فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️دل ما دغدار لبنان است...
خبر آمد ماه را کشتند،
ماه را باز بی هوا کشتند،
اوف به بی غیرتی که دم نزند،
کشتن طفل و زن زبانم لال،
قتل سید حسن زبانم لال
🎙شعرخوانی «احمد بابایی» پیش از خطبههای نماز جمعه
#سید_حسن_نصرالله
#نماز_جمعه
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
هدایت شده از KHAMENEI.IR
30.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 هماکنون؛ مداحی آقای مهدی رسولی در مراسم بزرگداشت مجاهد کبیر و پرچمدار مقاومت شهید سیدحسن نصرالله از سوی رهبر انقلاب اسلامی در مصلای امام خمینی(ره)
🔹️ #جمعه_نصر
📱پخش زنده از:
🖥 Farsi.Khamenei.ir/live
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲💭
🔻تأکید رهبر انقلاب بر سست نشدن مقاومت با اشاره به ترورهای دهه شصت ایران
🔹ایران اسلامی بر اثر ترورها متوقف نشد بلکه سرعت گرفت مردم مقاوم لبنان و فلسطین! مبارزان شجاع و مردم صبور و قدرشناس! این شهادتها، این خونهای بر زمینریخته، نهضت شما را سست نمیکند، [بلکه] استوارتر میکند.
🔹در ایران اسلامی در حدود ۳ماه تابستانِ یک سال چند ده شخصیّت برجسته و ممتاز ما ترور شدند که هر کدام در سطح ملّی یا محلّی از ستونهای انقلاب به شمار میآمدند و فقدانشان چیز آسانی نبود؛ ولی انقلاب متوقّف نشد، عقبنشینی نکرد، بلکه سرعت گرفت.
#نماز_جمعه
#جمعه_نصر
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
گاندو
🌷 رهبر انقلاب؛ هماکنون در خطبههای نماز جمعه: در انجام وظیفه نه تعلل میکنیم و نه شتاب زده میشویم.۱۴
📲💭
بیانات نورانی حضرت آقا چقدر واضح است و نیاز به هیچ توضیح و تفسیری ندارد.
این عبارت شفاف را محکم بزنید تو صورت اون نفوذیهایی که در لباس سوپر انقلابی ظاهر شدند و مکرر به سران سیاسی و نظامی انقلاب اسلامی توهین و تهدید کردند و در این مدت، با ترسو و منفعل معرفی کردن بزرگان انقلاب، القای یأس و شکاف بین ملت و نظام اسلامی کردند.
انشاءالله همه نفوذیهایی که برخلاف بیانات شفاف رهبر انقلاب، به مسولان خدوم سیاسی و نظامی توهین و افترا میزنند، و زمینه بدبینی مردم نسبت به بزرگان نظام فراهم میکنند، اگر قابل هدایت و جبران خطاهایشان نیستند، در دنیا و آخرت رسوا بشوند.
✍🏻محمدرضاحدادپورجهرمی
#نماز_جمعه
#جمعه_نصر
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻کار درخشان نیروهای مسلح
🔹رهبر انقلاب: کار درخشان نیروهای مسلح ما در دو سه شب قبل هم یک کار کاملاً قانونی و مشروع بود.
#وعده_صادق
#نماز_جمعه
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
گاندو
📲💭
مردم امروز از خیابان «بهشتی» به نمازِ جمعهی «خامنهای» رسیدند. جمعیت آنقدری بود که نيامدهها عذاب وجدان نگیرند.
جمعیت پشت نماز سید علی خامنهای آنقدری بود که کسی نترسد بعد از نماز، ابن ملجمی از میان برخیزد و غلطی بکند!
جمعیت البته آنقدری وفادار بود که پیشنمازِ مُسلمِ ما بعد از سلامِ آخر، دلش نلرزد که یک به یک پشتش را خالی کنند!
یکبار دل ولی خدا را شکاندند و فرق سرش را شکافتند و بار ديگر ولی دیگری را از بلندترین عمارت شهر پایین انداختند.
اما این بار دیگر نه!
ما آنقدر کشته دادهایم که از تاريخ درس بگیریم!
همچنان مثل آن نماز صبح مسجد کوفه، امیر فدای مردم میشود! مثل سید علی، سید حسن هم شهید میشود! با این فرق که علی(ع) آن روز قربانی جهالت مردم شد اما پسرش حسن امروز فدای حماسهی حسینیِ مردمش میشود.
چرا که شیعه مردم را هیچگاه قربانی سیاستهای خودش نمیخواهد! چرا که شمع شجاعت، همچنان باید تاریکیهای حماقت را بشکافد!
فخر شیعه است این که هنوز مرگی اگر هست، شهادتیست که پیش از مردم، نوشِ رهبران امت میشود! و حاشا که خامنهای خودش را جدا از مردمش بداند!
حاشا که تاریخ صدای پر صلابت او را فراموش کند! درست وقتی که دشمن پسرش را در لبنان به شهادت رسانده و پدر را هم تهدید کرده و شایعه انداخته که او به جای امنی گریخته است، تنها چند روز بعد، او دست به قبضهی اسلحه، قد علم میکند!
پیرمردها در این سن و سال غالباً گوشهی خانه سالمندان، روزهای آخر عمر را شمارش میکنند. بعضیها هم در بستر بیماری با مرگ دست و پنجه نرم میکنند.
پیرمردِ هشتاد و چند سالهی ما اما هنوز وقتی دست به سلاح میبرد چشمانش برق میزند! هنوز روی پای خودش میایستد و اسرائيل را به خاکِ ذلت میکشاند.
روزی کفار گوشهایشان را میگرفتند تا صدای صوت قرآن رسول خدا را نشنوند اما امروز یهودیها هم پای خطبهی خامنهای مینشینند تا ببینند چه بلایی سرشان خواهد آمد.
شیعه اگر نماز صبح مسجد کوفه را خواب ماند، امروز امت اسلام بیدار شده است!
✍🏻سیدمصطفیموسوی
#جمعه_نصر
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
🔻هک اطلاعات ۳۰ هزار افسر شینبت رژیم صهیونی به حجم ۷ ترابایت
🔹گروه هکری حنظله اعلام کرد این اطلاعات سایبری را پس از هک سامانه انحصاری و جامع امنیتی شینبت سازمان اطلاعات و امنیت داخلی رژیمصهیونیستی به دست آورده است.
🔹بهگفته این گروه هکری، شینبت با نصب این سامانه روی گوشیهای اندروید و آی او اس افسرانش آنها را رصد و کنترل میکرده.
🔹هکرهای حنظله گفتهاند شینبت استفاده از هرگونه تلفن همراه بدون نصب این سامانه انحصاری را اکیدا ممنوع کرده بود.
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
📲💭
چیزی که حزب الله لبنان فهمید، ولی رفقای رسانه ای ما نفهمیدند!
پس از شهادت شهید سیدحسننصرالله، در فضای فارسی یک موجی راه افتاد تحت این عنوان که نگران نباشید، جانشین او شیخ هاشم صفی الدین از خود او برتر خواهد بود.
وقتی این موج راه افتاد من به چند سوال فکر میکردم:
جانشینی که زیر آتش است اگر شهید شود به مخاطب چه میخواهید بگوید؟
وقتی چهره ای را که هنوز مسئول نشده آن قدر بزرگ میکنید که در ذهن مخاطب در کنار سید حسن نصرالله قرار میگیرد، اگر خدایی ناکرده شهید شد در آن صورت با ذهن مخاطب چه میکنید؟
حزب الله چون درک درستی از شرایط داشت، ترجیح داد اصلا حتی درباره ی گزینهی جانشینی حرف هم نزند.
گاهی وقت ها در میدان جنگ، باید حواسمان به آنچه میگوییم باشد.
در حال حاضر باید به مخاطب فهماند: نه شیخ صفی الدین، نه سید حسن نصرالله، نه سردار قاآنی نه بالاتر و نه پایین از آن ، به شکلی نیستند که خدایی نکرده با شهادت آنها توقفی در کار پیش بیاید.
میدان!
سرباز در میدان با چیزهایی که از قاآنی و نصرالله و بزرگترها و کوچکتر ها آموخته به خوبی میداند و بلد است که باید چه کند...
✍🏻 آقای تحلیلگر
#حزب_الله
#لبنان
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
گاندو
📲💭 مرتضی : به چی میخندی؟ علی : به تو که خنده روی لبت خشکید مرتضی در حالی که دوباره با وجود ابهام و
📲💭
ایده ی خوبی بود و مرتضی راه خوبی پیدا کرده و به دنبال جاسوس ها میگشت و اگر به کسی مشکوک میشد دو تا اسکناس به او میداد و با او گرم میگرفت
موساد که مشخص نبود از کجا او را رصد میکند هم به تصور اینکه جاسوس بخشی از ساختار مقاومت است که موساد را فریب داده، جاسوس زبان بسته را که با هزار بدبختی جذب کرده بود میفرستاد روی هوا...
نگاه مرتضی به ساعت هم بود و باید خودش را دو ساعت دیگر به قراری که با علی داشت میرساند
در راه به کوچه پس کوچه ها هم سر میزد که ناگهان صدایی را از انتهای یک خانه شنید
با آرامش و احتیاط تمام نزدیک شد
صدای یک پیرزن بود
مرتضی جلوتر رفت، بعد گفت: مادر سلام، اینجا تنهایی؟ همه رفتند چرا تو نرفتی؟
پیرزن به مرتضی گفت: فکر کردم مهدی هستی! از مهدی خبری نداری؟ قرار بود بیاید؟
مرتضی گفت: مهدی پسر شماست؟ شما منتظرش هستید؟ فکر میکنم من او را بشناسم، فکر کنم رفیقش هستم، بله بله، رفیقی به همین نام دارم. بیایید با هم برویم. او بیروت منتظر شماست.
مرتضی مهدی را نمی شناخت اما میدانست کمی بعد که پرنده های دشمن با دوربین های حرارتی بیایند، حتما پیرزن را میزنند.
پیرزن در پاسخ به مرتضی گفت: تو رفیق مهدی هستی؟ خدا حفظت کنه! ولی من با تو نمیام پسرم، برو بگو خودش بیاد.
مرتضی گفت: مادر شاید وقت نداشته باشه، شما با من بیا بریم پیشش، اینجا خطرناکه، ببینم راستی عکس مهدی رو دارید؟
مرتضی کمی فکر کرد و به شک افتاد، احساس میکرد شاید مهدی را بشناسد. کسی در این محله تا حالا نبوده خانواده اش، مادرش را منتقل کند، احتمالا باید همکار مرتضی باشد و الا جز این همه خانواده هایشان را برده اند....
مادر به مرتضی گفت، کمی صبر کن ! بیا عکسش را نشانت بدم ببینم او را میشناسی یا اشتباه گرفتی؟
پیرزن این را که گفت یک لحظه تامل کرد، بعد دوباره برگشت به مرتضی نگاه کرد و گفت: گفتی رفیق مهدی هستی؟ بیا تو پسرم! مرتضی داخل شد.
پیرزن یک قوری و کتری روی آتشی وسط حیاط گذاشته بود. به مرتضی گفت: برای خودت چایی بریز تا من بیایم.
رفت یک آلبوم آورد. گفت: بیا نگاه کن ! این مهدی است.
مرتضی قند را بین دو لبش گذاشته بود، چایی را در نعلبکی ریخته بود. یک لحظه جا خورد. قند را گوشه ی لپش گذاشت. درحالی که اشک از چشمش جاری شد گفت: این مهدی است؟
مادر گفت: بله
مرتضی چایی را زمین گذاشت. اشکش بند نمیآمد.
گفت: چقدر شبیه برادر من است مادر !
من بردارم را یک هفته است ندیدم. رفته بیروت خیلی دلم برایش تنگ شده !
پیرزن گفت: خجالت بکش ! مرد که گریه نمیکند. تو باید مثل مهدی باشی! 20 سال قبل پدر مهدی را شهید کردند. من ندیدم اشک بریزد. بعد تو آمدی اینجا میگویی برادرم را ندیدم و اشک میریزی؟ خجالت نمیکشی؟ تو باید پیش مهدی میبودی از مهدی یاد میگرفتی؟
مرتضی دستمالی از جیبش در آورد. اشکش را پاک کرد و گفت: درست میگویی مادر ! من کمی این روزها حساس شدم. ببخشید خیلی وقت ندارم. مادر چه میکنی؟ می آیی برویم پیش مهدی؟
پیرزن گفت: نه من می مانم تا مهدی خودش بیاید.
مرتضی کمی فکر کرد. با خودش گفت: مادر مهدی که نمی خواهد بیاید. بگذار به او بگویم همینجا بماند من چند ساعت بعد می آیم اگر رفت و آمدی دید به من بگوید. فکر خوبی بود. خواست به مادر مهدی بگوید.
بعد دوباره در ذهن خودش با خودش گفت: مرتضی، اگر تو شهید شده بودی و رفیقت می آمد به مادرت میگفت اینجا نگهبانی بده جاسوس ها نیاید چه حالی میشدی؟ این مرام است؟ این شرافت است؟ بعد دوباره خودش را قانع میکرد: خب وقتی پیر زن نمی آید چه کار دیگری میتوانم بکنم؟ بعد خودش را این طور قانع کرد: میروم سر قرار با علی تا دیر نشده، بعدش بر میگردم مادر مهدی را قانع میکنم تا بیاید. بعد برگشت به مادر مهدی گفت: مادر ، من میروم، اگر چیز مشکوکی دیدی برگشتم به من بگو! یا با مهدی بر میگردم یا با خبری از مهدی!
پیرزن گفت: برو پسرم. خدا به همراهت. مرتضی تا سر کوچه رفت. پیرزن هم ناگهان صدایش بلند شد.
صدای مهیب گلوله در فضا پیچید.
مرتضی پشت سرش را نگاه کرد. کسی از خانه ی پیرزن خارج شد.
مرتضی زمین نشست. دستش را گذاشت روی ماشه! مرتضی آموزش کار با بی سرنشین ها و تیراندازی را در پایگاهی در گنجینه در نزدیکی شهر قم در ایران آموخته بود. آنجا به او یاد داده بودند که وقتی احساساتی میشود بر احساساتش مسلط شود و به سوی دشمن شلیک کند، اما به او یاد نداده بودند وقتی اشک از چشمانش سرازیر شده و چشم هایش خیس است چطور باید نشانه گیری کند....
مرتضی به هرکس نزدیک میشد او ترور میشد ،مرتضی نمیخواست به مادر مهدی نزدیک شود، او اصلا نمی دانست در خانه یک پیرزن است والا شاید اصلا نزدیک نمیشد.....
ادامه دارد....
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo