eitaa logo
گنج سخن
461 دنبال‌کننده
280 عکس
129 ویدیو
1 فایل
کانال فرهنگی و ادبی با ارائه داستان‌های پند آموز و اخلاقی دوستان عزیز می‌توانند حکایات و داستانهای کوتاه خود را از طریق مدیریت در این کانال به اشتراک بگذارند @shafie_48
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند. ✍پس راهب‌‌‌‌ رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود ) و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسی است؟" پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است. راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز" پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست. ✍ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟ راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم. ✍ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید ب من امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس. ✍راهب سه سوالش را مطرح کرد: 1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟ *چه چیزاست که از آن خدا نیست؟* 2)ما هو شئ لیس عندالله؟ *چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟* 3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟ *آن چیست که خدا آن را نمیداند؟* پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند. ✍راهب نا امید گشته قصد بازگشت به روم کرد ، ابوبکر گفت : ای دشمن خدا اگر عهد بر امان دادنت نبسته بودم زمین را به خونت رنگین می کردم . ✍سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی (ع)رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند. پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن (ع )و امام حسین (ع )میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند. ✍ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس! راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسیدنامت چیست؟ امام علی (ع) فرمودند: نامم نزد یهودیان *"الیا"* نزد مسیحیان *"ایلیا"* نزد پدرم *"علی"* و نزد مادرم *"حیدر"* است. پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟ ✍امام (ع )فرمودند: او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم. پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی. پس به سوالاتم پاسخ بده و دوباره سوالاتش را مطرح کرد. ✍امام علی (ع) پاسخ دادند: . فإن الله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا فلیس من الله ظلم لأحد و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک 🔹 *آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است.* 🔹 *آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است* 🔹 *و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است* پس راهب با شنیدن این پاسخها ، امام علی را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت: "أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة" ✳️به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری، سپس تمام هدایا را به امام علی (ع) تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد. 💠 *عزيزان !! تا حد امکان نشر دهید؛ زیرا: ⬅️ *پیامبر(ص)فرمود:هرکس فضائل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع)را نشردهد، مادامیکه از آن نوشته اثری باقیست ملائکة الله برای او استغفار می کنند* منبع : کتاب الإحتجاج مرحوم طبرسی https://eitaa.com/ganj_sokhan
