17.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻آقای تحلیلگر / صهیون ایرانی: از وزیر تا افسر سامانه حساس همه زیر چتر اطلاعاتی ایران هستند
🔹پس از اعلام خبر همکاری چند اپراتوری یکی از مهم ترین سامانه های پدافندی رژیم با ایران، بسیاری از کارشناسهای صهیون از عمق فاجعه نگران شده اند. در این برنامه قصد داریم واکنش های یک کارشناس فارسی زبان را در این خصوص بررسی کنیم.
#جاسوسی
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
1_InShot_20250209_221901864_320kbps.mp3
19.04M
15.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عید انقلاب اسلامی ایران 🇮🇷
راهپیمایی با شکوه مردم
۲۲ بهمن ماه سال ۱۴۰۳
#راهپیمایی
#دهه_فجر
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
هدایت شده از داستان های امنیتی
.
داستان امنیتی #حریم_امن
- قسمت سیزدهم -
حرفی نمیزند، به سطح میز چشم میدوزد و لبهایش را بهم فشار میدهد تا بتواند جلوی کلماتی که تا پشت لبهایش لشگرکشی کردند را بگیرد. لبخند میزنم:
-خوبه. همین که هیچی نمیگی خیلی خوبه.
همین که چیزی نمیگی یعنی میدونی نمیتونی قانعم کنی. هیچ منطق و استدلالی کار شما رو قبول نمیکنه.
دستهایش مشت میشوند. باید تحریکش کنم تا حرف بزند، سکوت به نفع ما نیست و نمیتواند ما را به آن عوضی که به تهران فرستادهاند برساند.
ادامه میدهم:
-میتونی ساکت باشی. این حق توئه که چیزی نگی؛ ولی بزار خیالت رو راحت کنم، ما نه قراره شکنجت کنیم و نه تصمیمی واسه اعدامت داریم. بهتره هر چیزی که از ما و شیوههامون توی گوشت کردن و فراموش کنی. تا اینجاش کسی بهت دست نزده، بین مردها تقسیمت نکردن و سرت رو بیخ تا بیخ نبریدن... حتی اینجا به تو بی احترامی هم نشده... از حالا به بعد هم داستان فرقی نمیکنه.
صاف توی چشمهایم نگاه میکند و طوری که نتواند جلوی خودش را بگیرد، میگوید:
-اگه داری به رفتار نیروهای دولت اسلامی طعنه میزنی، بهت توصیه میکنم که یه کم قرآن بخونی.
شانهای بالا میاندازم:
-کجای قرآن نوشته که خلبانهای اردنی اسیر شده رو زنده زنده باید سوزوند؟ کجای دین گفته به اسم نکاح هر کثافت کاریای رو میشه حلال کرد؟ کدوم آیه گفته به بهانهی ازدواج و یه زندگی عاشقانه میشه برای یه گروهک تروریستی عضو گیری کرد؟
بلافاصله خون در گونههایش میچرخد و صورتش را سرخ میکند. همین واکنش غیر ارادیاش من را مطمئن میکند که او هم با همین شیوه جذب شده است.
تامیلا میگوید:
-اونوقت کی گفته هر کسی که جذب شده یه زندگی عاشقانهای رو زیر سایهی دولت اسلامی تجربه نکرده؟
ابرویی بالا میاندازم و گوشیام را از درون جیب شلوارم بیرون میآورم، سپس عکس دوازده نفر را به او نشان میدهم. در حین دیدن سه نفر متوجه حرکت مردمک چشمهایش میشوم؛ اما چیزی نمیگویم. نباید بگذارم باب صحبت بسته شود.
انگشت هایش را بهم گره میزند و تلاش میکند تا به استرسی که وجودش را فرا گرفته غلبه کند.
کمی صبر میکنم تا پیش خودش به افرادی که میشناسد فکر کند، سپس میگویم:
-این دوازده نفر از مسئولین جذب دخترهای سیستان و بلوچستان و استانهای سنی نشین اطراف هستن. من مطمئنم که دست کم یکی از بین این دوازدهتا باهات حرف زده و تو رو قانع کرده تا به داعش بپیوندی. شاید خیال کنی اون بهترین مرد روی کرهی زمینه؛
اما من اینجام تا بهت تا دلیل و مدرک اثبات کنم که هر کدوم اینها همزمان با بیشتر از پونزدهتا زن در ارتباطن.
