eitaa logo
گنجینه حکایات، موسیقی ،عاشقانه،طنز😂
1.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
48 فایل
❤کانال گنجینه حکایات 🌼 حکایتها‌ی زیبا 🌷 ویدئو کلیپ 😄طنزهای شادومعماها ✍متن عاشقانه ، موسیقی مجتبی تقوایی مدیرگنجینه ❤️ به دورهمی ما در گنجینه حکایات خوش آمدید. https://eitaa.com/joinchat/1450377343C40c62abdcc آدرس ادمین ما @ganjineh111
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشارتی بزرگ و امید آفرین برای خانم های چادری . لطفا ببینید و در حد امکان منتشر کنید @ganjinehhekayat
🌹مناجات امام زمان علیه السلام در سرداب🌹 سید بن طاووس(رحمةالله علیه) می فرماید: سحرگاهی در سرداب مقدس سامراء بودم، ناگاه صدای مولایم امام زمان(روحی فداه) را شنیدم که برای شیعیان خود دعا می کردند و عرضه می داشتند : 💠 « خدایا شیعیان ما را از شعاع نور ما و باقیمانده طینت(گِل) ما خلق کرده ای ، آنها گناهان زیادی با اتکاء بر محبت و ولایت ما انجام داده اند؛ 💠اگر گناهان آنها گناهی است که در ارتباط با توست از آنها بگذر که ما را راضی کرده ای 💠و آنچه از گناهان آنها در ارتباط با خودشان هست خودت بین آنها را اصلاح کن 💠و آنها را از آتش جهنم نجات بده و آنها را با دشمنان ما در خشم و غضب خود جمع نفرما.» 🌷منبع: برکات حضرت ولی عصر(سلام الله علیه) ، ص۳۹۹ 🍀 🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🌺 ✾📚 @ganjinehhekayat
🔆حکایت درباره خشم 🌾روزی یكی از بستگان امام سجاد(ع) در حضور جمعی ، بر سر موضوعی بر امام سجاد(ع) سخنان نامناسب گفت . 🌾امام سجاد(ع) سكوت كرد، سپس آن شخص رفت ، امام سجاد(ع) به حاضران فرمود: آنچه را این مرد گفت ، شنیدید، و من دوست دارم كه همراه من بیایید و نزد او برویم ، تا جواب او را بدهم و شما بشنوید. 🌾حاضران ، موافقت كردند، امام سجامد(ع) با آنها رهسپار شدند، در راه مكرر می فرمود و الكاظمین الغیظ (از صفات پرهی زكاران فرو بردن خشم است) (آل عمران 134) 🌾حاضران فهمیدند كه آن حضرت ، پاسخ درشت به او نخواهد داد، همچنان با آنحضرت حركت كردند تا به منزل آن مرد بدگو رسیدند، او را صدا زدند، او از خانه خارج گردید، امام سجاد(ع) به او فرمود: ای برادر! اگر آنچه به من نسبت دادی در من هست ، از درگاه خدا، طلب آمرزش می كنم ، و اگر در من نیست ، از خدا می خواهم كه تو را ببخشد. 🌾آن مرد، سخت تحت تاءثیر بزرگواری امام قرار گرفت ، و به پیش آمد و بین دو چشم امام را بوسی د و عرض كرد: بلكه من سخنی به تو گفتم كه در تو نبود، ومن سزاوار به آن سخن هستم به این ترتیب امام سجاد(ع) درس بردباری و حفظ رابطه خویشاوندی و كنترل خشم را به ما آموخت. ✾📚 @ganjinehhekayat
🔆حکایت بازدید سه مسافر از رم 🌳روزی سه مسافر به شهر رم مسافرت کردند. آنها با پاپ ملاقات نمودند. پاپ از مسافر اول سوال کرد: «‌چند روز قرار است که در اینجا بمانی؟»‌ مسافر اولی گفت: ‌«سه ماه.» 🌳پاپ گفت: «‌پس خیلی از مکانهای دیدنی رم را می توانی ببینی» 🌳مسافر دوم در پاسخ به سئوال پاپ گفت:‌ «من هم شش ماه می مانم.» 🌳پاپ گفت:‌ «پس تو بیشتر از همسفرت می توانی مکانهای دیدنی رم را ببینی» 🌳مسافر سوم گفت: «ولی من فقط دو هفته می مانم.» 🌳پاپ به او گفت:‌ «‌پس تو از همه خوش شانس تری. چون می توانی همه مکان های دیدنی این شهر را ببینی.» 🤔مسافرها تعجب کردند زیرا متوجه پاسخ و منطق پاپ نشدند.   