eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
91.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
4.4هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((رتبه)) 💠✍🏻اون تابستان، اولین تابستانی بود ڪه ما مشهدے نشدیم. علی رغم اینڪه خیلی دلم می خواست بریم، اما من پیش دانشگاهی بودم و جو زندگیم باید ڪاملا درسی می شد.مدرسه هم برنامه اش رو خیلی زودتر سایر مدارس و از اوایل تابستان شروع می ڪرد. علی الخصوص ڪه یڪی از مراڪز برگزارے آزمون هاے آزمایشی * بود و ڪل بچه هاے پیش هم از قبل، ثبت نام شده محسوب می شدن. 💠✍🏻امتحان نهایی رو ڪه دادیم، این بار دایی بدون اینڪه سوالی بپرسه، خودش هر چی ڪتاب ڪه فڪر می ڪرد به درد ڪنڪور می خوره برام خرید. هر چند اون ایام، تنوع ڪتاب ها و انتشارات مثل الان نبود و غیر ۳ تا انتشارات معروف، بقیه حرف چندانی براے گفتن نداشتن. 💠✍🏻آزمون جمع بندے پایه دوم و سوم، رتبه ڪشوریم، شد. ڪارنامه ام رو ڪه به مادرم نشون دادم، از خوشحالی اشڪ توے چشماش جمع شد.ڪسی توے خونه، مراعات ڪنڪورے بودن من رو نمی ڪرد و من چاره اے نداشتم جز اینڪه حتی روزهایی رو ڪه ڪلاس نداشتیم توے مدرسه بمونم. اونقدر غرق درس خوندن شده بودم، ڪه اصلا متوجه نشدم، داره اطرافم چه اتفاقی می افته. روزهایی ڪه گاهی به خاطرش احساس گناه می ڪنم. 💠✍🏻 زمانی ڪه ایام اوج و طلایی و روزهاے خوش و پر انرژے زندگی من بود، مادرم، ایام سخت و غیر قابل تصورے رو می گذروند. زن آرام و صبورے ڪه دیگه صبر و حوصله قبل رو نداشت.زمانی ڪه مشاورهاے مدرسه، بین رشته ها و دانشگاه هاے تهران، سعی می ڪردن بهترین گزینه ها و رشته هاے آینده دار رو بهم نشون بدن و همه فڪر می ڪردن بعدے دبیرستان 💠✍🏻منم و فقط تشویق می شدم ڪه همین طورے پیش برم. آینده زندگی ما، داشت طور دیگه اے رقم می خورد.نهار نخورده و گرسنه، حدود ساعت ۷ شب، زنگ در رو زدم. محو درس و ڪتاب ڪه می شدم،گذر زمان رو نمی فهمیدم. به جاے مادرم الهام در رو باز ڪرد و اومد استقبالم.سلام سلام الهام خانم، زود، تند، سریع، نهار چی خوردید؟ ڪه دارم از گرسنگی می میرم. برعڪس من ڪه سرشار از انرژے بودم، چشم هاےنگران و ڪوچیڪ الهام، حرف دیگه اے براے گفتن داشت. . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((رتبه)) 💠✍🏻اون تابستان، اولین تابستانی بود ڪه ما مشهدے نشدیم. علی رغم اینڪه خیلی دلم می خواست بریم، اما من پیش دانشگاهی بودم و جو زندگیم باید ڪاملا درسی می شد.مدرسه هم برنامه اش رو خیلی زودتر سایر مدارس و از اوایل تابستان شروع می ڪرد. علی الخصوص ڪه یڪی از مراڪز برگزارے آزمون هاے آزمایشی * بود و ڪل بچه هاے پیش هم از قبل، ثبت نام شده محسوب می شدن. 💠✍🏻امتحان نهایی رو ڪه دادیم، این بار دایی بدون اینڪه سوالی بپرسه، خودش هر چی ڪتاب ڪه فڪر می ڪرد به درد ڪنڪور می خوره برام خرید. هر چند اون ایام، تنوع ڪتاب ها و انتشارات مثل الان نبود و غیر ۳ تا انتشارات معروف، بقیه حرف چندانی براے گفتن نداشتن. 💠✍🏻آزمون جمع بندے پایه دوم و سوم، رتبه ڪشوریم، شد. ڪارنامه ام رو ڪه به مادرم نشون دادم، از خوشحالی اشڪ توے چشماش جمع شد.ڪسی توے خونه، مراعات ڪنڪورے بودن من رو نمی ڪرد و من چاره اے نداشتم جز اینڪه حتی روزهایی رو ڪه ڪلاس نداشتیم توے مدرسه بمونم. اونقدر غرق درس خوندن شده بودم، ڪه اصلا متوجه نشدم، داره اطرافم چه اتفاقی می افته. روزهایی ڪه گاهی به خاطرش احساس گناه می ڪنم. 💠✍🏻 زمانی ڪه ایام اوج و طلایی و روزهاے خوش و پر انرژے زندگی من بود، مادرم، ایام سخت و غیر قابل تصورے رو می گذروند. زن آرام و صبورے ڪه دیگه صبر و حوصله قبل رو نداشت.زمانی ڪه مشاورهاے مدرسه، بین رشته ها و دانشگاه هاے تهران، سعی می ڪردن بهترین گزینه ها و رشته هاے آینده دار رو بهم نشون بدن و همه فڪر می ڪردن بعدے دبیرستان 💠✍🏻منم و فقط تشویق می شدم ڪه همین طورے پیش برم. آینده زندگی ما، داشت طور دیگه اے رقم می خورد.نهار نخورده و گرسنه، حدود ساعت ۷ شب، زنگ در رو زدم. محو درس و ڪتاب ڪه می شدم،گذر زمان رو نمی فهمیدم. به جاے مادرم الهام در رو باز ڪرد و اومد استقبالم.سلام سلام الهام خانم، زود، تند، سریع، نهار چی خوردید؟ ڪه دارم از گرسنگی می میرم. برعڪس من ڪه سرشار از انرژے بودم، چشم هاےنگران و ڪوچیڪ الهام، حرف دیگه اے براے گفتن داشت. . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