📘#هزار_خورشید_تابان
📝خالد حسینی
مریم» دختری افغان است که پس از مرگ مادرش مجبور به زندگی در خانهی پدرش میشود که سه زن و تعداد زیادی فرزند دارد. پس از مدتی زنان پدرش تصمیم میگیرند که او را به عقد مردی که سی سال از او بزرگتر است، دربیاورند و ....
«جلیل» مرد ثروتمند و بانفوذی از اهالی هرات است که سه زن و نُه بچه دارد. او صاحب سینما، فرشفروشی و فروشگاه لباس است. در خانهی او سه زن کار میکنند. جلیل خود را بر یکی از این زنهای خدمتکار تحمیل میکند و او باردار میشود. پدر این زن بعد از شنیدن این موضوع، فرزندش را عاق کرده، خانه و زندگیاش را رها میکند و به ایران میرود و دیگر کسی اثری از او نمیبیند. زن نمیتواند در خانهی جلیل بماند و تحقیرها را تحمل کند. اقامت در خانهی پدری هم دست کمی از ماندن در خانهی جلیل ندارد. برای همینجلیل خانهای کوچک در خارج از شهر برای زن میسازد. زن در تنهایی و بیکسی دخترش را به دنیا میآورد و نام او را «مریم» میگذارد. مریم تا سن ۱۵سالگی با مادرش در این خانه زندگی میکند.
مریم از بچگی مرتب میشنود که بچهای حرامی (حرامزاده) است. او معنی این کلمه را نمیداند، ولی میداند که نباید معنای خوبی داشته باشد.
جلیل هفتهای یکبار به آنها سرمیزند و آنها را از نظر مالی تأمین میکند. غیر از جلیل، ملا فیضالله گاهی به خانهی آنها میرود و از نظر دینی و مذهبی آنها را راهنمایی میکند. مریم از مدرسهرفتن محروم است. او همیشه آرزو دارد که خانهی جلیل را در هرات ببیند.
مریم یک روز پیاده به جانب هرات میرود، منزل جلیل را پیدا میکند، اما هرچه التماس میکند او را به خانه راه نمیدهند. او شب را پشت درِ خانه میخوابد و صبح رانندهی پدرش او را به نزد مادرش بازمیگرداند.
مریم وقتی به خانه میرسد، میبیند که مادر از غم دوری او خود را حلقآویز کرده است. زندگی مریم بعد از مرگ مادرش زیرورو میشود و ...
https://eitaa.com/ganjeparsi