🌳تصور کنید اگر هزار سال عمر می کردید،‌ متوجه خیلی چیزها نمی شدید ‌زیرا خیلی چیزها را به تاخیر می انداختید. اما از آن جایی که زندگی خیلی کوتاه است، نمی توان چیزهای زیادی را به تاخیر انداخت. با این حال، ‌مردم این کار را می کنند. تصور کنید اگر کسی به شما می گفت فقط یک روز از عمرتان باقی است، چه می کردید؟ ‌آیا به موضوعات غیر ضروری فکر می کردید؟ نه، ‌همه آنها را فراموش می کردید. عشق می ورزیدید، مراقبه می کردید‌ زیرا فقط بیست و چهار ساعت وقت داشتید و موضوعات واقعی و ضروری را به تاخیر نمی انداختید. بدبختی همه ادم ها این است که فکر می کنند فرصت خیلی زیادی دارند. ✾📚 @ganjinehhekayat
گرفتن الاغ از ملا همسایه ملا آمد و به ملا گفت: خواهش میکنم الاغت را دو سه روز بمن کرایه بده. ملا گفت : بجان عزیزت یکی از دوستان الاغ را برده هنوز نیاورده . در این بین الاغ از طویله بر اثر شنیدن صدای ملا شروع کرد به عرعر کردن همسایه به ملا گفت: بابا گلی به جمالت مگر من الاغت را می خوردم . ملا گفت: مگر چه شده اگر الاغ ایجا بود که من مضایقه نمی کردم همسایه گفت: الاغ که در طویله است من دارم صدایش را می شنوم و نمیدانم حرف تو را قبول کنم یا صدای الاغ را. ملا جواب داد: من از تو توقع نداشتم خیلی عجیب است که تو با این سن سال حرف من پیر مرد و ریش سفید را قبول نداری آنوقت حرف الاغ احمق را باور می کنی. @ganjinehhekayat
لباس ملا ملا با لباس فاخری که پوشیده بود در رهگذر ایستاده مردم را تماشا میکرد، مردم وقتی ملا را با لباس نو دیدند دور او جمع شده و شروع کردند به بازرسی لباس ملا. بعضی می گفتند: ملا این پارچه را از کجا خریدی؟ دسته ای نشانی خیاتی را می گرفتند. گروهی ارزش متر و اجرت دوخت را سوال می کردند. ملا از سولات گوناگون جمعیت خسته وگیج شده و چون از گثرت جمعیت نمیتوانست جواب یکایک را بدهد پا به فرار گذاشته و به منزل رفت به زن خود گفت: برو به جمعیت بگو ملا حالش بهم خورده بیایئد ببینید چه شده. مردم جلوی منزل ملا جمع شدند که احوالش را بپرسند. یکمرتبه ملا از بالای بام صدا زد: آی مردم حال من خوب است ولی چون هجوم شما برای سوال مرا گیج کرد ناچار فرار کردم. حالا همه بدانید پارچه را متری ... از ... خریدم و فلان خیاط دوخته و دست از سرم بردارید. @ganjinehhekayat
آب زير کاه آب زير گاه به کساني اطلاق مي شود که زندگي و حشر و نشر اجتماعي خود را بر پايه مکر و عذر و حيله بنا نهند و با صورت حق به جانب ولي سيرتي نا محمود در مقام انجام مقاصد شوم خود بر آيند. اين گونه افراد را مکار و دغلبار نيز مي گويند و ضرر و خطر آنها از دشمن بيشتر است زيرا دشمن با چهره و حربه دشمني به ميدان مي آيد در حالي که اين طبقه در لباس دوستي و خير خواهي خيانت مي کنند. اکنون بايد ديد در اين عبارت مثلي، آبي که در زيرکاه باشد چگونه ممکن است منشأ زيان و ضرر شود. آب زيرکاه از ابتکارات قبايل و جوامعي بود که به علت ضعف و ناتواني جز از طريق مکر و حيله ياراي مبارزه و مقابله با دشمن را نداشتند. به همين جهت براي آنکه بتوانند حريف قوي پنجه را مغلوب و منکوب نمايند، در مسير او با تلاقي پر از آب حفر مي کردند و روي آب را با کاه و کلش طوري مي پوشانيدند که هيچ عابري تصور نمي کرد آب زير کاهي ممکن است در آن مسير و معبر وجود داشته باشد. بايد دانست که ايجاد اين گونه با تلاقهاي آب زيرکاه صرفأ در حول و حوش قرا و قصبات مناطق زراعي امکان پذير بود تا براي عابران وجود کاه و کلش موجب توهم و سوءظن نشود و دشمن با خيال راحت و بدون دغدغه خاطر و سرمست از باده غرور و قدرت در آن گذرگاه مستور از کاه و کلش گام بر مي داشت و در درون آب زيرکاه غرقه مي شد. آب زيرکاه در قرون و اعصار قديمه جزء حيله هاي جنگي بود و سپاهيان متخاصم را از اين رهگذر غافلگير و منکوب مي کرد. @ganjinehhekayat
روزی مردی قصد سفر کرد،پس خواست پولش را به شخص امانت داری بدهد.پس به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت:به مسافرت می روم،می خواهم پولم را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو پس بگیرم. قاضی گفت:اشکالی ندارد پولت را در آن صندوق بگذار پس مرد همین کار را کرد. وقتی از سفر برگشت،نزد قاضی رفت و امانت را از خواست.قاضی به او گفت:من تو را نمی شناسم. مرد غمگین شد و به سوی حاکم شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد،پس حاکم گفت:فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را بگیر. در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد،حاکم به او گفت:من در همین ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم امور سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء امانتداری ندیده ام. در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت:ای قاضی من نزد تو امانتی دارم.پولم را نزد تو گذاشته ام.قاضی گفت:این کلید صندوق است.پولت را بردار و برو. بعد دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم صحبت کنند.پس حاکم گفت: ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با دادن کشوری به تو! حالا با چه چیزی کشور را از تو پس بگیریم. سپس دستور به برکناری آن داد. پیامبر می فرماید: به زیادی نماز،روزه و حجشان نگاه نکنید به راستی سخن و دادن امانتشان نگاه کنید @ganjinehhekayat
🔴انواع گناهان و تأثیرات آنها بر زندگی 🌸امام صادق علیه السلام میفرمایند: 🔥گناهی كه نعمت ها را تغيير میدهد: ⛔️تجاوز به حقوق ديگران است. 🔥گناهی كه پشيمانی می آورد: ⛔️قتل است. ️🔥گگناهی كه گرفتاری ايجاد میكند: ⛔️ظلم است. 🔥گناهی كه آبرو می بَرد: ⛔️شرابخواری است. 🔥گناهی که جلوی روزی را می‌گیرد: ⛔️زناست. 🔥 گناهی كه مرگ را شتاب میبخشد: ⛔️قطع رابطه با خويشان است. 🔥گناهی كه مانع استجابت دعا میشود و زندگی را تيره و تار میکند: ⛔️نافرمانی از پدر مادر است. 📘علل الشرايع ج ۲-ص۵۸۴ ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎🆔:@ganjinehhekayat
پیکی به محضر خواجه نظام الملک وارد شد و نامه ای تقدیم نمود. خواجه با خواندن نامه چنان گریست که حاضران در مجلس ناراحت شدند. در نامه نوشته بود؛ خیل اسبان شما در فلان ولایت، مشغول چرا بوده که پرندگان بزرگی مثل عقاب بر آنان حمله کرده اند و اسبها وحشتزده دویده اند و ناگاه بعضی شان به دره ای سقوط کرده اند و بیست اسب کشته شده اند. گفتند : عمرخواجه دراز باد. مال دنیاست که کم و زیاد می شود. خودتان را اذیت نکنید. خواجه نظام الملک،وزیر اعظم سلاجقه، اشکهایش را پاک کرد و پاسخ داد : از بابت تلف شدن مال و ثروت نگریستم. به یاد ایام جوانی افتادم که از شهرم طوس قصد حرکت به نیشابور برای جستن کار و شغل داشتم. پدرم هرچه کرد نتوانست اسبی برایم بخرد. استری فراهم کرد و خجالت بسیار داشت. منهم شرمگین بودم که مرکبی حقیر داشتم و با آن رفتن به درگاه امیران موجب خجالت بود. پدر و مادرم در درگاه ایستادند، شرمگین، بدرقه ام کردند و دستها را بالا بردند و دعا کردند خدایا به این فرزند ما برکت بده، از خزانه غیبت به او ببخش ... امروز چهل سال از آن وقت گذشته. ثروت و املاک من به لطف الهی چنان فراوان شده که الان نمی دانم این خیل اسبها کجا هستند و تلف شدن بیست راس از آنها ابدا خللی به دستگاه زندگی ام نیست، که صدها برابر آن را دارا شده ام و همه اینها به برکت دعای والدینم و توجه الهی است . 📚جوامع الحکایات ✍محمد عوفی ✾📚 @ganjinehhekayat