روی صندلیاش فرو میرود و قطرهای اشک از گوشهی چشمهایش شره میکند. معلوم است که میخواهد در برابر حرفهایم مقاومت کند؛ اما نمیتواند. نمیگذارم خودش را توجیه کند و بلافاصله ادامه میدهم:
-اون شبهایی که میگفتن عملیات داریم و بعد بدون اینکه یه خط روی صورتشون باشه برمیگشتن باعث نمیشد بهشون شک کنی؟
صورتم را نزدیک صورتش میکنم:
-دختر خوب برای کی داری جون هم وطنهات رو به خطر میاندازی؟! واسه یه مشت آدم هوس باز که...
فریاد میکشد:
-خفه شو، ابوانصار اینطوری نبود... داری حرف مفت میزنی، ابوانصار خودش هم حاضره برای دولت اسلامی جون بده، باهام توی بهشت قرار گذاشته... اون هوس باز نبود.
نویسنده: علیرضاسکاکی @RomanAmniyati
کپی بدون قید آیدی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست
هدایت شده از داستان های امنیتی
.
داستان امنیتی #حریم_امن
- قسمت چهاردهم -
تامیلا با چشمهایی که پف کرده نگاهم میکند و همانطور که از شدت عصبانیت میلرزد دستش را روی لب هایش فشار میدهد تا دیگر چیزی نگوید.
من نیز با شنیدن نام فردی که قرار است در تهران انتحاری بزند، کمرم را به پشتی صندلیام میچسبانم و با خط سازمانی یک پیام برای کمیل ارسال میکنم:
-آماده پذیرایی باشید، کد ۲۷ قراره بیاد.
سپس پروندهی پیش رویم را در دست میگیرم و مشغول ورق زدن صفحاتش میشوم. چهل و دو، چهل و سه، چهار و چهار... یک ضفحه به عقب برمیگردم و محتوای صفحهی چهل و سه را برای تامیلا میخوانم:
-نامبرده جز اعضای درجه یک جذب بوده و از با روشهای مشابهی از جمله قول ازدواج و ایجاد یک زندگی آرمانی و ایده آل زیر سایهی خلافت زنان و دختران زیادی را از استانهای سیستان و بلوچستان، جنوب کرمان و همچنین خراسان رضوی به رقه کشانده است.
تامیلا شانهای بالا میاندازد:
-پرونده سازی، کارتون پرونده سازی و حرف مفت زدنه... ازتون متنفرم، متنفرم.
همین که بدون سوال پرسیدن صحبت میکند و نرم شده یعنی میتوانم پاسخ تمام علامت سوالهایی که در سرم چرخ میزند را از زیر زبانش به بیرون بکشم. میگویم:
-پرونده سازی؟ خیلی خب، بهتره شجاعت داشته باشی و یه نگاه به این عکسها بیاندازی.
تامیلا میترسد، خودش خیلی خوب میداند وقتی با یک کلمهی ابوانصار ما جد و آباد و آمار و اطلاعاتش را روی میز میریزیم، یعنی حرفی که میزنیم مستند و قابل اتکاست. پرونده را میچرخانم تا ناخواسته به تصاویر درون آن نگاه کند. ابوانصار و زنی به نام بسمه در بازار دولت اسلامی مشغول خرید هستند.
صفحه را ورق میزنم و عکسی از داخل حیاط خانه ابوانصار را جلوی چشمهایش میگیرم. یک شیشهی نوشیدنی الکی در دست راست و یک سیگار برگ در دست چپ با زنی که قابل توصیف نیست. همینطور صفحات را ورق میزنم و تصاویر ابوانصار با زنهای مختلفی که خام حرفهای شیرینش شدهاند را جلوی چشمهای تامیلا میگیرم. بهم ریخته است، مشخص است انقدری که به ابوانصار و حرفهایش اعتماد دارد به چشمهایش ندارد. میلرزد و لبهایش را به آرامی تکان میدهد:
-کافیه، دیگه نمیخوام ببینم...
نفس کوتاهی میکشم :
-هنوز هم فکر میکنی ما دنبال پرونده سازی هستیم؟
به چشمهایم خیره میشود:
-اگه بگیریدش اعدام میشه؟
قابل بیان نیست که از شنیدن این حرف چه حسی به من دست میدهد. از خوشحالی لبهایم کش میآید و امید در سر تا سر وجودم ریشه میزند.
تمام دلهرهها و اضطرابها یک طرف، این جملهی تامیلا در سمت دیگر...
حالا مطمئن میشوم هنوز زمان برای دستگیری ابوانصار داریم، فقط باید بیعیب و نقص عمل کنیم و امیدوار باشیم که ابوانصار به ما یک دستی نزند.
نویسنده: علیرضا سکاکی @RomanAmniyati
کپی بدون قید آیدی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست