فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیویی حیرت انگیز از وینگ سوییت یا پرواز با لباس بالدار ورزشی نو بنیان که سطح آدرنالین شما را به طور وحشتناکی بالا میبرد.
https://eitaa.com/ganj_sokhan
ما به سه طريق مى آموزيم ؛
اول انديشه ، كه اصيل ترين است .
دوم تقليد كه آسان ترين است .
سوم تجربه كه تلخ ترين است ...
✍🏽 كنفوسيوس
https://eitaa.com/ganj_sokhan
روزی شیـخی می گفت من هر وقت ڪه نماز می خواندم ، از خـداوند حاجتی میخواستـم .
یک روز گفتـم : بگذار یک بار برای خود خدا نماز بـخوانم و حاجتی نخواهم .
همان شب شیـخ در عالم خواب دید که به او گفتنـد : چرا دیـر آمدی ؟! گفتـم منظورتان چیـست ؟
گفتنـد : یعنی تو باید سی سال پیش به فڪر این کار می افتـادی ، حالا سر پیـری باید بـفهمی و نماز بخوانی و حاجتی طلب نـکنی !
ما هر وقت با خـدا کار داریم خدا را صـدا می زنیم .
چه قـدر خـوب است که وقتی هم که کاری نـداریم ، بگوییـم : خُـــ♥️ـــدا
https://eitaa.com/ganj_sokhan
♥️🍃
اگر در زندگیت فقط یک چیز داشته باشی موفق خواهی شد
و آن هم متعهد بودن است.
تعهد به اینکه
باید موفق شوی
تعهد به اینکه
باید ثروتمند باشی
تعهد به اینکه
باید روابط عالی داشته باشی
تعهد به اینکه
باید در آرامش باشی...
هرگاه توانستی واژه تعهد را بفهمی و در تک تک سلولهای بدنت نفوذ بدی که این حق طبیعی تو هست و باید به آنها برسی ....
تو در همان لحظه موفق میشوی.
تو مورد عنایت لطف خدا قرار خواهی گرفت.
همان نفس حق که گفت : "ما حال هیچ قومی را تغییر نمی دهیم مگر که ایشان بخواهند"
https://eitaa.com/ganj_sokhan
✅ سال ۱۳۸۵ پزشک سرباز در نیروی دریایی ارتش در بوشهر و جزیرهی فارسی بودم. در ناوچه کلاس الوند در حال گشت زنی در مرزهای آبی بودیم و دریا بسیار مواج بود و ناوچه به شدت تکان میخورد،صدایم کردند که مهندس مکانیک در موتورخانهی کشتی حالش بد شده است. به سرعت پایین رفتم، حدود ۷-۸ متر پایین تر در موتورخانه، پیستونهای بسیار بزرگ با صدای وحشتناک درحال کار بودند و به سختی با فریاد، صدا به هم میرسید.مهندس را دیدم، مرد پنجاه و خردهای سال بود که بخاطر دریازدگی، دچار تهوع شدید بود و خون بالا میآورد و کف موتورخانه خونآلود شده بود. بعد از ویزیت به او گفتم -چند وقته اینطوری میشی؟
+با آن حال رنجورش گفت:هربار که دریا بهم میریزه
-یعنی چندسال؟
+حدود سیساله
-آخه چرا؟ میرفتی اداره تو ساحل؟
+آخه احساس غرور و با ارزشی میکنم که وقتی اینجام، مردمم در آرامشند.
خاطرهی او که اکنون چهرهاش را هم به یاد ندارم، از مهمترین خاطرات زندگیام است.
برعکس تصور، پِی و فوندانسیون یک فرهنگ را فداکاری آدمهای «معمولی و گمنامی» میسازد که عمیقا کشور و مردمشان را دوست دارند.
«۷ آذر، روز نیروی دریایی ارتش را بر دلاور مردهای غیور و گمنام این نیرو صمیمانه تبریک میگم.»
»روح الله صدیق«
💢زمین گرد است
پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد او دستانش می لرزیدوچشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی رابرزمین انداخت وشکست.
پسروعروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند:باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قراردادند وپدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد .
بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد هروقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت وهیچ نمی گفت.
یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر روبه او کرد وگفت:پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!
یادمان بماند که : زمین گرد است
https://eitaa.com/ganj_sokhan
داستانهای آموزنده:
✅داستان کوتاه
✍شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید، میخواهم در قبر در پایم باشد. وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمیشود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید... در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه(وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند: پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و این همه امکانات حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم.
یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به گور خواهی برد اعمالت است
*
🎯ﺑﺮﻑ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺷﻼﻗﯽ ﺑﺒﺎﺭﺩ
ﻧﻤﯽ ﻧﺸﯿﻨﺪ!!
ﺑﺮﻑ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﮐﻪ
ﻧﺮﻡ ﻭ ﻣﻼﯾﻢ ﺑﺒﺎﺭﺩ.....
ﻭ ﺣﺮﻑ ﻣﺜﻞ ﺑﺮﻑ ﺍﺳﺖ....❄️
ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻫﺎ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ
ﻧﺮﻡ ﻭ ﻣﻼﯾﻢ ﺑﮕﻮ!👌
https://eitaa.com/ganj_sokhan
💢داستان زن فقیر و خدا
زنى به حضور حضرت داوود (علیه السلام) آمد و گفت: "اى پیامبر خدا! پروردگار تو ظالم است یا عادل؟" داوود(ع) فرمود: "خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟"
زن گفت: "من پیرزنی هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم. ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تامین نمایم."
هنوز سخن زن تمام نشده بود که در خانه داوود(ع) را زدند. حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد. ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود(ع) آمدند، و هر کدام صد دینار (جمعا هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: "این پول ها را به مستحقش بدهید." حضرت داوود(ع) از آن ها پرسید: "علت این که شما دست جمعى این مبلغ را به این جا آورده اید چیست؟"
عرض کردند: "ما سوار کشتى بودیم که طوفانى برخاست. کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم. ناگهان دیدیم که پارچه سرخ بسته ای سوى ما انداخت. آن را گشودیم و در آن شال بافته ای دیدیم. به وسیله آن، محل آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم. ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار بپردازیم، و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ما است به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى صدقه بدهى.
حضرت داوود(ع) به زن متوجه شد و به او فرمود: پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى؟ سپس هزار دینار را به آن زن داد، و فرمود: این پول را در تامین معاش کودکانت مصرف کن، خداوند به حال و روزگار تو، آگاه تر از دیگران است.
و اوست آن کس که براى شما گوش و چشم و دل پدید آورد. چه اندک سپاسگزارید.
📚سوره مؤمنون - آیه 78
https://eitaa.com/ganj_sokhan
*این تصویر ماهواره ای از رشته کوه های زاگرس در ایرانه که پس از بارش برف به این شکل بسیار زیبا در آمده ....نام این عکس را ایران بانوی آرمیده نهاده اند ...این یکی از زیباترین و بدیع ترین تصاویر طبیعی است که تا کنون ثبت شده....*🌹
https://eitaa.com/ganj_sokhan
『داســتان📚』
مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یک مرد با هیکل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد..
او در حالی که به مایکل زل زده بود گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» و رفت و نشست.
مایکل که تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود. روز بعد هم
دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیکلی سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست و روز بعد و روز بعد...
این اتفاق که به کابوسی برای مایکل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد. بعد از مدتی مایکل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل کند و باید با او برخورد می کرد. اما چطوری از پس آن هیکل بر می آمد؟ بنابراین در چند کلاس بدنسازی، کاراته و جودو و ... ثبت نام کرد. در پایان تابستان، مایکل به اندازه کافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا کرده بود.
بنابراین روز بعدی که مرد هیکلی سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هیکل پولی نمیده
مایکل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «برای چی؟»
مرد هیکلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت: «تام هیکل کارت استفاده رایگان داره.»
پیش از اتخاذ هر اقدام و تلاشی برای حل مسائل، ابتدا مطمئن شوید که آیا اصلاً مسئله ای وجود دارد یا خیر!
https://eitaa.com/ganj_sokhan
*