eitaa logo
گاندو
33.8هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
7.9هزار ویدیو
9 فایل
﷽ •|گانـدو؛اطلاعاتی‌امنیتی‌‌ضدجاسوسی|• . تقدیم‌به‌‌سربازان‌‌گمنام‌‌امام‌عصـر"عج" شهدای‌گمنام‌‌و‌مظلوم‌امنیت به‌امید‌گوشه‌ی‌چشمی ۹۸.۴.۱۷ .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🔻مستند «عملیات بزرگ» 🔹این مستند به تلاش ناموفق موساد برای انفجار تاسیسات صنعتی اصفهان می‌پردازد که توسط سربازان گمنام وزارت اطلاعات خنثی شد. این عملیات منجر به دستگیری عوامل موساد و افشای بخش بزرگی از تیم جاسوسی آن‌ها شد و در نهایت برکناری رئیس موساد را به همراه داشت. 🔸پنجشنبه 25 بهمن ساعت 18:00 🔹تکرار ساعت 24 بامداد و روز بعد ساعت 8:00 🔸 از شبکه مستند سیما 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔻فردا؛ هفته سربازان گمنام امام زمان (عج) آغاز می‌شود 🔹جمعه 26 بهمن ماه، هم زمان با فرا رسیدن میلاد منجی عالم بشریت، هفته سربازان گمنام امام زمان (عج) آغاز خواهد شد. 🔹پانزدهم ماه شعبان مصادف با میلاد پر برکت منجی عالم بشریت، حضرت مهدی موعود (عج)، روز سربازان گمنام امام زمان (عج) نامگذاری شده است و به همین مناسبت هفته آتی نیز به سربازان گمنام امام زمان (عج) اختصاص دارد. 🔹این ایام فرصت مناسبی برای بیان و شناخت نقش و جایگاه کلیدی این عزیزان در صیانت از ارزش های اسلامی و منافع ملی در برابر هجمه بیگانگان و دشمنان به شمار می رود. 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داستان های امنیتی
داستان امنیتی - قسمت نوزدهم - نمی‌توانم فرصت را از دست بدهم، بلافاصله به سمت ماشین برمی‌گردم و می‌گویم: -تصاویر آنی سوژه رو داری؟ مهدی سری به مفهوم مثبت بودن جوابش تکان می‌دهد. سپس شاسی بیسیمم را فشار می‌دهم: -مهندس داریش؟ بی‌معطلی جواب می‌دهد: -دارم آقا، خیالتون راحت. لبخندی از روی رضایت می‌زنم و تمام توجهم را به صفحه‌ی لب‌تاپی می‌دهم که به دو بخش تقسیم شده است. یک بخش مربوط به تصاویر هلی شات مهندس است که از فاصله‌ای ایمن روی سوژه لینک شده و در فرد مورد نظر ما را با حاشیه‌ای سبز رنگ و چشمک زن از سایر مردم جدا می‌کند و بخش دوم نیز مختص به نزدیک‌ترین نفر به سوژه است که مهدی با کمک تصاویر مهندس آن را انتخاب می‌کند. سوژه در حوالی درب خروجی ترمینال مکثی می‌کند و خودش را مشغول تماشا به یکی از مغازه‌ها نشان می‌دهد. رو به مهدی می‌گویم: -یعنی داره از شیشه‌ی مغازه استفاده می‌کنه تا موقعیتش رو سفید کنه؟ مهدی شانه‌ای بالا می‌اندازد: -بعید نیست. به محض اینکه سوژه از ترمینال خارج می‌شود، از طریق شبکه‌ی بیسیم آرایش تیم تعقیب و مراقبتم را تغییر می‌دهم: - مصطفی جان ممنونم ازت، حاج علیرضا سوژه تحویل شد. مصطفی به محض شنیدن پیغام راهش را به طرف عابر بانک کج می‌کند و خودش را با دستگاه مشغول می‌کند. علیرضا با لنگی که دور گردنش دارد عرق روی پیشانی‌اش را پاک می‌کند و از کفگیر مسی کهنه‌اش برای ریختن آب داغ به روی باقالی‌هایی که روی چرخ طابی‌اش در حال پختن هستند، استفاده می‌کند. سوژه از مقابلش عبور می‌کند و کنار خیابان می‌ایستد. احتمال می‌دهم بخواهد ماشین بگیرد. بلافاصله تیم خودرویی‌ام را به صف می‌کنم: -شماره‌ی یک، دو، سه و چهار با فاصله از جلوش رد برید. مکث کوتاهی می‌کنم و ادامه می‌دهم: -سه و چهار براش بوق بزنید و مسیر بپرسید. با استرس و هیجان به تصاویر مربوط به سوژه نگاه می‌کنم که کنار خیابان ایستاده است. صدای علیرضا توجهم را به خودش جلب می‌کند که فریاد می‌زند: -بد حالی یا خوشحالی، جا نمونی از باقالی. سپس با صدای آرام می‌گوید: -اون پراید طوسیه می‌خواد سوارش کنه. نفس کوتاهی می‌کشم تا از مهندس بخواهم که پلاکش را استعلام کند؛ اما علیرضا ادامه می‌دهد: -قبول نکرد، بچه‌هات رو سریع‌تر بفرست. بعد هم دوباه با صدایی بلند به آواز خواندن مشغول می‌شود و رو به بچه‌ای که همراه مادرش است، با لحنی قابل توجه می‌گوید: -مامانی پول مول دالی؟ بخر واسه من باقالی. نگاهی به مهدی می‌اندازم: -این چقدر استعداد شاعری داره! مهدی لبخندی می‌زند و می‌گوید: -همچنین استعداد فروشندگی، سر پرونده‌ی قبلی هم همه‌ی جوراب‌هاش رو توی مترو فروخت. خنده‌ای از ته دل می‌کنم و احساس می‌کنم که مقدار قابل توجهی از استرسی که داشتم، کاسته شده است. شماره‌ی یک با سرعتی کم از جلوی سوژه رد می‌شود. هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد، فقط با دقت زیاد به پلاک ماشین‌ها نگاه می‌کند تا توی تور نیفتد. هنوز امیدوارم که بتوانم گیرش بیاندازم، شماره‌ی دو هم جلو می‌آید و پیش پایش ترمز می‌زند، می‌خواهد حرفی بزند؛ اما با دیدن راننده منصرف می‌شود. شاسی بیسیم را فشار می‌دهم: -شماره سه الان برو، براش بوق بزن. بجنب تا سوارش نکردن. شماره سه با ال نود سفید رنگش جلو می‌رود؛ اما چند ثانیه قبل از اینکه به او برسد، سوژه برای ماشین دیگری دست بلند می‌کند. با کف دست به روی زانویم می‌کوبم که آه از دست رفتن این فرصت را می‌کشم. سوژه در حال رسیدن به ماشینی است که برایش دست تکان داده و فرصت سوار کردنش نیز در حال از دست رفتن است که علیرضا بساط باقالی‌هایش را رها می‌کند و فریاد می‌زند: -دربست میری عمو؟ از تعجب خشکم می‌زند و با حرص می‌گویم: -الان شک می‌کنه آقای برادر، با اجازه‌ی کی این کار رو کردی؟ بی‌توجه به حرص و جوشی که می‌خورم، علیرضا هفت اسکناس ده هزار تومانی به راننده می‌دهد و همانطور که دست پیرمردی را در دست می‌گیرد، با صدای بلند می‌گوید: -این بنده‌ی خدا سه ساعته معطله یه ماشینه، اینو ببر بقیه‌ش هم به بده خودش. سوژه نگاهی یک وری به علیرضا می‌اندازد و بدون نگاه کردن به خیابان و پلاک ماشین‌های مختلف، سوار ماشین شماره‌ی سه می‌شود. مات و مبهوت می‌گویم: -دم شما گرم حاج علیرضا. نگاهی به سمت هلی شات سازمان می‌اندازد و می‌گوید: -بیخیال بد حالی، نزاری بری بی باقالی. نویسنده: علیرضا سکاکی @RomanAmniyati کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست
هدایت شده از داستان های امنیتی
داستان امنیتی - قسمت بیستم - نم نشسته به روی پیشانی‌ام را با پشت آستینم می‌گیرم، سپس نفسم را به بیرون پرت می‌کنم. مهدی نگاهم می‌کند و با لبخند می‌گویم: -شانس یارمون بود. با لحنی جدی می‌گویم: -شانس؟ شانس که بگیر و نگیر داره... ما خدا رو داریم، خدا باهامونه. مهدی سرش را پایین می‌اندازد و چیزی نمی‌گوید. با انگشت به جلو اشاره می‌کنم: -راه بیفت بریم که فاصلمون باهاش حفظ بشه. سوژه مسیر مستقیم را در پیش می‌گیرد. خطی ریز در تصویری که از دوربین هلی شات مهندس به روی صفحه‌ی لپ‌تاپم نقش می‌بندد: -منطقه پانزده. فاصله‌ی ما با ماشینی که سوژه برای سوار شدن انتخابش کرده، به قدر کافی است و به لطف تعقیب با دوربین‌های هوایی نگران لو رفتن موقعیت خودمان نیستیم و تنها از این جهت که جلوی خطرات احتمالی را بگیریم، تیم ت میم را در خیابان‌های اطراف مستقر کرده‌ایم. مهندس از طریق بیسیم تصویری که جلوی چشمم است را گزارش می‌کند: -آقا سوژه حوالی پارک زیتون پیاده شد. بلافاصله می‌گویم: -نقشه‌ی اون حوالی رو برام بفرست. اگه تا ده دقیقه‌ی نخواست دوباره ماشین بگیره، یکی رو بزار تا آمار هتل‌ها و مسافرخونه‌ها و خونه‌های اجاره‌ای غیر قانونی اون حوالی رو برام دربیاره. مهندس کد تایید را می‌گوید تا بدانم که متوجه صحبت‌هایم شده است. به تصاویر سوژه نگاه می‌کنم، به قدم زدن‌های اعصاب‌خرد کنی که دارد. انگار می‌خواهد ضد پیاده بزند، از طریق بیسیم به تمامی عوامل اعلام می‌کنم که هشیار باشند و در صورت نیاز جا به جایی نیرو را در دستور کار قرار دهند. سوژه بالاخره بعد از نیم ساعت پیاده روی روی یکی از نیمکت‌های پارک آرام می‌گیرد. یعنی منتظر کسی است؟ بعید است خودش خطر آوردن محموله‌ها و رساندنش به نیروی آن‌ها در داخل را به عهده بگیرد. درست است که ما هنوز فرصتی برای به دست آوردن اطلاعات جدید از سوژه به دست نیاوردیم؛ اما تقریبا روی این موضوع که ابوانصار اتریشی یکی از مهره‌های ارزشمند داعش است، اتفاق نظر داریم. مهدی وقایع را با رکوردی که دارد، ضبط می‌کند: -سوژه پنج دقیقه‌ای هست که روی نیمکت نشسته و مشغول ور رفتن با تلفن همراهشه. از جا بلند می‌شود. احساس می‌کنم چیزی در موبایلش خوانده که اینطوری از جا می‌پرد، یک لحظه نگرانی و اضطراب به جای خون در رگ‌هایم جریان پیدا می کند. یعنی پای عوامل نفوذی در جریان است؟ از بچه‌های ما؟ محال ممکن است... شاید هم خودش نیروی پشتیبان داشته و ما نتوانستیم ردش را بزنیم... پریشان می‌شوم، انگار صدها سوال و احتمال به یک باره به سمتم حمله‌ور می‌شود و من را در سیاهچال بی اعتمادی می‌اندازد. نویسنده: علیرضاسکاکی @RomanAmniyati کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟✨ مراسم نورافشانی شب نیمه‌ شعبان میدان حضرت ولیعصر(عج) تهران 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا