✅#تلنگر
✍بعضی آدمها مثل چوب خشکاند!
تا عصبانی میشوند، آتش میگیرند و همه جا را دودآلود میکنند.
همه جا را تیره و تار کرده، اشک آدم را جاری میکنند.
🌸ولی بعضیها این طور نیستند؛
مثل عودند... وقتی حرفی را میزنی که ناراحت میشوند و آتش میگیرند، بوی جوانمردی و انصاف میدهند و «گذشت»، انگیزهی انتقام را در آنها خاموش میکند.
✍این است که میگویند:
«هر کس را میخواهی بشناسی، در وقت عصبانیت و خشم بشناس.»
@ganjinehnoorDrnasiri
∞❤️∞
🔔 #تلنگر
〖حواسٺباشہچشماٺ مثلگوگلنیسٺکہبعداز
جسٺوجو ودیدنبٺونےسریعسابقشو پاککنے!...
چشماٺبہاینراحٺےپاکنمیشن، پسمواظب باشچےباهاشمیبینی وجسٺوجومےکنی ...... ! 🌱 •°
🕊
@ganjinehnoorDrnasiri
#تلنگر🌿
بعضۍوقٺاهمبایدبشینی
سرسجاده،بگۍ:خداجونم
لذتگناهڪردنروازمبگیر
میخوامباهاٺرفیقشم...
یارَفیقَمَنلارَفیقَلَه♥️
خدایالذتگناهروازمونبگیر🌱
بهجاشلذتعبادتوشیرینیخودترو بده:)
#خدایا_دوستت_دارم
@ganjinehnoorDrnasiri
💥#تلنگر
👈به جوانی و زیباییت نناز زیرا...
#جدا شدن_روح از بدن هنگام #مرگ در کسری از ثانیه انجام میشود،
این لحظه چنان #سریع اتفاق می افتد که حتی کسی که چشمانش لحظه مرگ باز است فرصت بستن آن را پیدا نمیکند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@ganjinehnoorDrnasiri
#تلنــــــگر؛
برای #تــوبــه
امــروز و فـــردا نکـن!!🔔
🔴از کجا معلـــوم
این نَفَسی که الان میکشــی
جزو نَفَســهایِ آخر نباشه ؟؟
خیلیا بـےخیال بودن و
👈یهو غافلگیــر شدن..
#باماهمـــراه_باشید
@ganjinehnoorDrnasiri
❤️ #تلنگر
زنبوری موری را دید که به هزار حیله دانه به خانه میکشید و در آن رنج بسیار میدید و حرصی تمام میزد ...
او را گفت: ای مور! این چه رنج است که بر خود نهادهای و این چه بار است که اختیار کردهای؟
بیا تا مطعم و مشرب (آب و غذا) من ببین، که هر طعام که لذیذتر است تا من از آن نخورم به پادشاهان نرسد، آنجا که خواهم نشینم و آنجا که خواهم خورم!
این بگفت و به سوی دکان قصابی پر زد و بر روی پارهای گوشت نشست. قصّاب کارد در دست داشت و بزد و زنبور را به دو پاره کرد و بر زمین افتاد!
مور بیامد و پای او بگرفت و بکشید.
زنبور گفت: مرا به کجا میبری؟
مور گفت: هر که به حرص به جایی نشیند که خود خواهد، به جاییش کشند که نخواهد ...!
و اگر عاقل یک نظر در این سخن تامل کند، از موعظه واعظان بینیاز گردد!
📗#محمد_عوفی | جوامع الحکایات
❤️ #تلنگر
گویند مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کند.
کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید.
طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند.
یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت اون جعبه...
اون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره.
گفتند: امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه.
مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد.
اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد.
گفتند: پس خوابه! طلاها رو بزاریم زیر جعبه...
بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن!
💡یادمان باشد در زندگی هیچوقت خودمان را به خواب نزنیم . . .
@ganjinehnoorDrnasiri
#تلنگر
🔹اگر انسان نیازمند، برای رفع گرفتاری خود دعا کند و استجابت دعای او به مصلحت نباشد، خداوند در قیامت جبران میکند و میفرماید: اگر دعای تو مستجاب نشد، مصلحت نبود و بعد به گونهای برای او جبران مینماید كه آن بنده میگوید
⚜ ای كاش هیچ یک از دعاهایم در دنیا مستجاب نشده بود.
#الهیلاتؤَدِّبْنیبِعُقوبَتِک
______________________________
@ganjinehnoorDrnasiri
❤️ #تلنگر
زنبوری موری را دید که به هزار حیله دانه به خانه میکشید و در آن رنج بسیار میدید و حرصی تمام میزد ...
او را گفت: ای مور! این چه رنج است که بر خود نهادهای و این چه بار است که اختیار کردهای؟
بیا تا مطعم و مشرب (آب و غذا) من ببین، که هر طعام که لذیذتر است تا من از آن نخورم به پادشاهان نرسد، آنجا که خواهم نشینم و آنجا که خواهم خورم!
این بگفت و به سوی دکان قصابی پر زد و بر روی پارهای گوشت نشست. قصّاب کارد در دست داشت و بزد و زنبور را به دو پاره کرد و بر زمین افتاد!
مور بیامد و پای او بگرفت و بکشید.
زنبور گفت: مرا به کجا میبری؟
مور گفت: هر که به حرص به جایی نشیند که خود خواهد، به جاییش کشند که نخواهد ...!
و اگر عاقل یک نظر در این سخن تامل کند، از موعظه واعظان بینیاز گردد!
📗#محمد_عوفی | جوامع الحکایات
🔵@ganjinehnoorDrnasiri
#تلنگر:
عارفی را گفتند:
کتابی در
زمینه اخلاق معرفی کنید
فرمود:لازم نیست
یک کتاب باشد
یک کلمه کافیست
که بدانی " خدا " می بیند
#اِلهیلاٰتَکِلْنیإِلٰینَفْسیطَرْفَةَعَیْنٍأَبَدا
______________________________
🔵@ganjinehnoorDrnasiri
#تلنگر
معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت: "من همه شما را دوست دارم" ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانشآموزان که #تیدی نام دارد، نداشت.
لباسهای این دانشآموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشهگیر بود.
این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود. زیرا او با بقیه بچهها بازی نمیکرد و لباسهایش چرکین بودند و به نظافت شخصی خود توجهی نمیکرد.
تیدی بقدری افسرده و درس نخوان بود که معلمش از تصحیح اوراق امتحانیاش و گذاشتن علامت در برگهاش با خودکار قرمز و یادداشت عبارت " نیاز به تلاش بیشتر دارد" احساس لذت میکرد.
روزی مدیر آموزشگاه از این معلم درخواست کرد که پرونده تیدی را بررسی کند.
معلم کلاس اول درباره او نوشته بود: "تیدی کودک باهوشی است که تکالیفش را با دقت و بطور منظمی انجام میدهد".
معلم کلاس دوم نوشته بود: "تیدی دانشآموز نجیب و دوستداشتنی در بین همکلاسیهای خودش است ولی بعلت بیماری سرطان مادرش خیلی ناراحت است"
اما معلم کلاس سوم نوشته بود: "مرگ مادر تیدی، تاثیر زیادی بر او داشت. او تمام سعی خود را کرد ولی پدرش توجهی به او نکرد و اگر در این راستا کاری انجام ندهیم بزودی شرایط زندگی در منزل، بر او تاثیر منفی میگذارد"
در حالی که معلم کلاس چهارم نوشته بود: "تیدی دانشآموزی گوشهگیر است که علاقهای به درسخواندن ندارد و در کلاس دوستانی ندارد و موقع تدریس میخوابد"
اینجا بود که تامسون، معلم وی، به مشکل دانشآموز پی برد و از رفتار خودش شرمنده شد.
این احساس شرمندگی موقعی بیشتر شد که دانشآموزان برای جشن تولد معلمشان هر کدام هدیهای باارزش در بستهبندی بسیار زیبا تقدیم معلمشان کردند و هدیه تیدی در یک پلاستیک مچاله شده بود.
خانم تامسون با ناراحتی هدیه تیدی را باز کرد. در این موقع صدای خندهی تمسخرآمیز شاگردان کلاس را فراگرفت. هدیهی او گردنبندی بود که جای خالی چند نگین افتاده آن به چشم میخورد و شیشه عطری که سه ربع آن خالی بود.
اما هنگامی که خانم تامسون آن گردنبند را به گردن آویخت و مقداری از آن عطر را به لباس خود زد و با گرمی و محبت از تیدی تشکر کرد، صدای خندهی دانشآموزان قطع شد.
در آن روز تیدی بعد از مدرسه به خانه نرفت و منتظر معلمش ماند و با دیدنش به او گفت: "امروز شما بوی مادرم را میدهی"
در این هنگام اشکهای خانم تامسون از دیدگانش جاری شد، زیرا تیدی شیشه عطری را به او هدیه داده بود که مادرش استفاده میکرد و بوی مادرش را در معلمش استشمام میکرد.
از آن روز به بعد خانم تامسون توجه خاص و ویژهای به تیدی میکرد و کمکم استعداد و نبوغ آن پسرک یتیم دوباره شکوفا شد و در پایان سال تحصیلی شاگرد ممتاز کلاسش شد.
پس از آن تامسون، دستنوشتهای را مقابل درب منزلش پیدا کرد که در آن نوشته شده بود" شما بهترین معلمی هستی که من تا الان داشتهام".
خانم معلم در جواب او نوشت که تو خوب بودن را به من آموختی.
بعد از چند سال خانم تامسون پس از دریافت دعوتنامهای از دانشکدهی پزشکی که از او برای حضور در جشن فارغالتحصیلی دانشجویان رشتهی پزشکی دعوت کرده بودند و در پایان آن با عنوان "پسرت تیدی" امضاء شده بود، شگفتزده شد.
او در آن جشن در حالی که آن گردنبند را به گردن داشت و بوی آن عطر از بدنش به مشام میرسید، حاضر شد.
آیا میدانید تیدی که بود؟
#تیدی_استوارد مشهورترین پزشک جهان و مالک مرکز استوارد برای درمان سرطان است.
🔵@ganjinehnoorDrnasiri
#تلنگر
رﻭﺯ ﻗﯿــﺎﻣـﺖ
ﻧﯿﮑـی ﻫﺎمــان ࢪا
ﺑـﻪ ﻣﺤﺒـــﻮﺏ ﺗﺮﯾـﻦ
ﻓـــــﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿمــان
ﻧﺨـﻮﺍﻫیــــم ﺩﺍﺩ..'
ﺍﻣـﺎ مجـﺒــﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮیـم بـﻪ ﮐﺴﯽ
ﻧﯿـﮑﯽ ﻫﺎیمـان ﺭﺍ ﺑـﺪﻫیـم
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ مـﺘﻨﻔــﺮ ﺑﻮﺩیـم
ﻭ ﻏﯿﺒﺘﺶ را ﮐﺮﺩیم..'
در کل حق الناس، اوج حمــاقت است نه زرنـگی!!!
#اللَّهُمَّطَهِّرْنِيمِنَالْعُيُوبِ
_______________________________
🔵@ganjinehnoorDrnasiri