eitaa logo
قاف
416 دنبال‌کننده
4 عکس
1 ویدیو
2 فایل
کانال اشعار سیدمهدی‌حسینی‌رکن‌ابادی @smahdihoseinir
مشاهده در ایتا
دانلود
به دخترانم هان ای پری دخترم! حُسن ناب تو را دوست دارم حسّ قشنگ تو را، این حجاب تو را دوست دارم خیره شدم، چشم ما را نزد آفتاب پسِ ابر پس این‌چنین در حجاب، آفتاب تو را دوست دارم خورشید با اخم سوزاند هرزه‌گیاه زمین را ای حُسن مغرور! من این عتاب تو را دوست دارم در گرگ و میش زمان، ماه در پشت ابر است پنهان این اجتناب، این حساب و کتاب تو را دوست دارم! مصداق حکم «جهانی است بنشسته در گوشه‌ای» تو حُسن‌القضای تو، رای صواب تو را دوست دارم چه انقلابی به پا گشت در سایه‌ی چادر تو در سایه‌ی چادرت، انقلاب تو را دوست دارم تو دختر فضلی و ذات تو غرق در روشنی‌هاست این سیرتت را و آن انتساب تو را دوست دارم از کودکی خواندی: «از فاطمه این خطاب است ای زن...» میراث باقی و فصل‌الخطاب تو را دوست دارم گفتی: «پری‌رو کجا تاب مستور ماندن ندارد؟» ای سرّ مستور من! این عتاب تو را دوست دارم صدها قناری و بلبل اگر چاک زد حنجرش را در پرده‌ای... جلوه‌ی دیریاب تو را دوست دارم....
... ای روح آینه، ای آبی زلال در قاب چشم من تصویر بی‌مثال چشمان تو طلوع، چشمان من غروب چون عابری غریب، لبریز از سؤال آن سوی چشم تو رازی نهفته است رازی همه شفگت آن‌سوتر از محال رحمی‌نمی‌کنند بر خشک‌سالی‌ام این آسمان گنگ، این ابرهای لال در حجم بسته‌ای زندانی‌ام ولی یک آسمان باز در من کشیده بال دست مرا بگیر تا ناکجا ببر تا جاده‌های دور، تا وسعت خیال تیرماه ١٣۶٨ @smahdihoseinir
... شب است و بغض غزل در من و هزار افسوس که از شکفتن آن چون همیشه‌ام مأیوس کویر تَف‌زده‌ام شوره‌زار بی‌برگم ترک‌ترک شده راه هزار اقیانوس... شکفته می‌شود این گل...(صبا به گوشم خواند) شبانه در خُنکای حریم حضرت توس... دلم غزال شد از سنگلاخ شعر گذشت کنون که حرف تو آمد میان، دلم آهوس! هوای خاک شما آبرو به شعرم داد و چشمه‌ای شد و آبی... به رنگ اقیانوس رضا به حکم قضایی... قضای من این است برای عرض تهی‌دستی‌ام شدم پابوس عنایتی کن و پروانه حضورم ده در این حریم بچرخم به گرد هر فانوس چگونه از غم خود با شما بگویم، آه که از غم تو به هرگوشه‌ای، دلی محبوس به بدرقه، نفحات تو همرهم جاری‌است به واژه‌واژه این شعر، عطر تو محسوس قبول خاطر عام است شعر من با تو علی‌الخصوص که با لطف تو شود مخصوص... تيرماه ١٣٨۴ @smahdihoseinir
