
و حتماً آن را بفروش تا شاید در حال و روزت
تغییری بوجود آید
پیرمرد قول داد که آن را به قیمت خوب
بفروشد پشته هیزم خود را گرفت
و بسوی خانه حرکت کرد
در مسیر خانه پیرمرد رودخانهای بود
هنگامی که به رودخانه رسید خواست تا
کمی استراحت کند و نفس تازه کند
نگین را از جیب خود بیرون آورد که در
آب بشوید، ناگهان نگین از دستش سُر خورد
به دریا افتاد اما هر چه کوشش کرد
و در آب غواصی کرد چیزی بدستش نیامد
با ناراحتی و عجز تمام به خانه برگشت و
دیگر از ترس حضرت سلیمان به کوه نمیرفت
همسرش به او اطمینان داد که صاحب نگین
هر کسی که هست تو را بسیار دوست دارد
اگر دوباره او را دیدی تمام قصه را برایش بگو
من مطمئن هستم به تو چیزی نمیگوید
پیرمرد با ترس به طرف کوه رفت
پشته هیزم را جمع آوری و به طرف خانه
روان شد که ناگهان حضرت سلیمان را دید
پشته هیزم را به زمین گذاشت و دوید
و فرار کرد
حضرت سلیمان خواست تا مانعش شود
اما فرستاده خدا جبرئیل آمد و به او گفت:
ای سلیمان خداوند میگوید که تو
چه کسی هستی که میخواهی حالت بنده
مرا تغییر دهی و مرا فراموش کردهای
حضرت سلیمان با سرعت به سجده رفت
و از اشتباه خود معذرت خواست
خداوند به واسطه جبرئیل به حضرت
سلیمان گفت: تو حال بنده مرا نتوانستی
تغییر دهی، حال ببین من چگونه اینکار را
انجام میدهم
پیرمرد که با سرعت بسوی قریه روان بود
با مرد ماهیگیری روبرو شد!
ماهیگیر به او گفت ای پیرمرد
من امروز ماهی بسیاری گرفتهام
بیا چند ماهی به تو بدهم
پیرمرد ماهیها را گرفت و برایش
دعای خیر کرد
همسرش وقتی شکم ماهیها را پاره کرد
در شکم یکی از ماهیها نگین را یافت و به
شوهرش مژده داد که نگین پیدا شده است
شوهر با خوشحالی به او گفت تو ماهی را
نمک بزن من به کوه میروم تا هیزم بیاورم
هنگامی که زن نام نمک را شنید
ماجرای نگین اول نیز به یادش آمد که در
نمکدان پنهان کرده بود سریع به خانه
همسایه رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد
وقتی که زن همسایه صحبتهای زن را
شنید ملتمسانه عذرخواهی کرد
و نگینش را آورد و گفت: نگینت را بگیر
من خطا کردم خواهش میکنم به شوهرم
چیزی نگو چون او شخص پاک نفسی است
اگر خبردار شود مرا از خانه بیرون خواهد کرد
از آن طرف پیرمرد در جنگل که بالای
درختی رفته بود تا شاخه خشک شدهای را
قطع کند ناگهان چشمش به نگین قیمتی
در آشیانه پرنده افتاد با خوشحالی نگین را
گرفت و به خانه آمد
فردای آن روز پیرمرد به بازار رفت
و هر سه نگین را به قیمت بالایی فروخت
حضرت سلیمان علیهالسلام که تمام
ماجرا را به چشم میدید یقین یافت که
بنده حالت بنده را نمیتواند تغییر دهد
مگر آنکه خداوند بخواهد
✧✾════✾✰✾════✾✧
به گنج الهی بپیوندید 🌹👇👇
@ganj_elihy
🔘 داستان کوتاه
در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه.
فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد.
یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.
صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!
در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود.
مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند.
حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"!
کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.
جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد:
یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.
حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد،
خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،
به آرامی و خونسردی می گوید:
"خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر،
من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است
در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد."
اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
به کانال گنج الهی بپیوندید 🌹👇👇
@ganj_elihy
🤍۱۳ قانون خوشبختی را به خاطر بسپارید:
🍓قلبتان را از نفرت پاک کنید.
✨️ذهنتان را از نگرانی پاک کنید.
🍓ساده زندگی کنید.
✨️بیشتر ببخشید.
🍓کمتر توقع داشته باشید.
✨️فراوان لبخند بزنید.
🍓فراوان مطالعه کنید.
✨️اندرون از طعام خالی نگه دارید.
🍓صادق و استوار و شکیبا و نرمخو باشید.
✨️با همه چیز با ملایمت برخورد کرده و مدام زمزمه کنید "این نیز بگذرد"
🍓فراوان شاکر خدای رحمان باشید.
✨️ساکت و آرام و خوشبین باشید.
🍓دوست خدای رحمان و گشاده رو باشید.
به گنج الهی بپیوندید🌹👇👇
https://eitaa.com/ganj_elihy
🦋زیباترین نگاه خدا
💫تا طلـوع بامدادان
🦋حافظ و همراه
💫همیشگی شما باد
🦋شب تان زیبا
💫و در پناه الطاف بیکران حق
شب بخیر🌕🌛
به گنج الهی بپیوندید 🌹👇👇
https://eitaa.com/ganj_elihy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نام آنکه جان را زندگی داد
طبیعت را به جان پایندگی داد
خداوندی که حکمت بخش خاکست
کمینه بخشش او جان پاکست
با توکل به اسم اعظمت
روزی پر از خیر و برکت را
آغاز میکنیم
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
#صبح_بخیر
به گنج الهی بپیوندید 🌹👇👇
https://eitaa.com/ganj_elihy
🌼هیچ ذکری گهربارتر
💛ازصلوات نیست
🌼گر تو خواهی درهای
💛رحمت بسویت بازشود
🌼سرتاپای وجودت با
💛نام زیبایش نورباران بشود
🌼معطر بنماکام خویش
💛باذکر زیبای صلوات
🌼اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
💛وآلِ مُحَمَّدٍ
🌼وعَجِّلْ فَرَجَهُم
به گنج الهی بپیوندید 🌹👇👇
https://eitaa.com/ganj_elihy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح بخیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر😍
به گنج الهی بپیوندید 🌹👇👇
https://eitaa.com/ganj_elihy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 @ganj_elihy
🍃🌺امام صادق (عليهالسلام) :
🍃🌺پر فضیلت ترین عمل در روز
🍃🌺جمعه فرستادن صلوات است
📚وسائل الشیعه، ج۴ص۱۱۲۰
🍃🌺آخرین صبح تابستانی را معطر
🍃🌺کنیم به عطرخوش صلوات
🍃🌺بر حضرت محمد (صلّىاللهعليهوآله)
🍃🌺و خاندان مطهرش
🍃🌺 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🍃🌺 وَ آلِ مُحَمَّدٍ
🍃🌺 وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️امروز را اینگونه آغاز کنیم
🌼بخشش کنید،
🌼اما نگذارید از شما سوء استفاده شود.
🌺عشق بورزید،
🌺اما نگذارید با قلبتان بد رفتاری شود.
🌼اعتماد کنید،
🌼اما ساده و زود باور نباشید.
🌺حرف دیگران را بشنوید،
🌺اما صدای خودتان را از دست ندهید.
---------------------------------------------------
با ارسال این پست به دیگران در ثوابش شریک باشید.
به گنج الهی بپیوندید 🌹👇👇
@ganj_elihy
🌸امام زمان عزیز
💫آخرین جمعه تابستان
🌸را با ذکـر﷽
💫و سپس با نام شمـا
🌸آغاز می کنیم
💫امــروز،بی نظیرترین
🌸روز زندگی ام خواهد بود
💫ســلام بر تو
🌸 ای سرچشمه زندگانی
🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌸
@ganj_elihy