eitaa logo
خودسازے و تࢪڪ گناھ
1.9هزار دنبال‌کننده
688 عکس
812 ویدیو
46 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd ﷽ ✍پیامبر اڪرم صلی الله علیه و آله و سلم: گنهڪارے ڪه به رحمتِ خدا اميدوار است از عابدِ مأيوس، به درگاهِ خدا نزديڪتر است ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ #نشر_پیامهاے_این_ڪانال_صدقه‌ے_جاریه_است🌹 #ان‌شاالله 🌻 💙
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 پنج راهڪار براے تقرب به خدا 🔻امام ڪاظم عليه‌السلام: اَفْضَلُ ما يَتَقَرَّبُ بِهِ الْعَبْدُ اِلَى اللّه ِ بَعْـدَ المَعْـرِفَةِ بِهِ الَصَّـلاةُ وِ بِرُّ الْوالِدَيْنِ وَ تَرْكُ الْحَسَدِ وَالُعْجبِ وَالفَخْرِ ❇️ پس ازخداشناسى، برترين ڪارے ڪه بنده به وسيله آن به خداوند نزديڪ می‌شود عبارت است از: ◻️نمــاز، ◻️نيـڪى به پـدر و مـادر، ◻️ترڪ حسد و خودپسندے، فخرفروشى. 📚 تحف العقول، ص ۳۹۱ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اے خدا‌ یاد‌ مرا‌ از‌ شھدا‌‌ دور‌ نڪن هر شب ‌ ¹⁰صلوات‌ هدیه‌ به‌ روح‌ مطھر ‌یڪی‌ از شھدا‌ ..:) هدیه‌ به‌ شھید‌ والا‌مقام: شھید‌ سجاد زبرجدے🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴امام حسن عسڪرے علیه‌السلام ▪️مَا مِنْ بَلِيَّةٍ إِلاَّ وَ لِلَّهِ فِيهَا نِعْمَةٌ تُحِيطُ بِهَا ▪️هيچ گرفتارے و بلايى نيست مگر آن ڪه نعمتى از خداوند آن را در ميان گرفته است. 📗تحف العقول ص489
حضرت آیت‌اللّٰه بهجت قدس سره: براے تثبیت در دین و بودنِ بر صراط مستقیم، این دعا را در زمان غیبت، بخوانیم: «يا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِك‏؛  اے خدا، اے رحمت‌گستر، اے مهربان، اے زیر و رو ڪننده دل‌ها، قلب مرا بر دینت استوار و ثابت بدار.» وقت خواندن این دعا همین روزها می‌باشد. اگر این روزها این دعا را نخوانیم پس ڪی می‌خواهیم بخوانیم؟!. کتاب حضرت حجت(عج)، ص٢٣۶ اَلَّلهُم‌ عجِّل‌‌ لِوَلیِڪَ‌‌ الفرَج ❅❁❅
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_شصت‌و‌یکم پدر و مادرم می گفتند : « نخور فشارت می افته! » اما محمدحسین برای
💖🌸💖🌸💖 برای کادر پزشکی خیلی جالب بود که آدم مذهبی و این قدر تقلا وجنب و‌ جوش! با گوشی فیلم می گرفت . یکی از پرستارها می گفت : « کاش میشد از این صحنه ها فیلم بگیری ، به بقیه نشون بدی تا یاد بگیرن ! » قبل از اینکه بچه را بشویند ، در گوشش اذان و اقامه گفت . همان جا برایش روضه خواند ، وسط اتاق زایمان ، جلوی دکتر و پرستارها .. روضه حضرت علی اصغر .. آنجایی که لالایی می خوانند . بعدهم کام بچه را با تربت امام حسین برداشت اصرار می کرد شب به جای همراه بماند کنارم . مدیر بخش می گفت : « شما متوجه نیستین اینجا بخش زنانه؟!» دکتر را راضی کرده بود با مادرم بماند ، اما کادر بیمارستان اجازه ندادند . تا یازده دوازده شب بالای سرم ایستاد . به زور بیرونش کردند باز صبح زود سروکله اش پیدا شد چند بار بهش گفتم : « روز هفتم مستحبه موهای سربچه رو بتراشیم!» راضی نشد .. بهش گفتم : « نکنه چون خودت درد بی مویی کشیدی ، دلت نمیاد؟! » می گفت : « حیفم میاد!» امیر حسین سیزده روزه بود که بردیمش هیئت ، تولد حضرت زینب (ع) بود و هوا هم خیلی سرد و هیئت شلوغ ، مدام به من می‌گفت : « بچه رو بمال به درودیوار هیئت!» خودش هم آمد بردش قسمت آقایان و مالیده بودش به درودیوار هیئت داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 🔴🔴 http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_شصت‌و‌دوم برای کادر پزشکی خیلی جالب بود که آدم مذهبی و این قدر تقلا وجنب و‌
💖🌸💖🌸💖 برایش دو بار عقيقه کرد : يك بار یک ماه و نیم بعد از تولدش که عقیقه را ولیمه داد ، یکی هم برد حرم حضرت معصومه (ع) برای خواندن اذان و اقامه در گوشش ، پیش هرکس که زورمان رسید بردیمش . در یزد رفتیم پیش حاج آقا آیت اللهی و حاج آقا مهدوی نژاد در تهران هم حاج آقا قاسمیان ، حاج منصور ارضی و حاج حسین مردانی.. باهم رفتیم منزل حاج آقا آیت اللهی . حرف هایی را که ردوبدل میشد ، میشنیدم . وقتی اذان واقامه حاج آقا تمام شد ، حمدحسین گفت : « دو روز دیگه میرم مأموریت ، حاج آقا دعاکنین شهید بشم!» هری دلم ریخت دیدم دستشان را گذاشتند روی سینه محمد حسین و شروع کردند به دعاخواندن.. بعد که دعا تمام شد ، گفتند : « ان شاء الله خدا شما رو به موقع ببره ،. مثل شهید صدوقی ، مثل شهید دستغیب! » داخل ماشین بهش گفتم : « دیدی حاج آقا هم موافق نبودن حالا شهید بشی؟! » سری بالا انداخت و گفت : « همه این حرفا درست ، ولی حرف من اینه : لذتی که علی اکبر امام حسین برد ، حبیب نبرد! » روزی که می خواست برود مأموریت ، امیرحسین ۴۷ روزش بود . دل کندن از آن برایش سخت بود چند قدم میرفت سمت در ، برمی گشت دوباره نگاهش می کرد و می بوسیدش داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 🔴 http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_شصت_‌و‌سوم برایش دو بار عقيقه کرد : يك بار یک ماه و نیم بعد از تولدش که عق
💖🌸💖🌸💖 وقتی میرفت مأموریت ، با عکس های امیرحسین اذیتش می کردم لحظه به لحظه عکس تازه می فرستادم برایش. می خواستم تحریکش کنم زودتر برگردد حتی صدای گریه و جیغش را ضبط می کردم و می فرستادم که ذوق کند هر چی استیکر بوس داشت فرستاد .. دائم می پرسید : « چی بهش می دی بخوره؟! داره چی کار می کنه؟! وقتی گله می کردم که اینجا تنهام و بیا ، می گفت : «برو خدا رو شکر کن حداقل امیرحسین پیش تو هست ، من که هیچ کس پیشم نیست!» می گفت : « امیرحسین روببر تموم هیئتایی که باهم میرفتیم! » خیلی یادش می کردم در آوردن و بردن امیرحسین به هیئت .. به خصوص موقع برداشتن ساک و وسایلش هیچ وقت نمی گذاشت هیچ کدام را بردارم ، چه یک ساک ، چه سه تا .. به مادرم می گفتم : « ببین چقدر قده .. نمیذاره به هیچ کدومش دست بزنم!» امیرحسین که آمد ، خیلی از وقتم را پر می کرد و گذر ایام خیلی راحت تر بود البته زیاد که با امیرحسین سروکله میزدم ، یاد پدرش می افتادم و اوضاع برایم بدتر میشد .. زمان هایی که برای امیرحسین مشکلی پیش می آمد ، مثلا سرماخوردگی ، تب و لرز و همین مریضی های معمولی ، حسابی به هم می ریختم هم نگرانی امیرحسین را داشتم و هم نمی خواستم بهش اطلاع بدهم ، چون می دانستیم ذهنش درگیر و از نظر روحی خسته می شود می گذاشتم تا بهتر شود ، آن موقع می گفتم : « امیرحسین سرما خورده بود ، حالا خوب شده! » داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 🔴 http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_شصت‌و‌چهارم وقتی میرفت مأموریت ، با عکس های امیرحسین اذیتش می کردم لحظه ب