🌸🌸تأثیر کتاب روی زن بدحجاب ✨پیرمرد کفاش با آب‌ و تاب وصف‌ ناپذیری درباره تأثیر کارش صحبت می‌کند. او توضیح می‌دهد که حتی در انتخاب کتاب‌های قفسه‌اش هم هدف دارد: «من بچه هیئتی هستم و به این ویژگی‌ام افتخار می‌کنم. زمانی در جبهه پشت تیربار و موشک جلوی دشمن را گرفتیم اکنون باید در عرصه فرهنگ وارد شویم و با کلامی نرم از جامعه مراقبت کنیم. این وظیفه برعهده هیئتی‌هاست. یک‌ بار زنی بدحجاب به مغازه‌ام آمد و کفشی را برای تعمیر داد. مثل همه مشتری‌ها به او گفتم که یکی از کتاب‌ها بردارد و بخواند. او کتاب زندگینامه حضرت فاطمه (س) را برداشت و تا کفشش حاضر شود نیمی از کتاب را خواند. وقتی کفش را به او دادم گفت: می‌شود این کتاب را ببرم؟ ✨گفتم: ببرید. اما برگردانید. چند وقت بعد دیدم یک خانم چادری وارد مغازه شد و گفت: بفرمایید این کتاب شما. اسم کتاب را که نگاه کردم دیدم زندگینامه حضرت فاطمه (س) است. متوجه شدم همان خانم بدحجاب است. او چند کتاب از احادیث و زندگی ائمه اطهار (ع) به کتابخانه‌ام اهدا کرد و گفت: حاجی! ✨همین کار را ادامه دهید که بهترین کار است.» لابه‌لای خاطرات محمد آقا کفاش پر از این حکایت‌هاست که مشتریان با تفکرات مختلف میان کفش‌های زهواردررفته می‌نشینند و با کتاب‌ها دوست می‌شوند. تنها چیزی که از این کار نصیب حاجی می‌شود حس خوش معرفی یک کتاب و فرهنگ و برکتی است که به زندگی‌اش سرازیر می‌شود؛ به اندازه ای که خودش می‌گوید به همین برکت است حالا هر ۴ فرزند تحصیل‌کرده‌اش در نقطه ای از کشور در حال خدمت به هموطنانشان هستند. ✾📚 @ganjinehhekayat
🍁پيرمردي در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوي عطر شکلات محبوبش از طبقه پايين به مشامش رسيد. او تمام قدرت باقيمانده اش را جمع کرد و از جايش بلند شد. 🍁همانطور که به ديوار تکيه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پايين پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسيد و به درون آن خيره شد. او روي ميز ظرفي حاوي صدها تکه شکلات محبوب خود را ديد و با خود فکر کرد يا در بهشت است و يا اينکه همسر وفادارش آخرين کاري که ثابت کند چقدر شيفته و شيداي اوست را انجام داده است و بدين ترتيب او اين جهان را چون مردي سعادتمند ترک مي کند. 🍁 او آخرين تلاش خود را نيز به کار بست و خودش را به روي ميز انداخت و يک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جاني دوباره گرفته است. سپس مجددا" دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روي دست او زد و گفت: (( دست نزن، آنها را براي مراسم عزاداري درست کرده ام ))😄😄 ✾📚 @ganjinehhekayat
