💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_۱۶۱((ایده هاے خانم))
💠✍🏻بدجور جا خورده بودم. توے اون شرایط، وسط حرف یه نفر دیگه.
ناخودآگاه چشمم توےجمع چرخید برگشت روے آقاے مرتضوے، نیم خیز شدم و دڪمه میڪروفون رو زدم.– نه حاج آقا، از #محضر_بزرگان استفاده می ڪنیم.با لبخند خاصی بهم خیره شد. انگار نه انگار، اونجا پر از آدم بود، نشست بود، عادے و خودمونی:
– پس یه ساعته اون پشت دارے چی می نویسی؟مڪث ڪوتاهی ڪرد:
💠✍🏻– چشم هات داد می زنه توے سرت غوغاست. می خوام بشنوم به چی فڪر می کنی؟دوباره نگاهم توےجمع چرخید. هر چند، هنوز براے حرف زدن نوبت من نشده بود، با یه حرڪت به چرخ ها، صندلی روڪشیدم جلو.
– بسم الله الرحمن الرحیم
💠✍🏻با عرض پوزش از جمع، مطالبی رو ڪه دوستان مطرح می ڪنن عموما تڪرارایه. مشڪلاتی ڪه وجود داره و نقد موارد مختلف، بعد از ۳، ۴ نفر اول، مطلب جدید دیگه اے اضافه نشد. قطعا همه در جریان این #مشڪلات و موارد هستند و اگر هم نبودن الان دیگه در جریانن. براے این نشست ها، وقت و هزینه صرف شده و ما در قبال ثانیه هاش مسئولیم و باید اون دنیا جواب بدیم. پیشنهاد می ڪنم به جاے تڪرار مڪررات، به #راهڪار فڪر ڪنیم و روے شیوه هاے حل مشڪلات بحث کنیم تا به نتیجه برسیم سالن، سڪوت مطلق بود، که آقای مرتضوے، سڪوت رو شکست: – خوب خودت شروع ڪن. هر ڪی پیشنهاد میده، خودش باید اولین نفر باشه. اون پشت، چی می نوشتی؟
💠✍🏻ڪمی خودم رو روےصندلی جا به جا ڪردم.– هنوز خیلی خامه، باید روشون ڪار ڪنم.– اشڪال نداره، بگو همین جا روش کار می کنیم. خودمون واست می پزیمش.ناخودآگاه از حالت جمله اش خنده ام گرفت. بسم الله گفتم و شروع ڪردم:مشڪلات و نقدها رو دسته بندے ڪرده بودم. بر همون اساس جلو می رفتم و پشت سر هر ڪدوم، پیشنهادات و راهکارها رو ارائه می دادم.چند دقیقه بعد، حالت جمع عوض شده بود. بعضی ها تهاجمی به نظراتم حمله می ڪردن. یه عده با نگاه نقد برخورد می ڪردند و خلاء هاش رو می گفتن، یه عده هم براے رفع نواقص اونها، پیشنهاد می دادن.
💠✍🏻و آقاے مرتضوے، در حال نوشتن حرف هاے جمع بود.اعلام زمان استراحت و اذان ظهر که شد. حس می ڪردم از یه جنگ فرسایشی برگشتم. ڪاملا له شده بودم، اما تمام اون ثانیه هاے سخت، ارزشش رو داشت.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_۱۶۱((ایده هاے خانم))
💠✍🏻بدجور جا خورده بودم. توے اون شرایط، وسط حرف یه نفر دیگه.
ناخودآگاه چشمم توےجمع چرخید برگشت روے آقاے مرتضوے، نیم خیز شدم و دڪمه میڪروفون رو زدم.– نه حاج آقا، از #محضر_بزرگان استفاده می ڪنیم.با لبخند خاصی بهم خیره شد. انگار نه انگار، اونجا پر از آدم بود، نشست بود، عادے و خودمونی:
– پس یه ساعته اون پشت دارے چی می نویسی؟مڪث ڪوتاهی ڪرد:
💠✍🏻– چشم هات داد می زنه توے سرت غوغاست. می خوام بشنوم به چی فڪر می کنی؟دوباره نگاهم توےجمع چرخید. هر چند، هنوز براے حرف زدن نوبت من نشده بود، با یه حرڪت به چرخ ها، صندلی روڪشیدم جلو.
– بسم الله الرحمن الرحیم
💠✍🏻با عرض پوزش از جمع، مطالبی رو ڪه دوستان مطرح می ڪنن عموما تڪرارایه. مشڪلاتی ڪه وجود داره و نقد موارد مختلف، بعد از ۳، ۴ نفر اول، مطلب جدید دیگه اے اضافه نشد. قطعا همه در جریان این #مشڪلات و موارد هستند و اگر هم نبودن الان دیگه در جریانن. براے این نشست ها، وقت و هزینه صرف شده و ما در قبال ثانیه هاش مسئولیم و باید اون دنیا جواب بدیم. پیشنهاد می ڪنم به جاے تڪرار مڪررات، به #راهڪار فڪر ڪنیم و روے شیوه هاے حل مشڪلات بحث کنیم تا به نتیجه برسیم سالن، سڪوت مطلق بود، که آقای مرتضوے، سڪوت رو شکست: – خوب خودت شروع ڪن. هر ڪی پیشنهاد میده، خودش باید اولین نفر باشه. اون پشت، چی می نوشتی؟
💠✍🏻ڪمی خودم رو روےصندلی جا به جا ڪردم.– هنوز خیلی خامه، باید روشون ڪار ڪنم.– اشڪال نداره، بگو همین جا روش کار می کنیم. خودمون واست می پزیمش.ناخودآگاه از حالت جمله اش خنده ام گرفت. بسم الله گفتم و شروع ڪردم:مشڪلات و نقدها رو دسته بندے ڪرده بودم. بر همون اساس جلو می رفتم و پشت سر هر ڪدوم، پیشنهادات و راهکارها رو ارائه می دادم.چند دقیقه بعد، حالت جمع عوض شده بود. بعضی ها تهاجمی به نظراتم حمله می ڪردن. یه عده با نگاه نقد برخورد می ڪردند و خلاء هاش رو می گفتن، یه عده هم براے رفع نواقص اونها، پیشنهاد می دادن.
💠✍🏻و آقاے مرتضوے، در حال نوشتن حرف هاے جمع بود.اعلام زمان استراحت و اذان ظهر که شد. حس می ڪردم از یه جنگ فرسایشی برگشتم. ڪاملا له شده بودم، اما تمام اون ثانیه هاے سخت، ارزشش رو داشت.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