#حضرت_قاسم_بن_الحسن
بی زره آمده، از تن برود
بیخود از خود شده، بی «من» برود
پیک مرگ است که با هیبت تیغ
به سوی لشکر دشمن برود
پیرهنچاک و رجزخوان آمد
خواست از خاک به گلشن برود
داسها دور سرش چرخیدند
تا در آغوش شکفتن برود
بارش تیر و تگرگ سنگ است
بروی فرشی از آهن برود
چشمهایی نگران در پی اوست
نگذارند... ولیکن برود!
جسم وقتی سپر جان بشود
روح در بدرقه تن برود
زیر شمشیر غمش اشکفشان
با رجزهای مطنطن برود
عرق مرگ و یا چشمه خون؟
چیست از روزن جوشن برود؟
پرستاره تنش از بارش زخم
خواست با جلوه روشن برود
همه دشت پر از جلوه اوست
گرچه میخواست که بی «من» برود
*
قصه شام بلا سر به سر است
سری از نی روی دامن برود...
١٩تیرماه ١۴٠٢
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
@smahdihoseinir
۲۱ تیر ۱۴۰۳
هدایت شده از سیدمهدی حسینی رکن آبادی
#رباعی_پیوسته
#دورهاآواییاست...
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السّلام
عمامه پیغمبر بر سر دارد
او یکتنه عزم دفع لشگر دارد
این شیر، علیبنحسینبنعلی است
شمشیر منافقکش حیدر دارد...
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوى ميدان، نگران آمده بود
جانى شد و بر تن على جان بخشيد
آن لب كه ز تشنگى به جان آمده بود
در جلوه شدند ماه و مهتاب از هم
دل برده به یک نگاه بیتاب از هم
از هر دو عقیق لب، عطش میجوشید
دو تشنه ولی شدند سیراب از هم!
خشکیده لب علیّ اکبر بوسید
تر کرد لبی و، جام کوثر بوسید
در روی علی جمال جدّش را دید
نیّت کرد و، لب پیمبر بوسید
این روح مصّور است«ارباً ارباً»ست
یا جسم پیمبر است«ارباً ارباً»ست؟
این کیست که لرزانده دل اهل حرم؟
آه این علی اکبر است«ارباً ارباً»ست
منشق شده چون جدّ تو، فرق سر تو
قطعه قطعه شده تن اطهر تو
ارباً ارباً جسم تو، هم چون دل من
قرآن ورق ورق شده، پیکر تو
رمضانالمبارک 1381
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
@smahdihoseinir
۲۳ تیر ۱۴۰۳
#غزل_عاشورایی
#دورهاآواییاست...
#شعر_عاشورایی
داغت گداخت قلب مرا چشم من تر است
با گریه بر تو حال من امروز بهتر است
در چشم من شده همهی لحظهها غروب
ماه است خون گرفته و خورشید، پرپر است
هر پنجره ز داغ تو در پردههای ابر
این چشمها دو ماهی در خون شناور است.
نگذاشت شعر باز هم امشب بخوابم و...
این شعر نیز قصهی زخمی مکرر است.
دارم به انتهای خودم میرسم ولی،
بنبست نیست رو به رویم، راه دیگر است
فتح الفتوح، قصه فتح دل من است
یعنی که قلب سنگی من بی تو خیبر است!
هر روز یک دو بیت پر از روضه میشوم
بی روضه تو روز و شب من برابر است
مولا میان هیئت و من غافلم از او
یعنی حضور حاضر غایب میسر است
او ریخته نمک به روی روضهها اگر،
از هر زبان که میشنوم نامکرر است
فرمود روضه عمو عباس را بخوان
پیغام آشنا نفس روحپرور
است.
در خانهام، به یاد تو در هیئتم هنوز
من در میان جمع و دلم جای دیگر است!
من غرق در حکایت گودال ماندهام
مولا اگر اجازه دهد، روضه محشر است
مولا اگر اجازه دهد، ضجه میزند
این شعر در رثای امامی که بیسر است
شد خطبهخوان امام هدایت، به زیر تیغ
شمر و سنان، مخاطب و گودال، منبر است
هرچند سنگ میوزد از فتنه زمین
این آسمان پُر از پَر و بال کبوتر است
دیروز بوسهگاه نبی بود و، بعد از این
این بارگاه، عرصه جولان خنجر است
آشوب در تمامی ذرات عالم و... خورشید از هجوم سیاهی، مکدر است
برگشتهام ز هیئت و، در هیئتم هنوز
دنبال ساربان که... نگوییم بهتر است...
این برق خنجر است به چشمم چه آشناست
شاعر سکوت کرد... نفسهای آخر است.