🦋🦋داستان و حکایت پند آموز 🔆نادانى مى خواست به الاغى سخن گفتن بياموزد، گفتار را به الاغ تلقين مى كرد و به خيال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ ياد بدهد. 🔆حكيمى او را ديد و به او گفت : اى احمق ! بيهوده كوشش نكن و تا سرزنشگران تو را مورد سرزنش قرار نداده اند اين خيال باطل را از سرت بيرون كن، زيرا الاغ از تو سخن نمى آموزد، ولى تو مى توانى خاموشى را از الاغ و ساير چارپايان بياموزى. ✾📚 @ganjinehhekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ بسیار زیبا و دلنشین دعای فرج👆👆 🤲همگی یکدل و یکصدا دعای فرج مولا صاحب الزمان عج را بخوانیم 🌸سلامتی وتعجیل درفرج امام زمان عجل الله صلوات🌸 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @ganjinehhekayat
قابل توجه مدیران محترم مدارس سینما دانش آموز در نظر دارد برای مدارسی که تمایل دارند مراسم جشن روزه اولی ها را برگزار نماید . جهت اطلاعات بیشتر بنده درخدمت شما عزیزان هستم . تقوایی
پیروزی ملا سه نفرازعلمای معروف دنیا در محضر سلطانی ادعا کردند که هیچ عالمی نیست که بتواند در مقابل فضائل ما عرض اندام کند. سلطان که به علمای مملکت خود بیش ازحد احترام می کرد وهمین ادعاها را از آن ها هم شنیده بود ، درصدر برآمد آنها را با یکد یگر روبرو کند. دستور داد چند نفر ازعلما را دربارگاه حاضر نمایند تا اگر نتوانستند جواب سوالات آن سه نفررابدهند آنها را اعدام کنند. مامورین عده ای از علما از جمله ملا را که با خر خود آمد ه بود در بارگاه حاضرکردند. یکی ازسه نفر ملا سوال کرد: مرکز کره زمین گجاست؟ ملا جواب داد همین جا که میخ طویله خر من به زمین کوبیده شده. عالم گفت: از کجا می توانی ثابت کنی؟ ملا گفت: اگر قبول نداری اندازه بگیرتا مطمئن شوی. عالم ناچار سکوت کرد. عالم دومی از ملا پرسید: ستاره های آسمان چند تا است؟ ملا جواب داد: به تعداد موهای تن الاغ من. عالم گفت: چگونه ثابت می کنی؟ ملا جواب داد: اگر باور نداری می توانی بشماری. عالم دومی نیزمجاب شد و به جای خود نشست. عالم سومی از ملا سوال کرد که ریش من چند دانه است؟ ملا جواب داد: بعدد موهای دم الاغ من. عالم جواب داد که اینطور نیست وموی ریش من بیشتر است. ملا گفت: امتحان این عمل خیلی آسان ا ست یک مو از دم الاغ میکنیم یک مو از ریش تو، تا تمام موها که کنده معلوم میشود کدام یک درست گفته ایم. نا چار عالم سومی هم بجای خود نشست وسلطان از این حاضر جوابی ملا خرسند گردید و خلعت شایانی باومرحمت فرمود . @ganjinehhekayat
چوپانی گله را به صحرا برد،به درخت گردوی تنومندی رسید.از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت.خواست فرود آید،ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. در حال،مستاصل شد... از دور،بقعه ی امامزاده ای را دید و گفت:« ای امامزاده!گله ام نذر تو،از درخت سالم پایین بیایم. » قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه ی قوی تر ی دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت. گفت:« ای امامزاده!خدا راضی نمی شود که زن و بچه ی من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه ی گله را صاحب شوی.نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...» قدری پایین تر آمد.وقتی که نزدیک تنه ی درخت رسید،گفت:« ای امامزاده!نصف گله را چطور نگهداری می کنی ؟ آن ها را خودم نگهداری می کنم،در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم.»وقتی کمی پایین تر آمد گفت:« بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود،کشکش مال تو،پشمش مال من به عنوان دستمزد.» وقتی باقی تنه را سر خورد و پایش به زمین رسید،نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:« مرد حسابی!چه کشکی چه پشمی ؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم.غلط زیادی که جریمه ندارد.» @ganjinehhekayat
مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود می‌گفت در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود. هر چه غلام او را از این کار بر حذر می‌داشت مرد توجه نمی‌کرد تا این که روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد. وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد، ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود و مسافران از خطر غرق شدن رهایی یابند. آن مرد از ترس جان، خیک‌ها را یکی یکی به دریا می‌انداخت، در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی.!!!» @ganjinehhekayat
🍃🍃🍃 🍃🍃🍃 💕 حتما بخونید خیلی قشنگه حضرت موسی به عروسی دو جوان مومن و نیک سرشت قومش دعوت شده بود، آخر شب در هنگام خداحافظی عزرائیل را بر بالای خانه بخت و حجله عروس و داماد دید!!! از او پرسید تو اینجا چه میکنی؟ عزراییل گفت امشب آخرین شب زندگی این عروس داماد است ماری سمی در میان بستر این دو جوان خوابیده و من باید در زمان ورود و همبستر شدن آنها در این حجله جان هر دو را به امر پروردگار در اثر نیش مار بگیرم . موسی با اندوه از ناکامی و مرگ این دو جوان نیکوکار و مومن قومش رفته و صبحگاهان برای برگذاری مراسم دعا و دفن آن دو بازگشت اما در کمال تعجب و خوشحالی عروس و داماد زنده و خندان از دیدن پیامبر خدا در حال بیرون انداختن جسد ماری سیاه دید!!! از خدا دلیل دادن این وقت و عمر اضافه به ایشان را پرسید؟ جبرییل نازل شد و گفت دلیل را خود با سوال از اعمال شب قبل ایشان خواهی یافت. موسی از داماد سوال کرد دیشب قبل ورود بحجله چه کردند؟ جوان گفت وقتی همه رفتند گدایی در زد و گفت من خبر عروسی شما را در روستای مجاور دیر شنیدم و تمام بعدازظهر و شب را برای خوردن و بردن یک شکم سیر از غذای شما برای خود و همسر بیمارم در راه بودم لطفا بمن هم از طعام جشنتان بدهید. بداخل آمدم و جز غذای خودم و همسرم نیافتم غذای خود را به آن مرد گرسنه دادم خورد برایم دعای طول عمر کرد و گفت برای همسرم هم غذا بدهید او نیز چون من سه روز است غذای مناسبی نخورده است. با خجالت قصد ورود و بستن در را داشتم که همسرم با رویی خندان غذای خودش را بمرد داد و او در هنگام رفتن برای هردوی ما دعای طول عمر ،رفع بلا و شگون مصاحبت با پیامبر خدا در اولین روز زندگی مشترکمان را کرد و رفت. وقتی قصد ورود بحجله را داشتیم مجمعه (سینی بزرگ و سنگین غذا از جنس مس ) از دست همسرم برروی رختخواب افتاد و باعث مرگ این مار سمی که در رختخواب مابود گشت، پس ما هردو دیشب را تا اکنون بعبادت گذارندیم و العجب شادی ما از اینست که دعای آنمرد بر شگون مصاحبت با شما نیز به اجابت رسید. جبرییل ع فرمود ای موسی بدان صدقه و انفاق باعث رفع بلا و طول عمر شده این بر ایشان بیاموز و داستانشان برهمگان باز گو باشد که چراغی گردد بر خلق ما برای نیکی به دیگران و مصاحبت پیامبرانی چون تو در جنت. @ganjinehhekayat
مردی نابینا زیر درختی نشسته بود، پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟» پس از او وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌ سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟ هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:‌برای چه می خندی؟ نابینا پاسخ داد:اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود. مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود. مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟ نابینا پاسخ داد: «‌رفتار آنها. پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد. ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. او باید با سختی و مشکلات فراوان زندگی کرده باشد.» @ganjinehhekayat
🔆جمجمه سرد! 🔅✨در زمان خلافت عثمان ، شخصى كاسه سر كافرى را كه سالها قبل مرده بود، از قبرستان برگرفت و نزد عثمان آمد و گفت : اگر كافر مى سوزد، پس چرا اين كاسه سر، نسوخته و حتى گرم و داغ نيست ؟. 🔅✨عثمان از جواب ، درماند، به حضور على (ع ) فرستاد، على (ع ) حاضر شد، عثمان به سؤال كننده گفت : سؤالت را بازگو. 🔅✨او سؤال خود را تكرار كرد، على (ع ) دستور داد يك قطعه سنگ چخماق آوردند، فرمود: اين سنگ در ظاهر سرد است ، ولى در درون آتش دارد كه اگر اين سنگ را به سنگى بزنيم ، از آن آتش بيرون مى جهد، جمجمه كافر نيز در درون آتش دارد. ✨✨در اين هنگام عثمان گفت :اگر على نبود عثمان هلاك مى شد. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @ganjinehhekayat
🔹شاگردی از حکیمے پرسید: تقوا را برایم توصیف کنید؟ 🔸حکیم گفت: اگر در زمینے که پر از خار و خاشاک بود، مجبور به گذر شدی، چه مے کنی؟ 🔹شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه مے روم تا خود را حفظ کنم. 🔸حکیم گفت: در دنیا نیز چنین کن، تقوا همین است! از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهے را کوچک مشمار، زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگے از سنگهای کوچک درست شده اند... ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎🆔:@ganjinehhekayat
جملاتی زیبا ازحضرت علی علیه السلام 1. مردم را با لقب صد ا نکنید. 2. روزانه از خدا معذرت خواهی کنید. 3. خدا را همیشه ناظر خود ببینید. 4. لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید. 5. بدون تحقیق قضاوت نکنید. 6. اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود. 7. صدقه دهید،چشم به جیب مردم ندوزید. 8. شجاع باشید،مرگ یکبار به سراغتان می آید. 9. سعی کنید بعد از خود،نام نیک بجای بگذارید. 10. دین را زیاد سخت نگیرید. 11. با علما و دانشمندان با عمل ارتباط برقرار کنید. 12. انتقادپذیر باشید. 13. مکار و حیله گر نباشید. 14. حامی مستضعفان باشید. 15. اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد،از او تقاضا نکنید. 16. نیکوکار بمیرید. 17. خود را نماینده خدا در امر دین بدانید. 18. فحّاش و بذله گو نباشید. 19. بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید. 20. رحم دل باشید. 21. با قرآن آشنا شوید. 22. تا میتوانید بدنبال حل گره مردم باشید. 23. گریه نکردن از سختی دل است. 24. سختی دل از گناه زیاد است. 25. گناه زیاد از آرزوهای زیاد است. 26. آرزوی زیاد از فراموشی مرگ است. 27. فراموشی مرگ از محبت به مال دنیاست. 28. محبت به مال دنیا سرآغاز همه خطاهاست ( نهج البلاغه) از امام علی (ع)پرسیدند واجب و واجبتر چیست؟ نزدیك و نزدیكتر كدامند؟ عجیب و عجیبتر چیست؟ سخت و سخت تر چیست؟ فرمود : واجب اطاعت از الله و واجبتر از آن ترك گناه است. نزدیك قیامت و نزدیكتر از آن مرگ است. عجیب دنیا وعجیبتر ازآن محبت دنیاست. . @ganjinehhekayat