eitaa logo
گنجینه حکایات، موسیقی ،عاشقانه،طنز😂
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
48 فایل
❤کانال گنجینه حکایات 🌼 حکایتها‌ی زیبا 🌷 ویدئو کلیپ 😄طنزهای شادومعماها ✍متن عاشقانه ، موسیقی مجتبی تقوایی مدیرگنجینه ❤️ به دورهمی ما در گنجینه حکایات خوش آمدید. https://eitaa.com/joinchat/1450377343C40c62abdcc آدرس ادمین ما @ganjineh111
مشاهده در ایتا
دانلود
... ای برای ...🖤 می دانی سید ، دلم خیلی برایت تنگ شده😭😭 حتی شاید بیشتر از حاج قاسم اون روز ها ته ته ته دل مان خبر داشت که بالاخره یک روز صبح از خواب بیدار می شویم و خبر سردارمان را از تلویزیون خواهیم شنید. اما تو فرق داشتی. اینقدر به بودنت عادت کرده بودیم که حتی فکرش را هم نمی کردیم که یک روز صبح قرار است ما از خواب بیدار شویم و ما برای همیشه بیدار نشود😭 "برای همین است که رفتن حاج قاسم را باور کردم ولی رفتن تو را نه" او زندگی اش حماسه بود و حماسی رفت. تو اما مظلوم بودی. مظلومانه هم رفتی😭😭 یک جای دور، خیلی دور ، در هوایی مه گرفته با خودت خلوت کردی تا مزد اخلاصت را بگیری. به دور از هیاهوی مقام و شلوغ کاری میز و صندلی ریاست. فکر ما را نکردی با معرفت؟ نگفتی بعد سال ها داریم از دیدن رئیس جمهورمان کیف می کنیم؟ تو شوق ما را وقتی کنار آقا می نشستی ندیدی؟ شعف صدای آقا را وقتی از شما تعریف می کرد نشنیدی؟😭😭 "معرفت ات را شکر سید" ما را درگیر خودت کردی و خودت را رها از ما؟ واقعیت اش را بخواهی هنوز رفتنت را باور نمیکنم. هنوز منتظرم فردا در خبر ها بشنوم " ریاست محترم جمهور حجه الاسلام رئیسی در دیداری صمیمانه پای صحبت کارگران معدن فلان نقطه دور افتاده نشست" . . اما باید بپذیرم. سید و بی تکلف ما، از پیش ما رفته است. برای همیشه. دلم برایت تنگ می شود سید😭😭😭 خیلی زیاد. برای لبخند مهربانت.😭😭😭 برای اضطرابی که در لحظه تنفیذ در چهره ات موج می زد که همان اضطراب دل ما را قرص کرد که کار به دست مرد خدا افتاده. دلم برای تقوایت در مناظره تنگ می شود.😭😭😭 آن جا که به تو گفتند سندرم پست بیقرار داری و تو جواب ندادی. چرا به آنها نگفتی سید؟ چرا نگفتی که پست بعدی ات معراجِ شهدای تبریز است؟ کاش جواب می دادی تا دلمان برای جواب ندادنت این همه تنگ نمی شد. وقتی نگرانی ات برای خوردن کارگران را تمسخر کردند، تو دنیای کوچک شان را به روی شان نیاوردی. مثل همیشه لبخند زدی و از کنارشان گذشتی . تو با خدا عهدی داشتی و خدا امروز عزیزت کرد. عزیز ایران.😭😭😭 بیش از این خسته ات نکنم "سید جان" می دانم خسته ای. چند سال است درست نخوابیده ای. حالا دیگر استراحت کن. بی آن که نگران فردا باشی. برای ما هم دعا کن. دوری ات سخت است. ما سید خوش اخلاقِ صبور خودمان را می خواهیم اما چه کنیم که خدای ما هم خوش سلیقه است و تو را برای خودش خواسته. التماس دعا شهید خستگی ناپذیر؛ رئیسی عزیز به کانال گنجینه حکایات بپیوندید 🌸 @ganjinah_hekayat
✅مسابقه ویژه دانش آموزان عزیز به زیباترین ویس ارسالی از دانش آموزان که متن زیر در گنجینه حکایت را بخوانند وبرای ادمین ما ارسال کنند جوایز ارزنده اهدا خواهد شد . آدرس ادمین ما @ganjineh111 متن دلنوشته ای برای .... می دانی سید خیلی دلم برایت تنگ شده😭😭 حتی شاید بیشتر از حاج قاسم ادامه متن در کانال گنجینه حکایت 👇👇👇👇👇 @ganjinah_hekayat
هیچ کس تو را در غل و زنجیر نمیکند جز ناآگاهی خودت پس آگاه باش و ذهنت را از بردگی افکار منفی رها کن چرا که تو شایسته بهترینها هستی ومیتوانی همیشه رها ودر آرامش باشی. @ganjinah_hekayat
نابینا غصه نخور.... در دنیا چیز قشنگی برای دیدن وجود ندارد ماهم ک می‌بینیم خود را به کوری زده ایم باور کن.... ماهی ها گریه شان‌دیده نمی‌شود گرگها خوابیده‌اند عقابها سقوطشان و انسانها درونشان... @ganjinah_hekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام غصه‌ها از همان جایی آغاز میشوند که، ترازو برمیداری و می‌افتی به جان دوست داشتنت.. اندازه می گیری، حساب و کتاب میکنی، مقایسه میکنی… و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آن جا که زیادتر دوستش داشته‌ای، زیادتر گذشته‌ای، زیادتر بخشیده‌ای، به قدر یک ذره، حتی یک ثانیه... درست از همان جاست که توقع آغاز میشود، و توقع آغاز همه رنج‌هایی است که ما می‌بریم. "خسروشکیبایی". @ganjinah_hekayat
Garsha Rezaei - Jadeo Baroon (128).mp3
1.17M
🎤 🎧 جاده و بارون و دریا تو کجایی عشق زیبا(دلی) 🎶@ganjinah_hekayat
@ganjinah_hekayat ❤️ مـــــادر ❤️ خودش هم که نباشد ، مادری اش را برای تو می گذارد ... عشقش را برایت در لبخند دخترکی در گوشه پیاده رو ، نگرانی اش را برایت در پس داستان پیرمرد راننده ، دعای خیرش را در دستان لرزان پیرزنی که تاخانه همراهیش کردی .. مادر خودش هم که نباشد ، مادری اش را پیش تو جامیگذارد .. حتی اگر دستانش از دنیا کوتاه باشد حواست باشد ، او حواسش به تو هست ...