... ای حس مبهم که شدیداً آشنا هستی در ناکجاآباد جانی، هرکجا هستی حس می‌کنم بدجور حالا دوستت دارم حس می‌کنم با من شدیداً آشنا هستی هرجاکه گشتم نیستی؛ یعنی دلم تنگ است دلواپسم سردرگمم! یعنی کجا هستی؟ حتی اگر حتی اگر من بدترین باشم تو خوب خوب خوب، بین خوب‌ها هستی روراست می‌گویم که بی تو زندگی پوچ است این روزها من خوب می‌فهمم چرا هستی این روزها من خوب می‌فهمم چرا ای ماه از ما جدا هستی و، حق داری جدا هستی تو ماه پیدایی و ما از نور تو غافل در هاله‌ای از غفلت ما ابرها هستی یک لحظه هم آن یار موعودت نبودیم و هی ادعا کردیم که موعود ما هستی تنها چراغ روشن شب‌زنده‌دارانی تنها مسیر آشتی‌مان با خدا هستی عیبی ندارد؛ حرف من باشد برای بعد... حالا که در حال و هوای ربّنا هستی وقتی که پای روضه‌ی او در میان باشد من مطمئنم مطمئنم کربلا هستی *** بین من و تو حرفهای ناتمامی‌ هست ای حرف‌های من دوباره ناتما هستی... تیرماه ١٣٩۶ @smahdihoseinir
... دارم قدم قدم به قدمگاه می‌رسم به ردّ پای پاک تو ای شاه می‌رسم در خواب دیده‌ام که به یوسف رسیده‌ام تا مالکم شوی، لب این چاه می‌رسم من آمدم تو را بخرم با کلاف شعر آیا به جلوه‌های تو ای ماه می‌رسم؟ احرام بسته‌ام من و لبیک گفته‌ام به حج عاشقانه از این راه می‌رسم اینجاست جحفه من و احرام بسته‌ام حس می‌کنم به سیر الی الله می‌رسم بر موج «لا» به حکم «انا من شروطها» به ساحل ولای تو آگاه می‌رسم «نقاره می‌زنند.. مریضی شفا گرفت» یا من به بارگاه تو ای شاه می‌رسم؟ آقا اگرچه دعبلتان نیستم، ولی با لطفتان به مرتبه و جاه می‌رسم لطف شما نبود که شاعر نمی‌شدم سوغات شعر دارم و از راه می‌رسم دیگر به روی پای خودم بند نیستم ای هرچه آرزو...به تو ناگاه می‌رسم ذی‌قعده/ مرداد ١٣٩٧ @smahdihoseinir
... ... و من ماندم و آشنایی که نیست و پشت سرم ردّ پایی که نیست ببین مردم شهر دم می‌زنند همه از خدا، از خدایی که نیست! دل مردم شهر، زندان شده‌است و بسته‌است راه صدایی که نیست ولی هیچ‌یک نینوایی نشد نوایی که بود و نوایی که نیست کجا می‌دود چشم مردان شهر؟ به دنبال آن ناکجایی که نیست به مقصد رسیدند با سامری و مبهوت برق طلایی که نیست... دلم شد کبوتر به راهت نشست خبر می‌دهد از وفایی که نیست *** در اینجا اسیرست هر مسلمی؛ اسیر تو در کربلایی که نیست مرا عاقبت کربلایی کند در این شهر کرب‌و‌بلایی که هست... ذی‌الحجه ١٣٩۶ @smahdihoseinir
... كس نيست در اين شهر امان داشته باشد يك تيغ نمانده كه زبان داشته باشد از سرّ محبت چه توان گفت به اين قوم؟ آن‌گاه كه ايمان، غم نان داشته باشد من بي‌خبر از خويشم ‌و از دوست بگويم عاشق خبر از خويش چه‌سان داشته باشد؟ يوسف سر بازار وفا مانده و، افسوس كس نيست ز جان، نقد روان داشته باشد جان است عزيز و، سر بازار محبت از يوسف من كيست نشان داشته باشد؟ دل مي‌تپد اما جرس قافله‌اي نيست كز دوست نشاني به زبان داشته باشد دل مي‌تپد و اشك مرا همسفري نيست تا قافله چون ريگ روان داشته باشد تا بويي ازين غم ببرد جانب معشوق اي كاش صبا لَختي امان داشته باشد مي‌ترسم از اين غصه در اين راه، امامم از غربت من دل، نگران داشته باشد جانم به لب است و به لبم نام تو هر دم؛ تا در رگ من خون جريان داشته باشد بر روي بهار تو خسان تيغ كشيدند حيف است كه اين باغ، خزان داشته باشد *** از چشم شما مردم افتادم، اما اين عشق، محال است زيان داشته باشد... ذی‌الحجه‌ی ١٣٨١ @smahdihoseinir
... كربلا عشق است؛ شوق كوي جانان مي‌شوم جسم را وا مي‌نهم پا تا به سرجان مي‌شوم تا ‌بپيوندم به اقيانوس عشقت يا حسين در كوير بي‌كسي رودي خروشان مي‌شوم پيرم اما مرگ در آغاز راهم مانده است در مصاف دشمنان چون تيغِ عريان مي‌شوم حاليا در محضر قرآن ناطق بر عدو با زبان تيغ خود تفسير قرآن مي‌شوم جلوه نور خدا را در نگاهت ديده‌ام تا هميشه بر تو ای آئينه، حيران مي‌شوم من حبيبم؛ حاجي از كاروان جامانده‌ات مي‌رسم از راه و برلطف تو مهمان مي‌شوم سعي من از كوفه بود و كربلايم شد صفا پاي تو اي كعبه مقصود، قربان مي‌شوم تشنه لبيك ماندي در مناي قرب دوست جوشش لبيك بر آن كام عطشان مي‌شوم آبان ١٣٨٠ @smahdihoseinir
... كس نيست در اين شهر امان داشته باشد يك تيغ نمانده كه زبان داشته باشد از سرّ محبت چه توان گفت به اين قوم؟ آن‌گاه كه ايمان، غم نان داشته باشد من بي‌خبر از خويشم ‌و از دوست بگويم عاشق خبر از خويش چه‌سان داشته باشد؟ يوسف سر بازار وفا مانده و، افسوس كس نيست ز جان، نقد روان داشته باشد جان است عزيز و، سر بازار محبت از يوسف من كيست نشان داشته باشد؟ دل مي‌تپد اما جرس قافله‌اي نيست كز دوست نشاني به زبان داشته باشد دل مي‌تپد و اشك مرا همسفري نيست تا قافله چون ريگ روان داشته باشد تا بويي ازين غم ببرد جانب معشوق اي كاش صبا لَختي امان داشته باشد مي‌ترسم از اين غصه در اين راه، امامم از غربت من دل، نگران داشته باشد جانم به لب است و به لبم نام تو هر دم؛ تا در رگ من خون جريان داشته باشد بر روي بهار تو خسان تيغ كشيدند حيف است كه اين باغ، خزان داشته باشد *** از چشم شما مردم افتادم، اما اين عشق، محال است زيان داشته باشد... ذی‌الحجه‌ی ١٣٨١ @smahdihoseinir
... از تو می‌گوید دلم هربار شاعر می‌شود (زنده‌یاد نجمه‌ی زارع) هرکسی عاشق شود، انگار شاعر می‌شود عاشق صادق به هر دیدار، شاعر می‌شود در نگاه شاعران، سیب اتفاقی ساده نیست سیب می‌افتد، ولی انگار شاعر می‌شود گاه در ترسیم شکل روزمرْگی‌های ما عنکبوتی با زبان تار، شاعر می‌شود همسرم پیراهن مشکی که می‌دوزد چرا چرخ خیاطی او هربار شاعر می‌شود؟ شور هیئت یاعلی و یاعلی در هرتپش بچه‌ی من با همین تکرار، شاعر می‌شود حرف مولا در میان آمد، حریم مستی است «دار» هم با میثم تمار شاعر می‌شود چاه یعنی اشک، یعنی بغض پنهان علی ماه می‌بیند؛ به یاد یار شاعر می‌شود خانه‌ی مولا دو مصرع دارد: اندوه و سکوت در نگاهش این در و دیوار شاعر می‌شود مطمئنم هرکه می‌میرد، تو را می‌بیند و... مطمئنم در تب دیدار، شاعر می‌شود آدمی‌در عمر خود یک‌بار عاشق می‌شود گرچه در هر شعر خود صدبار شاعر می‌شود *** من هم اینک شعر می‌گویم برایت یاعلی هرکسی عاشق شود، انگار شاعر می‌شود... اردی‌بهشت 1396 @smahdihoseinir