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
یکم مردادماه١۴٠٢
@smahdihoseinir
۴ مرداد ۱۴۰۳
#غزل_اعتراض
#دورها_آوایی_است
اگرچه پنهان کردم همیشه چشم ترم را
نشد نهان کنم از مردم، آتش جگرم را
جهان تازهی من شعر بود و عشق شما بود
چه باشکوه شمردم، جهان دور و برم را
چه عاشقانه سرودم که دوست دارمتان و
چقدر ساده گرفتید شرح مختصرم را
به شوق شعر شکفتم که جاودانه بمانم
تبر شدید و شکستید هرچه برگ و برم را
جهان و هرچه در او هست سهم اهل جهان باد
من آمدم که بجویم ستارهی سحرم را
پر از ستارهی پروین شد آسمان دو چشمم
به روی تاک ببینید عشق شعلهورم را
همیشه زمزمه دارم «من از بلاد غریبم... »
و «از جهان شما ابرناک میگذرم» را
شما؟ شما که پریشان زلف دلبرکانید!
نشان دهم به که عمق شکست بال و پرم را؟
نگاه منجمد و چشم پر سؤال شمایان
به روی دوش من افکند کولهی سفرم را
نه شوق خواندن شعری، نه عشق ناب و غیوری
در این محاصره، رسوا کنم چرا نظرم را؟
اگرچه خستهام از دست این سیاهزبانان
ندیدهاند و نببینند جرعهای شررم را
تمام غربت خود را به ابر و ماه سپردم
که قطره قطره ببارند بر زمین خبرم را
فرشتهها، رفقای شهید عشق کجایند؟
یکی بیاید و حالا مرا که محتضرم را...
٣٠ دیماه ١۴٠١
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
@smahdihoseinir
۵ مرداد ۱۴۰۳
#غزلواره
#دورهاآواییاست...
از تو میگوید دلم هربار شاعر میشود (زندهیاد نجمهی زارع)
هرکسی عاشق شود، انگار شاعر میشود
عاشق صادق به هر دیدار، شاعر میشود
در نگاه شاعران، سیب اتفاقی ساده نیست
سیب میافتد، ولی انگار شاعر میشود
گاه در ترسیم شکل روزمرْگیهای ما
عنکبوتی با زبان تار، شاعر میشود
همسرم پیراهن مشکی که میدوزد چرا
چرخ خیاطی او هربار شاعر میشود؟
شور هیئت یاعلی و یاعلی در هرتپش
بچهی من با همین تکرار، شاعر میشود
حرف مولا در میان آمد، حریم مستی است
«دار» هم با میثم تمار شاعر میشود
چاه یعنی اشک، یعنی بغض پنهان علی
ماه میبیند؛ به یاد یار شاعر میشود
خانهی مولا دو مصرع دارد: اندوه و سکوت
در نگاهش این در و دیوار شاعر میشود
مطمئنم هرکه میمیرد، تو را میبیند و...
مطمئنم در تب دیدار، شاعر میشود
آدمیدر عمر خود یکبار عاشق میشود
گرچه در هر شعر خود صدبار شاعر میشود
***
من هم اینک شعر میگویم برایت یاعلی
هرکسی عاشق شود، انگار شاعر میشود...
اردیبهشت 1396
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
@smahdihoseinir
۲۳ دی
بکُم یُنزّل الغیث
هرکسی که جرعهای از نگاه تو چشید
آمد و امانت عشق را به جان خرید
سجده میکند غزل هر سحر برابرت
شعر از ضریح تو واژه واژه خوشه چید
شعر اگر برای توست ذوالفقار میشود
شعر در هوای توست تا همیشه رو سپید
رودِ ابر میشود، بغضها به چشم او
هرکس که شرحی از غربت تو را شنید
گاه شعر میشود، گاه قطره قطره اشک
ردّ چشمهای توست، آنچه بر دلم وزید
در درون من قطام، زوزه میکشد هنوز
قلب من پر است از بایزید و از یزید
فاصله گرفتهام از همه به غیر تو
هر غریب شد عزیز... هر قریب شد بعید
کاشکی که چون نسیم بر تو بوسه میزدم
کاش اشکهای من بر غم تو میچکید
سرو ایستادهام، تکیه دادهام به تو
در هجوم بادهاست، زخمهای نوپدید
ابر آرزو ببار! رود زندگی بیا!
دست التماس شد، شاخههای خشک بید
نسبتی نداشتم با شبانهی هوس
هرچه گفت امام من، نور شد به من رسید
کشته مرده توأم از دلم قبول کن
بیت بیت این غزل، شد به پای تو شهید
این هم از کرامت چشم مهربان توست
شعر من سپید شد روزگار من سعید
شعلههای چشم من از نگاه ناز توست
مهربانی تو بود اینکه شعر آفرید
روی دوش من هنوز مانده رد دست تو
آن زمان که شانه بر زلف این غزل کشید
خندهی تو میکشد طرحی از بهشت را
وقت مرگ میشود لحظه سپید عید
سرفراز میشود در بهشت یاد تو؟
این غزل ترانهام، این قصیدهی رشید؟
عطر تو وزید باز... خاک بوی گل گرفت!
السلام یا بهار! السلام یا امید!
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
٢۶دیماه١۴٠٣
#قصیده_واره
#شعر_علوی
#بداهه_نویسی
@smahdihoseinir
۲۵ دی
#امام_کاظم(علیهالسّلام)
شب بود و حصار غم، صدای زنجیر
یک دل، دل خسته، همنوای زنجیر
این پیکر خستهای که در تابوت است
مدفون شده زیر پارههای زنجیر
در ساحت عشق دید جای زنجیر
خلقی خُفته به لایلای زنجیر
پیچید شبی به دست و پای زنجیر
خاموش کند مگر صدای زنجیر...
هم صحبت او بود صدای زنجیر
بر پیکر او بود ردای زنجیر
با زخم شکفت در هوای زنجیر
آن مرد که بود آشنای زنجیر
#دورها_آواییاست
#رباعی_ولایی
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
@smahdihoseinir
۶ بهمن
هدایت شده از سیدمهدی حسینی رکن آبادی
به بارگاه امامالهدی سلام بگو
و از تبسم زخم و از التیام بگو
شروع مستی ما، خطّ جور و بغداد است
از ابتدای غزل، از خطوط جام بگو
دلم گرفتهترین است، مثل ابر شدم
بگو چرا شدهام غربت تمام؟ بگو
درِ بهشت خدا را به روی ما بستند
از آن امام، از آن فیض خاص و عام بگو
کسی نگفت چرا جای ماه در چاه است
چرا به یوسف ما مصر شد حرام؟ بگو!
جهان پر است از ابهام ظلم هارونی
تو هم جهاد کن ای شعرِ ناتمام، بگو...
بگو از آینههایی که سنگباران شد
همیشه شعر من از تلخی مدام بگو
گذاشتند از آن کوثرانه مست شویم؟
از این خماریمان، شعرِ تلخ کام بگو...
در آستان خدا، ذبح کن غرورت را
ز ننگ و نام نترس و از این مقام بگو
سلام میدهد از عرش آه میشنوی
غزل جواب سلامی بده، سلام بگو
سلام امام همه! ای امام دشمن و دوست!
ز جلوههای خودت در حصار شام بگو
ز قتل صبر بگو ای پرندهی محبوس
از آن توالیِ بیداد، یک کلام بگو
سیاهچال تو گودال قتلگاه تو شد
شهادت تو مبارک! از این قیام بگو
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
ششم بهمنماه١۴٠٣
#امام_موسی_الکاظم(علیهالسّلام)
#غزلواره
#شعر_ولایی
#بداهه_نویسی
@smahdihoseinir
۶ بهمن
هدایت شده از سیدمهدی حسینی رکن آبادی
السلام علیک یا اباعبدالله
هلال، مُنکسر از داغ قامت خم تو
شفق، تصوّری از زخمهای مبهم تو
و ماه جلوهای از رأس توست بر سرِ نی
و شب، حکایتی از گیسوان درهم تو
هنوز از نفَست بوی زندگی جاری است
قسم به خون گلویت، در آخرین دم تو
به میهمان خودت اشک شوق هدیه کنی
خوشا به این کرَم تو، به خیرمقدم تو
شبی به کنج حرم، خواب رفتم و دیدم
تو باز کردهای آغوش و، من هم «اسلم» تو
به رغم مدعیانی که منع گریه کنند،
نشستهایم سر سفرهی فراهم تو
مقام گوشهنشینان خاک جز غم نیست
سلام لذت شیرین زندگی غم تو
حسین! کعبه ششگوشهی تو قبلهی ماست
زلال اشک محبان توست زمزم تو
شبانههای من از حس بوسه لبریز است
به خاک هیئت تو، ریشههای پرچم تو
بهار چیست همان رستخیز پرچمهاست
رسیدهایم به این جلوه از محرم تو
گذشتم از همه نیلهای شرک و نفاق
عصای معجزهام بود اسم اعظم تو
میان زخم تو «هل من معین» تو جوشید
تو خواستی شده لبیکِ اشک، مرهم تو
