eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
91.5هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
4.4هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣1⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده خاطرهاي از منطقة شرهاني در عراق سال 1364 در منطقة عملياتي زبيدات شرهاني بوديم. اين منطقه بسيار خطرناك و در عين حال حساس بود؛ به طوريكه هر هفته يك عمليات ايذايي از سوي هر دو طرف ايران و عراق عليه مواضع يكديگر صورت ميگرفت. ما مدت شش ماه در آن منطقه مشغول انجام وظيفه بوديم و با اين حال خط پدافندي ثابتي نداشتيم؛ چون هر چند روز، خطوط پدافندي ما با عراقي ها در حين عقب نشيني و يا پيشروي، جابه جا ميشد و هيچگونه سنگر استراحتي هم وجود نداشت. آب و غذا هم در تاريكي شب و براي چند روز ارسال ميشد. در يكان ما سرباز بلند قامت و قوي هيكلي بود كه آرپي جيزن بود. او هر از گاهي در نگهباني سستي ميكرد و هر بار كه از او توضيح مي خواستيم، ميگفت: «در آينده وظيفة بزرگي دارم» و به دليل اينكه خدمتش رو به پايان بود، همه به شوخي به او ميگفتند: ـ پس كِي اين كار مهم و بزرگ رو از تو ميبينيم؟ ـ نگران نباشيد! روزي به بودنم افتخار خواهيد كرد و در آينده از اينكه نميگذاريد سر نگهباني چرت بزنم، ناراحت خواهيد شد. ما هم با خنده حرفهـايش را سـرپوش گذاشـتن بـر اهمـال كـارياش در نگهباني قلمداد ميكرديم و به همين دليل هر از گاهي اضافه خـدمت جانان ـهاي برايش در نظر ميگرفتيم. در اين ايام بود كه عراقي ها دست به عمليات معروف زبيدات و شرهاني براي بازپس گيري منطقة زبيدات، شرهاني و پل چم سري زدند. نبردي خونين صورت گرفت و يورش عراقي ها از هر سو آغاز شد. از آنجايي كه خاكريز مشخصي وجود نداشت، هدايت افراد بسيار مشكل و گاه غيرممكن مي شد. هر يك از سربازان در سنگر خود با استفاده از مهماتي كه از قبل زير زمين پنهان كرده بودند، پدافند ميكرد. نيروهاي احتياط هم نمي توانستند خيلي سريع در زير آتش تهية دشمن به ما ملحق شوند. با اين اوضاع، دفاع جانانهاي صورت گرفت و هركس هر آنچه كه آموخته و تجربه كرده بود، بهكار مي بست تا پيشروي دشمن را به تأخير بيندازد. دشمن مصمم بود با قاطعيت هر چه بيشتر، مواضع ما را تصرف كند؛ براي اين منظور، ناگهان بالگردهاي عراقي در آسمان پديدار شده، سنگرهاي ما را هدف قرار دادند و بعضي از سنگرها منهدم و تعدادي از سربازان شجاع به شهادت رسيدند. كمكم داشتيم نااميد مي شديم. احساس ميكرديم لحظات پاياني فرا رسيده و دشمن بر ما چيره خواهد شد. از گوشة سنگر، سرم را به سمت چپ كانال برگرداندم. ديدم سربازي كه هميشه ادعا داشت به وجودش افتخار خواهيم كرد، با آرپيجياش در حال تيراندازي به سمت ادوات و افراد دشمن است. درگيري همچنان ادامه داشت. در اين احوال، صداي مهيبي به آسمان برخاست كه متفاوت از انفجارهاي معمول بود. به سمت صدا نگاه كردم. ديدم سرباز شجاع، بالگرد عراقي را هدف قرار داده و بالگرد چون آهن پارهاي عظيم با صداي مهيبي منفجر شده است. صداي االله اكبر نيروهاي ما به آسمان برخاست و رزمندگان با روحيه اي مضاعف عراقيها را هدف قرار دادند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ■⇨ @Ganje_arsh 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣2⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده حماسة جاويد نبرد شياكوه هر گاه كه منطقة عملياتي كرمانشاه را به ياد مي آورم، ناخودآگاه نبرد ماندگار شياكوه در ذهنم تداعي ميشود. مأموريت بعدي لشكر58 تكاور ذوالفقار، منطقة گيلانغرب بود. تيپ كماندويي 58 ذوالفقار، عمليات بزرگ محرم را انجام داد كه منجر به شكست دشمن و فرار عراقي ها به پشت مرزهاي بين المللي و آزاد شدن مناطق وسيع سرپل ذهاب، قصرشيرين و گيلانغرب شد. يكي از ارتفاعات بسيار حساس و اثرگذار منطقه، كوه معروف شياكوه است كه ديدگاه معروف صدام بر روي آن قرار داشت. صلابت اين كوه به مردانگي و شجاعت استوار احمدي بود كه اهل كرمانشاه و جمعي تيپ ذوالفقار ارتش بود. او با شجاعت بين ظيرش و هدايت نيروهاي بسيار اندك تحت امرش حدود 22نفر مانع چيره شدن نيروهاي عراقي بر اين كوه شد و تعداد زيادي از عراقي ها را به هلاكت رساند. آن زمان به عنوان بسيجي و در قالب نيروهاي داوطلب در اين عمليات شركت داشتم. نيروهاي بسيجي و سپاهي، تحت امر و در قالب دسته هاي رزمي ارتش انجام وظيفه ميكردند و هنوز عملياتهاي مستقل انجام نميشد. استوار احمدي با دستة خود بعد از انهدام مواضع دشمن در بالاي كوه، مسئوليت حراست و پدافند از اين ارتفاع را برعهده داشت. عراقيها در آن روزها بيش از 9بار به اين ارتفاع حمله كردند كه هر بار با استقامت دليرانة نيروهاي مستقر در كوه، به شكست انجاميد. در دو روز اول ارتباط بيسيم با آنان به كلي قطع شد و ما نميتوانستيم به آنان كمك برسانيم. از سرنوشت آنان نيز هيچگونه اطلاعي نداشتيم و دشمن هم عمدة فشار خود را به اين كوه معطوف داشته بود. از طرفي نيروهاي استوار احمدي هيچگونه دسترسي به آب و غذا نداشتند و شرايط بسيار سختي در انتظار آنان بود. همة نيروهاي عملياتي به شدت نگران سرنوشت آنان بودند و جز نگاه كردن به آنان با دوربين، كاري از دستمان برنمي آمد. البته تلاشهاي مستمر و سختي براي خارج كردن نيروهاي بالاي ارتفاع انجام ميشد كه متأسفانه نتيجه نميداد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ■⇨ @Ganje_arsh 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂
🍃🌺🍂 🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣3⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده حملة هوايي، سقوط جنگنده و اسير كردن خلبان عراقي ساعت 00:10 يكي از روزها روي ارتفاعي رفته بودم و از سنگر ديده باني، خط عراقيها را نظاره ميكردم كه چند فروند هواپيماي جنگي عراق در آسمان منطقه ديده شدند. چهار فروند ميراژ و دو فروند «ميگـ21 «كه اقدام به بمباران مواضع ما كردند. آتش و دود همه جا را فرا گرفت. از بالاي ارتفاع ميديدم كه سنگرهايمان در اثر بمباران به هوا برميخاست و خودروها منفجر ميشدند. صحنة بسيار عجيب و غافلگيرانه اي بود و نيروها هر كدام در گوشه اي پناه ميگرفتند و با سلاحهايي كه در اختيار داشتند، به آسمان تيراندازي ميكردند. جنگنده هاي عراقي دستبردار نبودند. در زير سنگ بزرگي پناه گرفته بودم و ميديدم دستها و پاهاي افراد چگونه به هر طرف پرتاب ميشدند. توپهاي ضدهوايي به هر سوي آسمان تيراندازي ميكردند. يكي از رزمندگان با استفاده از موشك دوش پرتاب «سهندـ3 «به سوي آسمان شليك كرد كه موشك دنبال اگزوز هواپيما رفت و داخل آن گرديد. خلبان وقتي متوجه موضوع شد، سعي كرد هواپيما را به خاك عراق ببرد؛ ولي بلافاصله هواپيما آتش گرفت و خلبان با چتر از آن بيرون پريد. هواپيما پشت نيروهاي ما و داخل خاك ايران سقوط كرد. خلبان با چتر در آسمان ديده ميشد. تعدادي از رزمندگان، براي دستگيري او در منطقه پخش شدند. من هم با اسب ـ كه براي بردن مهمات به كوه هاي مرتفع در اختيار داشتيم ـ به سوي تپه هاي اطراف حركت كردم. بعد از حدود دو ساعت جست وجو در منطقه، سرانجام محل سقوط هواپيماي عراقي پيدا شد. رزمندگان هم از هر طرف خود را به آن نقطه ميرساندند. هواپيما تكه تكه شده بود و دو بمب شيميايي هم در محل سقوط پيدا شد كه به خواست خدا خلبان فرصت پرتاب آنها را پيدا نكرده بود و خوشبختانه در حين سانحه نيز منفجر نشده بودند. خيلي سريع منطقه را ترك كرديم. با هماهنگي يكان موشكي زمين به هواي نيروي هوايي ارتش كه در فاصلة حدود سه كيلومتري، سايت موشكي داشتند، بمب ها را به عقب برديم؛ اما همچنان از خلبان خبري نبود. با توجه به موقعيت منطقه، خلبان نميتوانست از مرز خارج شود. با شناختي كه از منطقه داشتم، حدس زدم به وسيلة چتر در محلي دورتر فرود آمده است و با توجه به فرصتي كه داشته، به طور قطع پنهان شده و اسلحه نيز به همراه دارد؛ چون اسلحه و نقشه را در محل سقوط پيدا نكرده بوديم. از طريق بيسيم ها، پي درپي پيام ميرسيد كه دستگيري خلبان بسيار مهم است. به هر نحو ممكن او را دستگير و براي تخلية اطلاعاتي به قرارگاه عملياتي بفرستيد. پس از چهار ساعت كاوش منطقه، سرانجام در كنار سياه چادرهاي عشاير كُرد زبان گيلانغرب كه فاصلة زيادي هم با خط نداشتند، او را در داخل چال هاي پيدا كرديم. عشاير محل به او لباس كردي پوشانده و مخفياش كرده بودند. اسلحه و وسايلش را نيز پنهان كرده بودند. او از ترس مانند بيد ميلرزيد. خيلي سريع و قبل از هر اقدامي، تمامي خانوادههاي عشاير را دستگير و اعلام كردم در صورت عدم همكاري و تحويل ندادن مدارك و وسايل خلبان، آنان را به جرم خيانت به كشور در زمان جنگ، زنداني خواهيم كرد. با كمي تهديد، اسلحة كمري، نقشه و مدارك خلبان از قبيل كارت شناسايي، پول، عكس و... را از آنان گرفتم؛ سپس با چهار نفر از سربازان تكاور، خلبان را به محل استقرار نيروهايمان منتقل كرديم و بدون اتلاف وقت، خبر دستگيري خلبان را به رده هاي مختلف گزارش كرديم. پس از رسيدن، بي درنگ بازجويي را آغاز كردم. به وسيلة مترجم، نام، نشان، واحد، شمارة كارگزيني و محل سكونت وي را جويا شدم. او سروان خلبان «جميل صديق محمد زهير» اهل دهوك و داراي دو پسر و يك دختر بود. مأموريت آنان انهدام سكوهاي پرتاب موشك زمين به هواي هاك نيروي هوايي ارتش در منطقة پشت نفت شهر بود كه به دليل اصابت موشك ضدهوايي دوش پرتاب «سهندـ3« نيروهاي ما به هواپيمايش، نتوانسته بود مأموريتش را انجام دهد. اطلاعات اوليه به وسيلة بيسيم به ردههاي بالا گزارش شد. نيم ساعت بعد، راديو ايران اعلام كرد يك فروند جنگندة ميراژ عراق، توسط پدافند رزمندگان در منطقة عمومي گيلانغرب سقوط كرده و خلبانش نيز دستگير شده است. در ادامة بازجويي، از روحية نيروهاي عراقي، وضعيت شهرها، موشك بارانها و مسائل ديگري كه به جنگ ارتباط داشت پرسيدم و خيلي سريع او را به پشت جبهه براي تخلية اطلاعاتي دقيق و تخصصي اعزام كرديم؛ چون كسب اطلاعات كاملتر، در حدود اختيار ردة ما نبود. اگرچه تلفات زيادي در اثر حملة هوايي داشتيم و تعدادي از بهترين هم رزمانمان به شهادت رسيده و تعدادي هم نقص عضو شده بودند، اما ساقط شدن هواپيماي عراقي، باعث ايجاد روحيه در بين رزمندگان شده بود. ادامه دارد.. ■⇨ @Ganje_arsh 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂
🍃🌺🍂 🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣3⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده حملة هوايي، سقوط جنگنده و اسير كردن خلبان عراقي ساعت 00:10 يكي از روزها روي ارتفاعي رفته بودم و از سنگر ديده باني، خط عراقيها را نظاره ميكردم كه چند فروند هواپيماي جنگي عراق در آسمان منطقه ديده شدند. چهار فروند ميراژ و دو فروند «ميگـ21 «كه اقدام به بمباران مواضع ما كردند. آتش و دود همه جا را فرا گرفت. از بالاي ارتفاع ميديدم كه سنگرهايمان در اثر بمباران به هوا برميخاست و خودروها منفجر ميشدند. صحنة بسيار عجيب و غافلگيرانه اي بود و نيروها هر كدام در گوشه اي پناه ميگرفتند و با سلاحهايي كه در اختيار داشتند، به آسمان تيراندازي ميكردند. جنگنده هاي عراقي دستبردار نبودند. در زير سنگ بزرگي پناه گرفته بودم و ميديدم دستها و پاهاي افراد چگونه به هر طرف پرتاب ميشدند. توپهاي ضدهوايي به هر سوي آسمان تيراندازي ميكردند. يكي از رزمندگان با استفاده از موشك دوش پرتاب «سهندـ3 «به سوي آسمان شليك كرد كه موشك دنبال اگزوز هواپيما رفت و داخل آن گرديد. خلبان وقتي متوجه موضوع شد، سعي كرد هواپيما را به خاك عراق ببرد؛ ولي بلافاصله هواپيما آتش گرفت و خلبان با چتر از آن بيرون پريد. هواپيما پشت نيروهاي ما و داخل خاك ايران سقوط كرد. خلبان با چتر در آسمان ديده ميشد. تعدادي از رزمندگان، براي دستگيري او در منطقه پخش شدند. من هم با اسب ـ كه براي بردن مهمات به كوه هاي مرتفع در اختيار داشتيم ـ به سوي تپه هاي اطراف حركت كردم. بعد از حدود دو ساعت جست وجو در منطقه، سرانجام محل سقوط هواپيماي عراقي پيدا شد. رزمندگان هم از هر طرف خود را به آن نقطه ميرساندند. هواپيما تكه تكه شده بود و دو بمب شيميايي هم در محل سقوط پيدا شد كه به خواست خدا خلبان فرصت پرتاب آنها را پيدا نكرده بود و خوشبختانه در حين سانحه نيز منفجر نشده بودند. خيلي سريع منطقه را ترك كرديم. با هماهنگي يكان موشكي زمين به هواي نيروي هوايي ارتش كه در فاصلة حدود سه كيلومتري، سايت موشكي داشتند، بمب ها را به عقب برديم؛ اما همچنان از خلبان خبري نبود. با توجه به موقعيت منطقه، خلبان نميتوانست از مرز خارج شود. با شناختي كه از منطقه داشتم، حدس زدم به وسيلة چتر در محلي دورتر فرود آمده است و با توجه به فرصتي كه داشته، به طور قطع پنهان شده و اسلحه نيز به همراه دارد؛ چون اسلحه و نقشه را در محل سقوط پيدا نكرده بوديم. از طريق بيسيم ها، پي درپي پيام ميرسيد كه دستگيري خلبان بسيار مهم است. به هر نحو ممكن او را دستگير و براي تخلية اطلاعاتي به قرارگاه عملياتي بفرستيد. پس از چهار ساعت كاوش منطقه، سرانجام در كنار سياه چادرهاي عشاير كُرد زبان گيلانغرب كه فاصلة زيادي هم با خط نداشتند، او را در داخل چال هاي پيدا كرديم. عشاير محل به او لباس كردي پوشانده و مخفياش كرده بودند. اسلحه و وسايلش را نيز پنهان كرده بودند. او از ترس مانند بيد ميلرزيد. خيلي سريع و قبل از هر اقدامي، تمامي خانوادههاي عشاير را دستگير و اعلام كردم در صورت عدم همكاري و تحويل ندادن مدارك و وسايل خلبان، آنان را به جرم خيانت به كشور در زمان جنگ، زنداني خواهيم كرد. با كمي تهديد، اسلحة كمري، نقشه و مدارك خلبان از قبيل كارت شناسايي، پول، عكس و... را از آنان گرفتم؛ سپس با چهار نفر از سربازان تكاور، خلبان را به محل استقرار نيروهايمان منتقل كرديم و بدون اتلاف وقت، خبر دستگيري خلبان را به رده هاي مختلف گزارش كرديم. پس از رسيدن، بي درنگ بازجويي را آغاز كردم. به وسيلة مترجم، نام، نشان، واحد، شمارة كارگزيني و محل سكونت وي را جويا شدم. او سروان خلبان «جميل صديق محمد زهير» اهل دهوك و داراي دو پسر و يك دختر بود. مأموريت آنان انهدام سكوهاي پرتاب موشك زمين به هواي هاك نيروي هوايي ارتش در منطقة پشت نفت شهر بود كه به دليل اصابت موشك ضدهوايي دوش پرتاب «سهندـ3« نيروهاي ما به هواپيمايش، نتوانسته بود مأموريتش را انجام دهد. اطلاعات اوليه به وسيلة بيسيم به ردههاي بالا گزارش شد. نيم ساعت بعد، راديو ايران اعلام كرد يك فروند جنگندة ميراژ عراق، توسط پدافند رزمندگان در منطقة عمومي گيلانغرب سقوط كرده و خلبانش نيز دستگير شده است. در ادامة بازجويي، از روحية نيروهاي عراقي، وضعيت شهرها، موشك بارانها و مسائل ديگري كه به جنگ ارتباط داشت پرسيدم و خيلي سريع او را به پشت جبهه براي تخلية اطلاعاتي دقيق و تخصصي اعزام كرديم؛ چون كسب اطلاعات كاملتر، در حدود اختيار ردة ما نبود. اگرچه تلفات زيادي در اثر حملة هوايي داشتيم و تعدادي از بهترين هم رزمانمان به شهادت رسيده و تعدادي هم نقص عضو شده بودند، اما ساقط شدن هواپيماي عراقي، باعث ايجاد روحيه در بين رزمندگان شده بود. ادامه دارد.. ■⇨ @Ganje_arsh 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣4⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده عقب نشيني تاكتيكي تيپ فرماندة تيپ بهطور خصوصي به من گفت: «ديگه امكان مقاومت نيست. ادامة اين كار يعني خودكشي محض و از بين بردن بچه هاي مردم. بايد عقب نشيني تاكتيكي كنيم. شما مخفيانه طوريكه كسي از موضوع خبردار نشه، خودترو با يك دستگاه جيپ به جادة گچي برسون. بعد وضعيت جاده و منطقه رو بررسي كن تا در صورت لزوم از محل عقبن شيني كنيم». سه نفر از سربازان زبده را همراه خودم بردم. ساعت حدود سه بعدازظهر شده بود كه با سرعت زياد به مأموريت رفتيم و آمادگي لازم براي هرگونه درگيري احتمالي با عوامل دشمن را در طي مسير داشتيم. حدود شش كيلومتر دور شده بوديم. با دوربين، همة كوه ها، تپه ها و شيارها را نگاه ميكردم. مأموريت حساسي برعهده ام بود. به دليل كوهستاني بودن منطقه، نميتوانستيم از بيسيم ها استفاده كنيم. در تلاش بوديم نتيجه را هرچه سريعتر به فرماندة تيپ برسانيم تا ساير رزمندگان بتوانند به جاي امن و مناسبي برسند. در همين فكر بودم كه در فاصلة 150متري و در بالاي يكي از ارتفاعات، چند دستگاه زره پوش سبز رنگ و حدود 180نفر با لباسهاي سبز را مشاهده كردم. خيلي سريع خودرو را به كنار جاده برديم تا ديده نشويم. يكي از دوستان گفت: «به طور حتم اونا نيروهاي سپاه پاسداران هستن كه لباس سبز دارن» اما من نميتوانستم قبول كنم؛ چون سپاه در آن زمان زرهپوش چرخدار سبز رنگ نداشت. به احتمال بسيار قوي، عراقي ها بودند كه از جادة قديم سومار به اينجا آمده بودند و قصد كمين انداختن نيروهاي ايراني را داشتند. ما ميتوانستيم با شليك دو گلولة 106 ،چند دستگاه زره پوش و تعداد زيادي از آنان را نابود كنيم؛ اما مأموريت ما شناسايي بود و در صورت درگيري، احتمال كشف محل و متوجه شدن عراقيها و در نهايت به محاصره افتادن تمامي نيروهاي ما وجود داشت. با سرعت زياد از محل دور شديم. خيلي عجله داشتم تا مشاهداتم را به اطلاع فرمانده برسانم. به حدود 200متري مواضع خودي رسيده بوديم كه ديديم يك ستون بزرگ با گرد و خاك بسيار به طرف ما ميآيد. وقتي نزديك شديم، متوجه شديم فرماندة تيپ دستور عقب نشيني داده و نيروها به صورت ستون در حال حركت هستند. خود را به خودرو فرمانده رساندم. پرسيد: ـ چي شد؟ ـ در محاصرة كامل قرار داريم. روي ارتفاع در فاصلة شش كيلومتري، دشمن كمين كرده. تصميم فرماندهان اين بود كه بايد از محاصره خارج شويم و اگر لازم شد، با جنگ سرنيزه عبور خواهيم كرد. آنان تصميم خود را گرفته بودند و البته راهي هم جز اين نبود. همة رزمندگان خسته شده بودند. روي هر خودرو كوچك چندين نفر انباشته شده بود. از يكي از افراد پرسيدم: ـ ستاد فرماندهي منفجر شده يا نه؟ ـ نه! سراغ سرباز مسئول آن كار را گرفتم كه همه اظهار بي اطلاعي كردند. اگر دشمن به اسناد و مدارك ما دسترسي پيدا ميكرد، موجب ضرر و زيان هاي بسياري به نيروها ميشد. تصميم گرفتم خودم به محل مذكور برگردم و مأموريت را تمام كنم. همه گفتند عراقيها پشت سر ما هستند. قرارگاه سقوط كرده و آنها وارد سنگرها شده اند؛ ولي من بايد اين كار را انجام ميدادم. با همان خودرو و افراد، به سرعت از ستون جدا شدم و به سوي سنگرهاي تخليه شده رفتم. عراقيها از ديگر سو وارد قرارگاه شده بودند. داخل سنگرهاي استراحت نارنجك پرتاب ميكردند تا افرادي كه مخفي شده بودند، كشته شوند. از خودرو پياده شده و دوان دوان خود را به محل دستگاه انفجار رساندم. دود و آتش همه جا را فرا گرفته بود. هوا كمكم تاريك ميشد و صداي فرياد عراق يها به گوش ميرسيد. در همين حين يكي از آنها به سوي ما شليك كرد كه خوشبختانه به ما اصابت نكرد. دستگاه انفجار را فشار دادم و قرارگاه تيپ با آن امكانات و وسايل به هوا برخاست. تعداد زيادي از عراقيها كه براي سرقت وارد سنگرها شده بودند، كشته شدند. شدت انفجار موجب ترس عراقيها شده بود و سراسيمه خود را مخفي ميكردند. ما هم خيلي سريع با تيراندازيهاي بي هدف، با خودرو به سمت نيروهاي خودي حركت كرديم. در اين بين يكي از سربازان جا ماند و ندانستيم كه شهيد شده يا مجروح. ■⇨ @Ganje_arsh 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣5⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده تهية آب و آذوقه بعد از طي مسافتي، تعدادي خانة كاه گلي ديده شدند. با دوربين به دقت آنها را نگاه كرديم. سنگرهاي ايراني بود كه در حين عقب نشيني دست نخورده باقي مانده و به دليل واقع شدن در وسط منطقه و دور از جاده، از دسترس عراقي ها در امان مانده بودند. تصميم گرفتيم به سنگرها سري بزنيم. با گذاشتن مراقب و با احتياط كامل، يكي يكي وارد محوطه شديم. هيچ جنبندهاي پيدا نميشد و مانند يك روستاي خالي از سكنه بود. وقتي وارد سنگرها شديم و مدارك و اسناد به جا مانده را بررسي كرديم، ديديم بنة احتياط گردان 158 چترباز تيپ 55 هوابرد است. همه چيز در سنگرها پيدا ميشد؛ آب، نان، كنسرو و... انبارها را باز كرديم كه پر از برنج و قند و چاي و مواد غذايي بودند. بسيار خوشحال شديم؛ چون ميتوانستيم با اين غذاها قواي خود را بازيابيم و بهتر ادامة مسير بدهيم. وارد چند سنگر شديم كه پر از اسلحه و مهمات بود. مقداري مهمات و اسلحه برداشتيم. در سنگرهاي استراحت مقدار زيادي پول نقد بود؛ چون آن زمان پول فوق العاده جنگي در منطقه پرداخت ميشد. در هر صورت ما در آن شرايط جز رهايي و خارج شدن از محاصره به چيز ديگري فكر نميكرديم. بچه ها يك راديو پيدا كردند كه اخبار عيد قربان را ميداد و گويندة خبر اشاره كرد كه رزمندگان اسلام از ادامة پيشروي عراقي ها جلوگيري كردهاند و در حال عقب راندن عراقيها به مرزهاي بين المللي هستند. همگي تعجب كرده بوديم؛ چرا خبري از ايرانيها نبود؛ چرا حتي يك جنگندة ايراني در آسمان ديده نميشد و چرا هنوز دشمن در خاك ما به سر ميبرد. بچه ها مقداري آب و آذوقه جمع آوري كردند تا خيلي سريع از آن محل دور شويم؛ چون احتمال وارد شدن عراقيها براي پاكسازي به آنجا بسيار زياد بود و مصلحت نبود در آن محل بمانيم. متأسفانه هيچ خودرويي در محل نديديم تا با آن ادامة مسير دهيم. با دوستان مشورت كرديم تا آن مكان و آن همه امكانات نظامي، سالم به دست دشمن نيفتد؛ به همين خاطر تصميم گرفتيم با مواد منفجره، گردان 158هوابرد را منهدم كنيم. مقدار قابل توجهي «تي.ان.تي» از اسلحه خانه برداشتيم و در سنگرهاي مهم، انبارها و ستاد فرماندهي كار گذاشتيم. بعضي از سنگرها را هم تله كرديم تا در حين ورود عراقيها، در اثر دست كاري منفجر شوند. از محل دور شديم و سيم دستگاه انفجار را به محل مناسبي كشيديم و سپس همة سنگرها را منفجر كرده، خيلي سريع از محل متواري شديم. در همين حين ناگهان يك بالگرد عراقي كه براي كاوش محل وجويا شدن دليل انفجار آمده بود، ظاهر شد. ما سعي كرديم مخفي شويم؛ ولي آنها ما را ديده و فهميده بودند كه ايراني هستيم. از درون بالگرد ما را به تيربار بستند و ما به هر سو فرار ميكرديم؛ ولي آنان دستبردار نبودند. شرايط بدي ايجاد شده بود و به ناچار همگي به بالگرد تيراندازي كرديم. در اثر اصابت تير، يكي از سربازان بهنام «سعيد عرب» شهيد شد. ما هم براي خلاصي از وضع موجود، بيامان تيراندازي ميكرديم. بالگرد براي در امان ماندن از تيرهاي سرگردان ما، اوج گرفت و در ارتفاع بسيار بالا به پرواز ادامه داد؛ ولي همچنان ما را دنبال ميكرد. يكي از پايورها بهنام «عزيزي» گفت: ـ بالگرد حتماً محلمون رو به واحدهاي زميني خبر ميده تا ما رو دستگير كنن يا بكشن؛ براي همينه كه بالگرد ما رو دنبال ميكنه. بايد به شيارها فرار كنيم تا در امان باشيم. فكر جالبي بود؛ بنابراين همه به شيارها رفتيم. خوشبختانه چيزي تا تاريكي هوا نمانده بود و بالگرد مجبور بود ما را رها كند. همه خسته شده بوديم و از شهادت سعيد بسيار ناراحت بوديم. او سربازي شجاع بود و زحمات زيادي را متحمل شده بود. كمي توقف كرديم. همه جاي بدنمان پوشيده از خار و خاشاك بود و دستها و پاهايمان زخمي شده بود. در انتظار تاريك شدن هوا بوديم تا تغيير مكان دهيم. پس از مدتي كوتاه، بالگرد از محل دور شد و ما نيز بي درنگ حركت كرديم. بر سرعت حركتمان افزوديم تا جبران تأخيرمان بشود. روز بسيار سخت و در عين حال موفقيت آميزي بود؛ به ويژه كه مواد غذايي و وسايل ديگري پيدا كرده بوديم و آذوقة كوله پشتي ها، ما را تا چند روز زنده نگه ميداشت. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ■⇨ @Ganje_arsh 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣6⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده خاطرهاي از تيراندازي عراقيها كنار رودخانة سومار عدهاي از عراقي ها كه از اسير كردن ما به وجد آمده بودند، بين خودشان مسابقة تيراندازي ترتيب دادند. هدفشان نيز پوكة خمپارة 120مم بود كه در فاصلة 50متري بر روي زمين افتاده بود. عراقيها به نوبت تيراندازي ميكردند تا وسط گوي آن را هدف قرار دهند. به عزيزي گفتم: ـ اين تيراندازي كار دستشون ميده. ـ يعني چه؟ خُب تيراندازي ميكنن ديگه، با هم جنگ ندارن. ـ وسط پوكة خمپاره، گوي شكله و امكان كمانه كردن، بسيار زياده. بين عراقيها درجه داري قوي هيكل بود كه ما را به باد كتك گرفت و چنان دستهاي ما را بسته بود كه خون در دستانمان جمع و كبود شده بود. او پيدرپي ما را با لگد و قنداق تفنگش ميزد و با زبان عربي فحش و ناسزا ميداد و اگر دخالت هم قطارانش نبود، چه بسا ما را به رگبار مي بست. او نيز سرگرم تيراندازي و نشان دادن ضربه شست به ما بود كه شاهكارش را ببينيم. وقتي نوبت به آن درجه دار رسيد، با غرور نشانه روي كرد و چندبار پوكه را هدف قرار داد. راضي به نظر ميرسيد كه مهارتش را به رخ جمع كشيده بود. در اين فاصله كه رگبار بست، ناگهان در جلوِ چشمان همه پيكرش مانند پركاهي از زمين كنده و به كناري افتاد و همزمان كاسة مغزش از هم پاشيد. تير شليك شده توسط خودش، كمانه كرد و درست به مغزش اصابت كرد. عراقيها داد و فرياد كردند و جسد بي جانش را به پشت خودرويي انداخته، از صحنه خارج كردند و در ازاي آن، ما را بار ديگر با لگد و ضربه هاي هولناك قنداق به باد كتك گرفتند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣7⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده وارد سوله شديم. حتي دوستانمان هم تا آن لحظه ـ كه بيشتر از چند ساعت طول نكشيده بود ـ باور نميكردند تا سومار رفته باشيم. اگر چه نتوانسته بوديم فرار كنيم، اما از اينكه جرئت كرده و تا آن سوي مرز پيش رفته بوديم، از صميم قلب راضي بوديم و احساس غرور ميكرديم. بعدها متوجه شديم اگر آن روز سالم وارد ايران ميشديم، پس از ساعاتي عمليات عراقيها پايان مي يافت و به عقب باز ميگشتند؛ زيرا عمليات «مرصاد» عليه منافقين از سوي دلاوران ارتش و سپاه از تنگة «چهارزبر» به سوي مرزهاي بين المللي آغاز شده بود و ميتوانستيم تلفات نيروهاي عراقي و منافقين را با چشم خود ببينيم. بعدها فهميديم كه چرا ايران به تجاوز عراق پاسخ به موقع نداده است. ايران تصميم داشت منافقين را به اين شيوه به داخل مرزهاي خود بكشد و آنگاه كه آخرين نيروهاي منافق به خاك ايران وارد شدند، با حملة برق آساي هوانيروز قهرمان و رزمندگان دلاور، از زمين و آسمان، ارتش به اصطلاح آزادي بخش منافقين را نابود كنند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣8⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده تخلية اطلاعاتي در شكنجه گاه يك هفته از اسارت ما نگذشته بود كه مأموران استخبارات به اردوگاه آمده، شروع به بازجويي از اسرا كردند. آنان با شيوه هاي مختلفي اسرا را تخلية اطلاعاتي ميكردند. كمكم مسئوليت، شغل و درجة تمامي اسرا به وسيلة ستون پنجم داخل آسايشگاهها به گوش عراقيها ميرسيد و آنان هر روز چند نفر را به اتاق شكنجه ميبردند. يك روز نزديك ظهر، يك عراقي با صداي بلند نام من و يك نفر ديگر كه او هم مسئوليت ستادي در جبهه داشت را صدا كرد. وقتي بيرون رفتيم، يك كيسة سياه رنگ بر سرمان كشيدند و به محل تخلية اطلاعاتي اسرا بردند. ابتدا براي اينكه ما را بترسانند، چند ضربه به سر و صورت ما زدند. ما هيچ جايي را نميديديم. گيج شده بودم و احساس ميكردم عراقيها هر آن ميخواهند مرا بزنند. آنان در مورد مسئوليتم و استعداد يكانهاي بزرگ منطقه، طرحهاي عملياتي، محل تدارك مهمات غرب جبهه و ديگر سؤالاتي كه در صورت افشا ميتوانست براي منافع نظامي ما ضرر داشته باشد، از من ميپرسيدند. خيلي سريع به ياد آوردم كه نبايد كوچكترين موضوعي را افشا كنم و پيش از آن در زمان خدمت نيز بسيار بر حفاظت گفتار تأكيد شده بود. به همين دليل خود را يك نظامي ساده كه مسئول اسلحه و كلاه آهنيام بودم معرفي كردم و گفتم زمان زيادي نيست كه به جبهه آمده ام و اشخاص و مكانها را به خوبي نميشناسم. فرد عراقي كه به فارسي صحبت ميكرد، با كابل چند ضربه به پشت و سينه و سر من زد كه از حال رفتم. شكنجة اسرا در اتاقهاي تاريك و مخوف زندانهاي عراق چيز غريبي نبود و بيرحمانه اسرا را شكنجه ميكردند. افراد بسياري در زير انواع شكنجه ها مانند شوك دادن با برق، سوزاندن پاها و دست و صورت، كشيدن ناخنها، بستن به صليب و از سقف آويزان كردن به شهادت رسيدند. آنان سپس مرا با آب به هوش آوردند و با چشم بسته از پا آويختند. بعد از چند دقيقه تمام وجودم درد ميكشيد. سرم گيج ميرفت و شدت درد چنان بود كه نالة من و دوستم همه جا را گرفته بود؛ ولي استقامت ميكرديم و تسليم نميشديم. در حالت آويز نيز مرتب ما را ميزدند. آنان براي مدتي از اتاق خارج شدند و ما به همان حالت مانديم. تمام روده هايم ميخواست از گلويم بيرون بريزد. خون در بدنم جريان نداشت. لحظات بسيار سختي بود و از شدت فشار، كتفم كه زخمي بود، دوباره خونريزي كرد. ديگر صدايي نميشنيدم و گويي در عالمي ديگر بودم و حتي احساس درد نيز نميكردم. عراقيها سراسيمه مرا پايين آورند. طولي نكشيد كه صداي عراقيها را شنيدم كه در حال به هوش آوردن من بودند. از شدت خونريزي توان بلند شدن نداشتم و آنان مجبور شدند زخمم را پانسمان كنند. حال دوستم نيز بهتر از من نبود. او را چنان زده بودند كه جاي كبودي شكنجه ها تا ماهها بر بدنش مانده بود. او را داخل پتو به آسايشگاه بردند و مرا نيز كشان كشان داخل آسايشگاه انداختند. خيلي درد ميكشيدم؛ ولي از اينكه اطلاعاتي به دشمن نداده بودم، پيش وجدانم راضي بودم. بقية اسرا مبهوت مانده بودند كه چه شده است كه گفتم نوبت شما هم ميرسد؛ خودتان را براي پذيرايي آماده كنيد. هر روز يكي را به اتاق شكنجه ميبردند و با سر و صورت خونين به آسايشگاه بازميگرداندند. عراقيها براي شكنجه شيوه هاي گوناگوني داشتند. يك شيوه اين بود كه همة ما را مجبور ميكردند در حالت ايستاده، به نور خورشيد خيره شويم و سرمان را هم تكان ندهيم كه اين وضعيت گاه تا چند ساعت طول ميكشيد. عراقيها اسرايي را كه ميخواستند انفرادي تنبيه كنند، مجبور ميكردند كه مانند مثلث سر را روي شنها و سنگ قرار دهند و دستها را به پشت قلاب كنند كه بدن مانند شكل 8 ميشد و ساعتها افراد را اينگونه نگه ميداشتند؛ سپس با كابل و باتوم افراد را ميزدند. در اين حالت رگها متورم ميشدند كه دردي بسيار كشنده داشت. يكي ديگر از شيوه ها نيز اين بود كه اسرا شلوارها را تا بالاي زانو و آستين پيراهنها را هم تا بالاي آرنج بالا ميزدند؛ آنگاه با ضربات شديد كابل، همه را مجبور ميكردند روي زانوها و آرنجها سينه خيز برويم كه بعد از پيمودن چند متر، خون از زانو و آرنجها فوران ميكرد و درد آن تا هفته ها باقي ميماند. عراقيها اسرا را ساعتها در صفهاي پنج نفره و به حالت دستها پشت سر در حالت دو زانو نگه ميداشتند كه پس از مدتي همه از حال ميرفتند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣9⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده همه مات مانديم كه چه شده. جناب سرهنگ سريع به طرف در پشتي دويد و داوود را صدا زد. همة اين اتفاقات در چند ثانيه رخ داد. داوود هم منصرف شد و سريع به اتاق برگشت. درها باز شد. پنج نفر عراقي با هيكلهاي بسيار درشت و اندامهاي ورزيده، داخل شده، همة ما را زير مشت و لگد و ضربات كابل گرفتند. آنان خيلي سريع درها را قفل كردند. از صداي ناله هاي ما، ساير بيماران بيمارستان در پشت درهاي قسمت نگهداري اسرا، تجمع كرده بودند. پس از مدتي متوجه شديم كه چرا سرهنگ مانع از فرارمان شد. جريان از اين قرار بود كه مترجم عرب زبان ما به حركاتمان مشكوك شده، ما را زير نظر ميگيرد تا اينكه چند دقيقه قبل از اقدام ما براي فرار، متوجه مواد غذايي كه زير تخت مخفي كرده بوديم، ميشود و مخفيانه به عراقيها اطلاع ميدهد. در همين هنگام جناب سرهنگ خيلي سريع جاي مواد غذايي را عوض ميكند تا ما آن را پيدا نكنيم. همزمان مترجم را دنبال ميكند و ميبيند كه او دوان دوان نزد عراقيها ميرود؛ سپس برگشته، خيلي سريع ما را از خطر آگاه ميكند. عراقيها آمار گرفتند. همه حاضر بودند. آنان بر سر مترجم داد ميزدند و او را مؤاخذه ميكردند. مترجم هم سريع زير تخت را نشان داد تا ثابت كند قصد فرار داشتهايم. آنان زير تخت را نگاه كردند؛ ولي چيزي پيدا نكردند. ما هم كه متوجه موضوع شده بوديم، وانمود كرديم كه از چيزي خبر نداريم. مترجم خودش همهجا را بازديد كرد و مواد غذايي را از زير بالش سرهنگ پيدا كرد. عراقيها سرهنگ را خواستند و سؤال كردند اينها را چه كسي اينجا گذاشته و براي چيست كه مترجم پيدرپي ميگفت: «براي فرار آن سه نفر است.» در همين زمان سرهنگ پاسخ داد: ـ اين مواد غذايي را من برداشتم. ـ براي چه؟ ـ ميخواستم اين آذوقه ها را براي ساير دوستان در بندم كه از سوء تغذيه در حال مرگ هستند ببرم. او سرانجام توانست عراقيها را متقاعد و همة ما را از مخمصه نجات دهد. عراقيها سپس جلوِ چشم همه مترجم را زير ضربات كابل گرفتند كه چرا ندانسته كاري كردي كه ما روي بيماران دست بلند كنيم. فرداي آن روز من و داوود را به اردوگاه خودمان برگرداندند. رضايي هم قرار شد تا چند روز ديگر، به اردوگاهش فرستاده شود. قبل از رفتن، همگي از جناب سرهنگ تشكر كرديم كه زندگيمان را نجات داده بود. پس از مدتي، عراقيها بلندگوهايي در هر گوشه از اردوگاه نصب كردند و هر روز ترانه هاي مختلفي از آنها پخش ميكردند كه همة اسرا به اين كار اعتراض داشتند. بيماراني كه به بيمارستان اعزام ميشدند، اخبار را از عراقيها و ساير اسرا كه توسط صليب سرخ به روزنامه و تلويزيون دسترسي داشتند، به اردوگاه منتقل ميكردند. گاه نيز به وسيلة نگهبانان غير بعثي عراقي، اطلاعات ناقصي به ما ميرسيد و اينگونه بود كه در جريان روند جنگ و تبادل اسرا قرار ميگرفتيم. اسرايي هم كه در آشپزخانه كار ميكردند، به وسيلة روزنامه پاره هاي مواد غذايي، به برخي اخبار جنگ دسترسي پيدا ميكردند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣0⃣1⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده اشغال كويت جنگ عراق با كويت: پايان جنگ عراق با ايران، مقارن با بروز كشمكش با كشور همسايهاش، كويت بود. صدام بر اين باور بود كه جنگ كشورش با ايران، باعث شده است كه كويت از حملة ايرانيان در امان باشد؛ او همچنين معتقد بود چون جنگ او با ايران به سود كشورهاي حوزة خليج فارس بوده است، دولتهاي عربي بايد بخشي از بدهي عراق را ببخشند. صدام كه در پي جمع آوري پول براي ساخت مجدد عراق بود، به كشورهاي صادر كنندة نفت فشار آورد تا كمي از توليد نفت خود بكاهند تا قيمت نفت بالاتر برود. كويت از كاهش توليد نفت سر باز زد و پيشگام كشورهاي مخالف كاهش توليد نفت در اوپك شد و در همين زمان بود كه صدام مخالفت خود را با خطوط مرزي عراق با كويت نشان داد. دليل او اين بود كه اين وضعيت باعث جدايي عراق از دريا ميشود. او بر اين باور بود كه كشور كويت هيچ حقي براي موجوديت ندارد. ملي گرايان افراطي عراقي سالها بر اين نكته پافشاري ميكردند كه كويت از ديرباز بخش جدايي ناپذير عراق بوده و تنها زماني موجوديت مستقلي پيدا كرده كه بريتانياي يها اراده كرده اند. ذخاير نفتي كويت نيز خود باعث افزايش تنش شده بود. پس از مدتي، كويت با حفر چاههايي كه عراق گمان ميكرد داخل منطقة مرزي مورد مشاجرة دو كشور است، باعث خشم صدام شد. صدام كه هنوز ارتش با تجربه و مسلحاش را داشت، چندي بعد دستور حركت نيروهايش به مرز كويت را صادر كرد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣1⃣1⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده در فراق امام وارد پادگان االله اكبر ارتش شديم. پيش از اين هم به اين پادگان آمده بودم. منافقين در روزهاي پاياني جنگ، اين پادگان را به آتش كشيده بودند كه هنوز آثار خرابكاري آنان باقي بود. هنگامي كه وارد آنجا شديم، عكسهاي امام ، داغ دلمان را تازه كرد. همه به سوي تصاوير امام هجوم بردند. (ره) راحل نميتوانستيم احساسات قلبيمان را بيان كنيم. در حاليكه فيلم سخنراني امام و گزارش ارتحال ايشان پخش ميشد، همگي گريه ميكرديم. هنوز باورمان نميشد كه امام عزيزمان را از دست دادهايم. هيچكس به فكر خانوادهاش نبود. خبرنگاران هم اين صحنه هاي كم نظير را ثبت ميكردند. آنجا بود كه اعلام ، همة شما را آزاده ناميده و اسرا را آزادگان لقب داده اند. خود را (ره) كردند امام (ع) لايق اين نام ـ كه برگرفته از خصايص بزرگ پرچمدار اسلام، امام حسين بود ـ نميدانستيم. محل قرنطينة اسرا داراي امكانات بسيار زيادي بود؛ غرفه هاي لباس، كتابخانه، غذاخوري، مسجد، سينما، مخابرات و هرآنچه كه نياز داشتيم را فراهم كرده بودند. گروههاي پزشكي اقدام به آزمايشات و معاينات پزشكي كردند. ما را به مدت سه روز در آن مكان نگهداري كردند تا در صورت وجود بيماري مسري، شناسايي و پيشگيري شود. براي هر نفر كارتهاي مخصوص و شناسنامه هاي بهداشتي تنظيم گرديد. آنان اقدام به برپايي كلاسهاي آموزش بهداشتي كردند و متخصصان تغذيه، روانپزشكان و پزشكان متخصص در زمينه هاي مختلف، هر كدام توصيه هاي لازم را برايمان بازگو كردند. همة اسرا در اثر سوء تغذيه ضعيف شده بودند. برخي خبرنگاران نيز اقدام به ثبت خاطرات اسرا ميكردند. يامهاي تبريك و تهنيت رهبر انقلاب و رئيس جمهور برايمان خوانده شد كه از ما خواسته بودند روحية انقلابي خود را براي هميشه و طبق وصيتنامة سياسي ـ الهي امام حفظ كرده و رهرو همرزمان شهيدمان باشيم. گروه اطلاعات نيز كارهاي تخصصي را شروع و اقدام به ثبت وقايع سالهاي اسارت ما كردند. آنان افرادي را كه در خاك دشمن حركات ناشايست داشتند و يا اقدامي عليه منافع كشور انجام داده بودند و نيز منافقيني كه به داخل مرزهاي كشورمان نفوذ كرده بودند را دستگير كردند. همة آزادگان از مسئولان قرنطينه درخواست كردند كه قبل از رفتن به خانه، ميخواهيم به حرم امام برويم. با وجود مخالفت آنان و مشكلاتي كه اين (ره) درخواست ما براي آنان داشت، سرانجام با اصرار اسرا، اين كار نيز ميسر شد تا پيش از ديدار با خانوادههايمان، به زيارت حرم امام بزرگوارمان برويم. مقامات بلند پاية لشكري و كشوري با ما ملاقات ميكردند و هدايايي را به رسم ياد بود به اسرا ميدادند. سپس به همة اسرا لباسهاي مناسبي اهدا كردند تا با وضعيت بهتري به آغوش خانوادههايمان بازگرديم. سرانجام انتظار به پايان رسيد و اتوبوسها وارد پادگان شده، همه را به سوي فرودگاه كرمانشاه حركت دادند. در بين راه كه از داخل شهرها و آباديها گذر ميكرديم، استقبال مردم بينظير بود. همه ميخواستند فرزندان صبور ايران اسلامي را از نزديك ببينند و از آن همه صبر و مقاومت دلاورانه تشكر كنند؛ اما ما خود را لايق آن همه خوبي نميدانستيم. وقتي به فرودگاه كرمانشاه وارد شديم، خبرنگاران در سرسراي انتظار گزارش تهيه ميكردند و احساسات قلبي آزادگان را جويا شده، از خاطرات اسارت ميپرسيدند؛ سپس به وسيلة هواپيماي (ره) «سيـ 130 «ارتش، به سمت تهران پرواز كرديم تا به ديدار مرقد امام راحل برويم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ■⇨ @Ganje_arsh