@ganjinah_hekayat همگی لبو فروش ها را دیده ایم، فریاد می زنند: لبو لبو ... و همیشه هم سرشان شلوغ است و مشتریانشان زیاد اما تا به حال الماس فروشی را ندیده ایم که فریاد بزند: الماس الماس...!! آنها صبور هستند، مدتهای زیادی... حتی سالیان زیادی زمان می برد تا الماس آنها به فروش برود. چون هر کسی سراغ الماس نمی آید، کسانی خریدارش هستند که قدرش را می دانند، قیمتش را می پردازند و شیوه نگهداری از آن را بلد هستند. هیچ وقت الماس برای اینکه دور و برش شلوغ باشد و زود به فروش برود، لبو نمی شود. برای الماس شدن باید صبوری کرد، باید با تمام وجود تلاش کرد و باید خالص بود.
@ganjinah_hekayat گذشت داشته باش؛ تا جایی که تو را احمق تصور نکنند مهربان باش؛ تا جایی که از روی تو رد نشوند نصیحت کن؛ تا حایی که حالشان از تو بد نشود از سیلویت ببخش؛ تا جایی که برای خودت مشتی گندم باقی بماند از خیانت او بگذر؛ تا جایی که باورش نشود بیگناهست برای کسی که دوست داری بجنگ؛ تا جایی که نشکنی و سرانجام، خودت را باور داشته باش؛ تا جایی که جهانی تو را باور کند
من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمين گير بود؛ خودم خدمتش را مى‌نمودم؛ و حوائج او را برميآوردم؛ و غذا برايش مى‌پختم؛ و آب وضو برايش حاضر مى‌كردم؛ و خلاصه به هر گونه در تحمّل خواسته‌هاى او در حضورش بودم. و او بسيار تند و بداخلاق بود. بَعْضاً فحش ميداد؛ و من تحمّل مى‌كردم، و بر روى او تبسّم مى‌كردم. و به همين جهت عيال اختيار نكردم، با آنكه از سنّ من چهل سال مى‌گذشت. زيرا نگه دارى عيال با اين خلقِ مادر مقدور نبود. و من مى‌دانستم اگر زوجه‌اى انتخاب كنم، يا زندگانى ما را به‌هم خواهد زد؛ و يا من مجبور مى‌شدم مادرم را ترك گويم. و ترك مادر در وجدانم و عاطفه‌ام قابل قبول نبود؛ فلهذا به نداشتن زوجه تحمّل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم. گه‌گاهى در أثر تحمّل ناگواريهائى كه از وى به من مى‌رسيد؛ ناگهان گوئى برقى بر دلم ميزد، و جرقّه‌اى روشن مى‌شد؛ و حال خوش دست مى‌داد، ولى البتّه دوام نداشت و زود گذر بود. تا يك شب كه زمستان و هوا سرد بود و من رختخواب خود را پهلوى او و در اطاق او مى‌گستردم، تاتنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدا زدن نداشته باشد در آن شب كه من قلقلك را (كوزه را) آب كرده و هميشه در اطاق پهلوى خودم مى‌گذاردم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم او در ميان شب تاريك آب خواست. فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرفى ريخته، و به‌او دادم و گفتم: بگير، مادر جان! او كه خواب آلود بود؛ و از فوريّت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصوّر كرد كه: من آب را دير داده‌ام؛ فحش غريب به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد. فوراً كاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگير مادر جان، مرا ببخش، معذرت مى‌خواهم! كه ناگهان نفهميدم چه شد؟ إجمالاً آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برق ها و جرقه‌ها تبديل به يك عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، طبيب من، با من سخن گفت. و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد. (شرح حالی که مرحوم علی اکبر برای شخصی که جویای حالات عرفانی ایشان شده بود، تعریف کرده است.) @ganjinah_hekayat
ﺍﺯ شخصی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪ ﻭ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ، چه به دست ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ؟ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻫﻴــﭻ ...! ﺍما، ﺑﻌﻀﯽ چیزﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ؛ ﺧﺸﻢ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻭ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ... ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ به دﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلماﻥ ﺧﻮﺏ می شوﺩ؛ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍدن ها ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ و راحت مان می کند... @ganjinah_hekayat
✍️ سادگی در این دنیا، راحتی در آن دنیا 🔹خردمندی بیشتر وقت‌ها در قبرستان می‌نشست. 🔸روزی که برای عبادت به قبرستان رفته بود، پادشاهی به‌قصد شکار از آن محل عبور می‌کرد. 🔹وقتی به خردمند رسید، گفت: چه می‌کنی؟ 🔸خردمند جواب داد: به دیدن اشخاصی آمده‌ام که نه غیبت مردم را می‌کنند، نه از من توقعی دارند و نه مرا اذیت‌وآزار می‌دهند. 🔹پادشاه گفت: آیا می‌توانی از قیامت و صراط و سوال‌وجواب آن دنیا مرا آگاهی دهی؟ 🔸خردمند جواب داد: به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش درست کنند. 🔹پادشاه امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد. 🔸آنگاه خردمند گفت: ای پادشاه، من با پای برهنه بر این تابه می‌ایستم و خود را معرفی می‌کنم و آنچه خورده‌ام و هرچه پوشیده‌ام ذکر می‌نمایم و سپس تو هم باید پای خود را مانند من برهنه نمایی و خـود را معرفی کنی و آنچه خورده‌ای و پوشیده‌ای ذکر نمایی. 🔹پادشاه قبول کرد. 🔸آنگاه خردمند روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت: فلانی و خرقه و نان جو و سرکه. 🔹فوری پایین آمد و ابداً پایش نسوخت. چون نوبت به پادشاه رسید، به‌محض اینکه خواست خود را معرفی کند، نتوانست و پایش سوخت و پایین افتاد. 🔸سپس خردمند گفت: ای پادشاه، سوال‌وجواب قیامت نیز به همین صورت است. 🔹آن‌ها که درویش بوده‌اند و از تجملات دنیایی بهره ندارند، آسوده بگذرند و آن‌ها که پایبند تجملات دنیا باشند، به مشکلات گرفتار آیند. @ganjinah_hekayat
🌸🍃 حسین پناهی چقدر قشنگ میگه که: «در زندگی گاهی باخته‌ام! گاهی با کسی ساخته‌ام! گاهی گریه کرده‌ام! گاهی بخشیده‌ام! گاهی فریب خورده‌ام! گاهی افتاده‌ام! گاهی در تنهایی مرده‌ام! اما حال زمانش رسیده که بگویم: من از تمام این‌ها درآموخته‌ام: اکنون خوشحالم که خودم هستم؛ شاید ساده باشم! اما صادقم و من برای همیشه خودم هستم... @ganjinah_hekayat
رنجش، کینه، نفرت، حسد، همچون ریگ هایی هستند در کفش ما ... برای ادامه راه باید، این ریگها را از کفش،خود خارج کنیم پس برای راه رفتن‌ متعادل نباید، " ریگی به کفش داشت " @ganjinah_hekayat
✅✅مژده برای اعضای گنجینه ما توجه توجه 👇👇👇👇👇👇 @ganjinah_hekayat تخفیف ویژه برای اعضای این کانال جهت شرکت در سمینار حرفهای بی پرده . در صورت تمایل نام و نام خانوادگی را در دایرکت ارسال کنید . @ganjinah_hekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی اتفاقات خوب آروم و بیصدا وارد زندگیت میشن بیتابی نکن... دلتو بسپار به حکمت خدا @ganjinah_hekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌روزی که بتونی ... با پولدارتر از خودت هم‌نشینی کنی و معذب نشی ! با فقیرتر از خودت بشینی و خردش نکنی ! با باهوش‌تر از خودت باشی و هم‌صحبت بشی ! با کم‌هوش‌تر از خودت باشی و مسخرش نکنی ! با عقاید و سلایق دیگران کاری نداشته باشی ! با زندگی شخصی بقیه کاری نداشته باشی ! اونوقت میتونی بگی" انسانیت "داری ...! @ganjinah_hekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انسان بودن سخت است؛ وفاداری می خواهد صداقت میخواهد خوبی، زیبایی میخواهد اخلاص وجدان می خواهد فروتنی میخواهد ... @ganjinah_hekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مولانا چقدر زیبا باخدا حرف میزنه: ای دهنده ی عقل ها فریادرس تانخواهی تو نخواهد هیچ کس گرتوخواهی آتش،آب خوش است ورنخواهی آب هم آتش است مولانا @ganjinah_hekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍خسرو شکیبایی می گفت: تلاش نکنید، واسه کسی که ذاتش خرابه ! هر خرابی رو میشه درست کرد جز ذات خراب ...! @ganjinah_hekayat