صدا صدای تو و، گوش گوش نامحرم
و نیست گوش دل من هنوز محرم تو...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
نهم بهمنماه١۴٠٣
#امام_حسین_علیه_السّلام
#غزلواره
#شعر_ولایی
@smahdihoseinir
۱۳ بهمن
از وحشت کویر به کارون رسیدهام
تا باغهای روشن زیتون رسیدهام
هر بار غوطهور شدهام در نگاه تو
صد بار هم به صید به مضمون رسیدهام
چشمت هنوز هم خبر از صبح میدهد
با تو به آفتاب، به اکنون رسیدهام
از برکهها گذشتم و دریاست مقصدم
من سیل گریهام که به هامون رسیدهام
یک عمر در محاصرهی سنگلاخها
از درهها گذشته، به جیحون رسیدهام
از دشتها بپرس چرا بغض کردهام
بیتاب تا جزیرهی مجنون رسیدهام
ابرم که با سر آمدم، افتم به پای تو
عرض ارادت است که وارون رسیدهام
این من به درک لذت پروانگی رسید؟
به آسمان، به نور، به بیرون رسیدهام؟
در روزگار معجز موسی نبودهام
از سامری به غربت هارون رسیدهام
از انقلاب، لقمهی چرب است سهم تو
شاعر! بگو به سکهی قارون رسیدهام
آتش گرفت دفترم و حاصلی نداشت
از نی فقط به نالهی محزون رسیدهام...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
بهمنماه١۴٠٣
#غزلواره
#عصر_ظهور
#انقلاب_اسلامی
#شعر_انقلاب
#امام_خمینی(ره)
#دههی_فجر
@smahdihoseinir
۱۹ بهمن
به شهید علی خوشنژاد
و دیگر همسنگران شهیدم
در عملیات غرورآفرین والفجر هشت
(٢٢بهمن١٣۶۴)
شبی در آینه زل زد، نشان ندید از خود
نشست، پارهی اندوه و غصه چید از خود
مگر نبود کسی تشنهی تفاهم او؟
که هی برای خودش گفت و هی شنید از خود
و هرچه گشت خودش را کنار دوست نیافت
کی و کجا و چرا گشت ناپدید از خود؟
به سرنوشت خودش فکر کرد شبنم شد
برای دیدن خورشید پر کشید از خود
برای اینکه به مردابها نپیوندد
شبیه رود به دریا زد و برید از خود
«شهید بود اگر او شهید زیسته بود»
به خود نهیب زد اما، نه ناامید از خود
به باغبانی کس هیچ اعتماد نداشت
خودش بهار شد و سیب شد، رسید از خود!
برای اینکه بگوید که کشته مرده کیست
«انا الحقانه» چلیپایی آفرید از خود!
شبی به آینه برگشت و غرق حیرت شد
و دید اینکه شهید است و روسپید از خود
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
بهمنماه١۴٠٣
#عملیات_والفجر_هشت
#شهادت
#دفاع_مقدس
۲۲ بهمن
ای در نگاهت هزاران درِ بستۀ آسمانی
کی میگشایی به رویم دری از سر ِمهربانی
تو با سرانگشت خود پرده از راز گل میگشایی
با دست خود شبنم صبح در کام گل میچکانی
تو در دل سنگها بغض هر چشمه را میشناسی
تو رودها را به آبیترین لحظهها میرسانی
وامیکنی مشت هرچه مترسک- که حجم فریب است-
میآیی و بیدها را به خاک ادب مینشانی
آغاز باران و خورشید در چشمهای تو پیداست
تو با درخت و نسیم و گل و شاپرک، همزبانی
کی طعم دیدار خورشید را میچشانی به گلها
کی گرد اندوه را از نگاه همه میتکانی؟
دنیای بی تو فریب است؛ رنگ است؛ نام است؛ ننگ است؛
ای خضر! ما را ازین ورطۀ وهم، کی میرهانی؟
برما جزیرهنشینان سیاره درد، رحمی!
امثال ما را فقط تو از این رنجها میتوانی...
چشمانتظار تو بیرون این شهر من ایستادم
قرآن و آئینه در دست شاید مرا هم بخوانی
میدانم ای دوست میآیی و مینشینی کنارِ
آنان که خوبند، در شهر در خلوت بینشانی...
مادر بزرگم همیشه دعا میکند در حق من:
«روزی الهی ببینم که سرباز صاحبزمانی»
یک روز در مسجد سهله از شوق دیدار گفتم
حس من این است امروز در مسجد جمکرانی
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
تیرماه 1396
#امام_عصر(علیهالسّلام)
#نیمهی_شعبان
#شعر_انتظار
#شعر_ولایی
#عاشقانه
#دورها_آواییاست
#غزلواره
۲۶ بهمن