*وصال*
همیشه فکر میکنم وقتی کارهای خانه یا بچهداری خیلی خستهام میکند، وقتی کار سنگین یا بزرگی جلوی رویم میبینم، موقع خرید رفتن، دکتر بردن بچهها، موقعی که حالم بد است و گوشی برای درددل و آدم امنی برای گریهکردن میخواهم، همیشه همسرم به دادم میرسد.
بعضی اوقات در طول روز انقدر خسته میشوم که فقط دقیقهها را میشمارم تا زمان برگشتنش برسد من یک نفس راحت بکشم...
همین که هست، خوبه!
انگار ما زنها، همین که بدانیم یک نفر حامی داریم، دلمان قرص میشود.
چقدر خوب است، همسر خوب داشتن.
دیشب اما با این فکرها خیلی خجالت کشیدم!
تمام لحظاتی که در اوج سختی و ناامیدی و خستگی، همسرم به دادم رسیده و من جان گرفتم از بودنش، همسران شهدا تنها بودند....!
سخت است برای یک زن، تنها بچه بزرگ کردن، تنها خرید کردن، تنها بچهها را مدرسه و دکتر و بیرون بردن. سخت است کسی نباشد تا شبها یک خسته نباشید ساده از زبانش بشنوی یا وقتی بچهها بیقرای میکنند و مریض میشوند، کمک حالت باشد.
سخت است انتظاری که پایان ندارد.
سخت است ساعتی نباشد که همسرت برگردد وچشم انتظارش باشی.
سخت است کسی نباشد که با محبت، روحت را نوازش کند.
سخت است دوستش داشته باشی ولی به دوری و دلتنگی بگذرد.
سخت است برای بچهها، هم پدر باشی، هم مادر.
سخت است دلتنگ باشی و بغض در گلویت باشد اما لبخند بزنی و به بچهها امید بدهی تا اذیت نشوند.
سخت است همسر شهید باشی...
دیشب همسر شهید مدافع حرم گیلانی، سجاد طاهرنیا، بعد از تحمل یک دورهی بیماری، آسمانی شد و به سوی همسرش پرکشید.
میگفت:
*دلتنگی سخت و طاقت فرساست، من هنوزم با آقا سجاد زندگی میکنم.*
وقتی همسرش که از اولین گروههای شهدای مدافع حرم بود، اعزام میشده، پا به ماه بوده، پسرشان که بهدنیا می آید، پدر، قبل از دیدن پسر، شهید میشود.
او تمام روزهای بعد از زایمان و شبهای بچهداری را با دلتنگی و تنهایی گذراند.
هشت سال، تنهایی برای بچهها پدر بود و مادر...
و دیشب، با تنی خسته و روحی دلتنگ، بالاخره بچه هایش را سپرد به خود خدا و رفت پیش همسرش. این وصال، مبارکش باد...
حالا فاطمه رقیه و محمدحسین، سرپرست بزرگتر و مهربانتری دارند.
حالا خود خدا کفیل این بچههاست...
#مدیون_شهداییم
#مدیون_همسران_شهداییم
#مدیون_فرزندان_شهداییم
✍ [امحیدر](https://ble.ir/madarane_1396)
https://ble.ir/gharareasr