خسته و کوفته به خانه برگشته‌ای در حالی که چیزهایی که از تو خواسته‌شده را با خودت حمل می‌کنی. 🔸مادرت از تو می‌پرسد: شیر هم برایم آورده‌ای؟ 🔹با لبخند به او بگو: چشم الان می‌رم میارم. 🔸دعا می‌کند در حقت. شاید این نجات‌دهنده‌ات باشد. 🔹مشغول خواندن نماز هستی. کودکت کنارت مشغول بازی‌کردن است. ناگهان در حال سجده بر پشتت سوار می‌شود. 🔸عصبانی نشو. او با خودش کودکی‌اش را حمل می‌کند. 🔹سجده‌ات را کمی طولانی‌تر کن. شاید این نجات‌دهنده‌ات باشد. 🔸کارگری در گرمای طاقت‌فرسای تابستان، زیر تابش نور آفتاب خسته و کوفته مشغول کار است. 🔹آب سردی را به او تعارف کن. شاید این نجات‌دهنده‌ات باشد. 🔸برای پرندگان دانه‌هایی از برنج و جو و گندم و ارزن می‌ریزی تا از آن بخورند. شاید این نجات‌دهنده‌ات باشد. 🔹آشغال‌های در مسیر راهت را برمی‌داری یا در مسجد از روی فرش جمع می‌کنی و در سطل آشغال می‌ریزی. شاید این نجات‌دهنده‌ات باشد. 🔸یکی تو را دشنام می‌دهد. می‌گویی خدا تو را ببخشد. شاید این نجات‌دهنده‌ات باشد. 🔹آیه‌ای از قرآن را با خشوع و تدبر می‌خوانی و اشک از چشمانت جاری می‌شود. شاید این نجات‌دهنده‌ات باشد. 🔸از کنار جوان‌هایی که به گناهانی مبتلا شده‌اند می‌گذری. با نرمی و محبت و حکمت آن‌ها را پند می‌دهی. شاید این نجات‌دهنده‌ات باشد. 🔹کسی در حق تو بدی می‌کند. عصبانی می‌شوی و می‌خواهی دشنام بدهی. 🔸به‌یاد این فرمایش الله متعال می‌افتی: «کسانی که خشم خودشان را فرومی‌خورند و مردم را معاف می‌کنند... و خدا نیکوکاران را دوست می‌دارد.» 🔹خشم خودت را فرومی‌خوری و او را می‌بخشی. شاید این نجات‌دهنده‌ات باشد. 🔸خبر رسوایی کسی به تو می‌رسد. اما پیش خودت نگه می‌داری و آن را پخش نمی‌کنی. شاید این نجات‌دهنده‌ات باشد. 🔹چه‌بسا اعمالی که تو اصلا برایشان ارزشی قائل نمی‌شوی و آن‌ها را چیزی حساب نمی‌کنی، باعث نجات تو شوند و میزان اعمالت را سنگین کنند. هیچ کار نیکی را دست‌کم نگیر. 🔸همیشه قبل از هر کار به ظاهر کوچک، این را با خودت تکرار کن: شاید این نجات‌دهنده‌ات باشد. 🔹خواهی دید چگونه زندگی تو به یک مسابقه پی‌درپی برای بذل و بخشش تبدیل می‌شود و نتیجه آن را در زندگی خودت خواهی دید https://eitaa.com/ganj_sokhan
💎محکم ترین وسیله نجات 📿وَأَيُّ سَبَب أَوْثَقُ مِنْ سَبَب بَيْنَکَ وَبَيْنَ اللهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ 🟠و کدام وسيله مى تواند ميان تو و خداوند مطمئن تر از حبل الله باشد اگر به آن چنگ زنى و دامان آن را بگيرى ✍تعبير به حبل (ريسمان و طناب) اشاره به اين است که چون انسان بدون تربيت الهى در قعر چاه طبيعت گرفتار است، ريسمانى محکم لازم است که به آن چنگ زند و از آن چاه در آيد و اين ريسمان همان قرآن و اسلام و عترت است. https://eitaa.com/ganj_sokhan
✨🍃🍃✨🍃✨🍃✨🍃 🔆فرزند جاهل خلیفه 🌱«مهدی عباسی» سومین خلیفه‌ی عباسی پسری داشت به نام «ابراهیم» که شخصی منحرف بود و به‌خصوص نسبت به امیرالمؤمنین علیه‌السلام کینه و عداوت داشت. 🌱روزی نزد مأمون، هفتمین خلیفه‌ی عباسی آمد و گفت: در خواب علی علیه‌السلام را دیدم که باهم راه می‌رفتیم تا به پلی رسیدیم، او مرا در عبور از آن پل مقدم می‌داشت. 🌱من به او گفتم: تو ادعا می‌کنی که امیر بر مردم هستی، ولی ما از تو به مقام امارت سزاوارتر می‌باشیم، او به من پاسخ رسا و کاملی نداد. مأمون گفت: «آن حضرت به تو چه پاسخی داد؟» گفت: «چند بار به من این نوع «سلاماً سلاماً» سلام کرد.» 🌱مأمون گفت: «سوگند به خدا حضرت رساترین پاسخ را به تو داده است.» ابراهیم گفت: چطور؟ مأمون گفت: تو را جاهل و نادان که قابل پاسخ نیستی معرّفی کرد، چراکه قرآن در وصف بندگان خاص خود می‌فرماید: 🌱«بندگان خاص خداوند رحمان آن‌ها هستند که با آرامش و بی تکبّر بر روی زمین راه می‌روند، هنگامی‌که جاهلان آن‌ها را مخاطب می‌سازند، در پاسخ آن‌ها سلام گویند.» (سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 63) که نشانه‌ی بی‌اعتنایی توأم با بزرگواری است؛ بنابراین علی علیه‌السلام تو را آدم جاهل معرفی کرده، از این رو که به پیروی از قرآن با جاهل سبک‌مغز این‌گونه باید برخورد کرد. https://eitaa.com/ganj_sokhan
جوان کافری عاشق دختر عمویش شد، عمویش پادشاه حبشه بود. جوان رفت پیش عمو و گفت: عمو جان من عاشق دخترت شده‌ام، آمدم برای خواستگاری. پادشاه گفت حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت عمو هر چه باشد من می‌پذیرم شاه گفت: در شهر بدی‌ها (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو، جوان گفت عمو جان این دشمن تو اسمش چیست، گفت اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می‌شناسند جوان فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی‌ها شد. به بالای تپه‌ی شهر که رسید دید در نخلستان، جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان رفت. گفت: ای مرد عرب تو علی را می‌شناسی؟ گفت: تو را با علی چه کار است؟ گفت: آمده‌ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است. گفت: تو حریف علی نمی‌شوی. گفت: مگر علی را می‌شناسی؟ گفت: بله من هر روز با او هستم و هر روز او را می‌بینم. گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟! گفت قدی دارد به اندازه‌ی قد من، هیکلی هم‌هیکل من. گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست. مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم. خب چه برای شکست علی داری؟ گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان. گفت: پس آماده باش، جوان خنده‌ی بلندی کرد و گفت: تو با این بیل می‌خواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش. شمشیر را از نیام کشید. گفت: اسمت چیست؟ مرد عرب جواب داد: عبدالله. پرسید: نام تو چیست؟ گفت: فتاح، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد. عبدالله در یک چشم به هم زدن، کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان خواست تا او را بکشد که دید جوان از چشم‌هایش اشک می‌آید. گفت: چرا گریه می‌کنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته می‌شوم. مرد عرب، جوان را بلند کرد، گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر. گفت: مگر تو کی هستی؟ گفت: منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب، که اگر من بتوانم دل بنده‌ای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود. جوان، بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت من می‌خواهم از امروز، غلام تو شوم یا علی. پس فتاح شد قنبر غلام علی بن ابیطالب 📚بحارالانوار ج3 ص 211 امالی شیخ صدوق https://eitaa.com/ganj_sokhan
چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباس هایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت می برد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا می کند.  مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت او بچه را رها کند. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت. پسر را سریع به بیمارستان رساندند.  دو ماه گذشت تا پسر بهبودی مناسب بیابد. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخن های مادرش مانده بود. خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از و خواست تا جای زخم هایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد. سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: این زخم ها را دوست دارم، این ها خراش های عشق مادرم هستند. https://eitaa.com/ganj_sokhan
💢 نکوهش بیتابی و نهی از ذلت 💠 امام علی علیه السلام فرمودند: 🔹روايت شده: آن حضرت زمانى كه از صفّين به كوفه آمد به شباميان عبور كرد، صداى گريه زنان را بر كشته هاى صفّين شنيد، حرب بن شرحبيل شبامى كه از سران قبيله اش بود به جانب حضرت آمد، امام به او فرمود: آيا زنان شما آنگونه كه مى شنوم بر شما چيره شده اند؟ آيا آنها را از اين ناله هاى بلند بازنمى داريد؟ در اين هنگام «حرب بن شرحبيل» پياده همراه امام عليه السلام حركت مى كرد در حالى كه امام عليه السلام سوار بر مركب بود. امام عليه السلام به او فرمود: باز گرد، زيرا پياده حركت كردن شخصى مانند تو در ركاب مثل من، مايه فتنه وغرور بر والى و ذلت و خوارى براى مؤمن است. 📚 نهج البلاغه https://eitaa.com/ganj_sokhan
❤️خیلی زیباست حواسمان باشد هیچگاه از اطرافیان خود نپرسیم: پدر یا مادرت، چگونه از دنیا رفت؟ 🌊هیچگاه از پدر یا مادری نپرسیم که فرزندتون چطوری درگذشت؟ 🌊هیچگاه از كسیكه هنوز كاری واسه خودش پیدا نكرده (خصوصا در جمع) نپرسیم؛ هنوز بیكاری؟ اگر هم کاری از دستمون بر میاد، تو جمع اینکار رو نکنیم. 🌊 هیچگاه از فقیر و تنگدست نپرسیم؛ پول احتیاج داری؟ بدون اینكه بخواد، بهش بدیم تا همیشه براش عزیز بمونیم و حرمت و احترام رو حفظ کنیم. شما خواهرم... 🌊هیچگاه از زنـے كه بچه دار نمیشه نپرسید؛ هنوز بچه دار نشدین؟ بلكه از یزدان پاک بخواهید بهشون فرزندی نیکو عطا كنه. 🌊هیچگاه از میهمان نپرسیم؛ آب یا خوراکـے میل دارید؟ بلكه بدون چون و چرا ازش پذیرایـے كنیم. به این میگن میهمان نوازی. 🌊هیچگاه از مجردی نپرسیم؛ چرا هنوز ازدواج نکردی؟ بلكه از یزدان پاک بخواهیم، همسری شایسته نصیبش گرداند. 🌊 هیچگاه بخاطر خنداندن دیگران کسـے را مسخره نكنیم، همیشه آنچه برای خود نمـے‌پسندیم برای دیگران هم نپسندیم. https://eitaa.com/ganj_sokhan
❤️خیلی زیباست حواسمان باشد هیچگاه از اطرافیان خود نپرسیم: پدر یا مادرت، چگونه از دنیا رفت؟ 🌊هیچگاه از پدر یا مادری نپرسیم که فرزندتون چطوری درگذشت؟ 🌊هیچگاه از كسیكه هنوز كاری واسه خودش پیدا نكرده (خصوصا در جمع) نپرسیم؛ هنوز بیكاری؟ اگر هم کاری از دستمون بر میاد، تو جمع اینکار رو نکنیم. 🌊 هیچگاه از فقیر و تنگدست نپرسیم؛ پول احتیاج داری؟ بدون اینكه بخواد، بهش بدیم تا همیشه براش عزیز بمونیم و حرمت و احترام رو حفظ کنیم. شما خواهرم... 🌊هیچگاه از زنـے كه بچه دار نمیشه نپرسید؛ هنوز بچه دار نشدین؟ بلكه از یزدان پاک بخواهید بهشون فرزندی نیکو عطا كنه. 🌊هیچگاه از میهمان نپرسیم؛ آب یا خوراکـے میل دارید؟ بلكه بدون چون و چرا ازش پذیرایـے كنیم. به این میگن میهمان نوازی. 🌊هیچگاه از مجردی نپرسیم؛ چرا هنوز ازدواج نکردی؟ بلكه از یزدان پاک بخواهیم، همسری شایسته نصیبش گرداند. 🌊 هیچگاه بخاطر خنداندن دیگران کسـے را مسخره نكنیم، همیشه آنچه برای خود نمـے‌پسندیم برای دیگران هم نپسندیم. https://eitaa.com/ganj_sokhan
📚 روزی کشاورزی متوجه شد ساعت طلای ميراث خانوادگی اش را در انبار علوفه گم کرده بعد از آنکه در ميان علوفه بسيار جستجو کرد و آن را نيافت از گروهی کودک که بيرون انبار مشغول بازی بودند کمک خواست و وعده داد هرکس آنرا پيدا کند جايزه ميگيرد. به محض اينکه اسم جايزه برده شد کودکان به درون انبار هجوم بردند و تمام کپه های علوفه را گشتند اما باز هم ساعت پيدا نشد. همينکه کودکان نااميد از انبار خارج شدند پسرکی نزد کشاورز آمد و از او خواست فرصتی ديگر به او بدهد. کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود انديشيد:چرا که نه؟ کودک مصممی به نظر ميرسد، پس کودک به تنهايی درون انبار رفت و پس از مدتی به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز شادمان و متحير از او پرسيد چگونه موفق شدی درحالی که بقيه کودکان نتوانستند؟ کودک پاسخ داد: من کار زيادی نکردم، روی زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تيک تاک ساعت را شنيدم و در همان جهت حرکت کردم و آنرا يافتم... "ذهن وقتی در آرامش است، بهتر از ذهن پرمشغله، کار ميکند. هر روز اجازه دهيد ذهن شما اندکی آرامش يابد تا ببينيد چطور بايد زندگی خود را آنگونه که می خواهيد سروسامان دهيد. https://eitaa.com/ganj_sokhan
روزی معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت: "من همه شما را دوست دارم" ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانش‌آموزان که تیدی نام داشت، نداشت. لباسهای این دانش‌آموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشه‌گیر بود. این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود.با بقیه بچه‌ها بازی نمیکرد و لباسهایش چرکین بودند. تیدی بقدری افسرده و درس نخوان بود که معلمش از تصحیح اوراق امتحانی و گذاشتن علامت در برگه‌اش با خودکار قرمز و یادداشت عبارت "نیاز به تلاش بیشتر دارد" احساس لذت میکرد. روزی مدیر آموزشگاه از این معلم درخواست کرد که پرونده تیدی را بررسی کند. معلم کلاس اول درباره اونوشته بود" تیدی کودک باهوشی است که تکالیفش را با دقت و بطور منظمی انجام میدهد". معلم کلاس دوم نوشته بود" تیدی دانش‌آموز دوست داشتنی در بین همکلاسیهای خودش است ولی بعلت بیماری سرطان مادرش خیلی ناراحت است". اما معلم کلاس سوم نوشته بود" مرگ مادر تیدی تاثیر زیادی بر او داشت. او تمام سعی خود را کرد ولی پدرش توجهی به او نکرد و اگر در این راستا کاری انجام ندهیم بزودی شرایط زندگی در منزل، بر او تاثیر منفی میگذارد". در حالیکه معلم کلاس چهارم نوشته بود" تیدی دانش‌آموزی گوشه گیرست که علاقه به درس خواندن ندارد و در کلاس دوستی ندارد و موقع تدریس میخوابد" اینجا بود که معلمش، خانم تامسون به مشکل دانش‌آموز پی برد و شرمنده شد. این احساس شرمندگی موقعی بیشتر شد که دانش‌آموزان برای جشن تولد معلمشان هرکدام هدیه‌ای با ارزش در بسته‌بندی بسیار زیبا تقدیم معلمشان کردند و هدیه تیدی در یک پلاستیک مچاله شده بود. خانم تامسون با ناراحتی هدیه تیدی را باز کرد. در این موقع صدای خنده تمسخرآمیز شاگردان کلاس را فرا گرفت. هدیه او گردنبندی بود که جای خالی چند نگین افتاده آن به چشم میخورد و شیشه عطری که سه ربع آن خالی بود. اما هنگامی که خانم تامسون آن گردنبند را به گردن آویخت و مقداری از آن عطر را به لباس خود زد و با گرمی و محبت از تیدی تشکر کرد. صدای خنده دانش‌آموزان قطع شد. در آن روز تیدی بعد از مدرسه به خانه نرفت و منتظر معلمش ماند و با دیدنش به او گفت: " امروز شما بوی مادرم را میدهی". در این هنگام اشک خانم تامسون از دیدگانش جاری شد زیرا تیدی شیشه عطری را به او هدیه داده بود که مادرش استفاده میکرد و بوی مادرش را در معلمش استشمام میکرد. از آن روز به بعد خانم تامسون توجه خاص و ویژه‌ای به تیدی میکرد و کم‌کم استعداد و نبوغ آن پسرک یتیم دوباره شکوفا شد و در پایان سال تحصیلی شاگرد ممتاز کلاسش شد.  پس از آن تامسون دست نوشته‌ای را مقابل درب منزلش پیدا کرد که در آن نوشته شده بود" شما بهترین معلمی هستی که من تا الان داشته‌ام". خانم معلم در جواب او نوشت که تو خوب بودن را به من آموختی. بعد از چند سال خانم تامسون از دریافت دعوت نامه‌ای که از او برای حضور در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان رشته پزشکی دعوت کرده بودند و در پایان آن با عنوان " پسرت تیدی" امضاء شده بود، شگفت زده شد! او در آن جشن در حالیکه آن گردنبند را به گردن داشت و بوی آن عطر از بدنش به مشام میرسید، حاضر شد. آیا میدانید تیدی که بود؟ تیدی استوارد مشهورترین پزشک جهان و مالک مرکز استوارد برای درمان کودکان مبتلا به سرطان است. https://eitaa.com/ganj_sokhan
نخستین خانه های مسکونی چگونه شکل گرفت !؟! نخستين مردمانی كه حدود 9000 سال پيش به علت گرم شدن هوا ، غارنشینی را ترک كردند و به يكجانشين روی آوردند، از اهالی زاگرس بودند كه نخستين خشت خام راساختند و با آن خانه های اولیه را ایجاد کردند https://eitaa.com/ganj_sokhan