💖🌸💖🌸💖 امیر حسین سه ماه و نیمه بود که از سوریه برگشت می خواست ببیند امیر حسین او را می شناسد یا نه؟ دستش را دراز کرد که برود بغلش .. خوشحال شده بود که « خون ، خون رو می کشه!» وقتی دید موهای دور سر بچه دارد می ریزد ، راضی شد با ماشین کوتاه کند خیلی ناز و نوازشش می کرد .. دیگر از بوسیدن گذشته بود ، به سروصورتش لیس میزد می گفتم : یه وقت نخوریش! » تا در خانه بود ، خودش همه کارهای امیرحسین را انجام می داد از پوشک عوض کردن و حمام بردن تا دادن شیشه شیر و گرفتن آروغش چپ و راست گوشی اش را می گرفت جلویم که : « این کلیپ رو ببین .. زنی لبنانی بالای جنازة پسر شهیدش قرص و محکم ایستاده بود و رجز می خواند! گفت : « اگه عمودی رفتم افقی برگشتم ، گریه زاری نکن مثل این زن محکم باش !» نصیحت می کرد بعد از من چطور رفتار کن و با چه کسانی ارتباط داشته باش.. به فکر شهادت بود و برای بعد از آن هم برنامه خودش را تنظیم کرده بود در قالب شوخی و گاهی هم جدی حرف هایش را می زد . می گفت : « اینکه این قدر توی سوریه موندم یا کم زنگ می زنم ، برای اینه که هم شما راحت تر دل بکنین هم من!» داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 🔴 http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_شصت‌و‌پنجم امیر حسین سه ماه و نیمه بود که از سوریه برگشت می خواست ببیند ام
💖🌸💖🌸💖 بعد از تشیع دوستانش می آمد می گفت : «فلانی شهید شده بچه‌ ی سه ماهه اش رو گذاشتند روی تابوتش .. تو نزار روی تابوت ، بذار روی سینه م! » حتی گاهی نمایش تشییع جنازه خودش را هم بازی می کردیم وسط هال دراز به دراز می خوابید که مثلا شهید شده و می خندید بعد هم می گفت : « محکم باش!» و سفارش می کرد چه کارهایی انجام دهم گوش به حرف هایش نمی دادم و الکی گریه زاری می کردم ، تا دیگر از این شیرین کاری ها نکند رسول خلیلی و حاج اسماعیل حیدری را خیلی دوست داشت .. وقتی شهید شده بودند ، تا چند وقت عکس و تیزر و بنرو اینها را برایشان طراحی می کرد . برای بچه های محل کارش که شهید شده بودند ، نماهنگهای قشنگی می ساخت . تا نصفه شب می نشست پای این کارها عکس های خودش را هم ، همان هایی که دوست داشت بعد در تشییع جنازه و یادواره هایش استفاده شود ، روی یک فایل در کامپیوترش جدا کرده بود یکی سرش پایین است با شال سبزو عینک ، یکی هم نیمرخ . اذیتش می کردم می گفتم : « پوستر خودت رو هم طراحی کن دیگه!» در کنار همه کارهای هنری اش ، خوش خط هم بود .. ثلث و نستعلیق و شکسته را قشنگ می نوشت . . این خوش خطی در دوران دانشجویی و در اردوها بیشتر نمود پیدا می کرد : پارچه جلوی اتوبوس ، روی درهای ورودی و دیوارهای مسجد و حسینیه ها مینوشت:« میروم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم ، منم گدای فاطمه » وقتی از شهادت صحبت می کرد ، هرچند شوخی و مسخره بازی بود ، ولی گاهی اشکم را در می آمد گاهی برای اینکه لجم را در آورد ، صدایم می زد : « همسر شهید محمد خانی!» داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 ♥️🌿 http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_چهلوچهارم مثلا در عملياتي با کمتر از صد نفر به دشمن حمله کردن
✨🌱✨🌱✨🌱✨ آقای مداح گفت:چیزی که ایشان و دوستانشان به ما یاد دادند این بود که دیگر مهمات و تعداد نفرات کارساز نیست. آنچه که در جنگ ها حرف اول را می‌زند روحیه نيروهاست. اینها با یک تکبیر چنان ترسی در دل دشمن می انداختند که از صدتا توپ و تانک بیشتر اثر داشت. بعد ادامه داد: این‌ها دوستی داشتند که از لحاظ جثه کوچک ولی از لحاظ قدرت و شهامت از آنچه فکر می‌کنید بزرگتر بود. اسم او اصغر وصالی بود که در روزهای اول جنگ با نیروهایش جلوي نفوذ دشمن را گرفت و به شهادت رسید. من از این بچه هاي بسيجي و با اخلاص این آیه قرآن رو فهميدم که میفرماید: اگر شما بیست نفر صابر و استوار باشید بر دویست نفر غلبه میکنید. ساعتی بعد از جلسه خارج شديم از اعضای جلسه معذرت خواهي کردیم و به سمت تهران حرکت کردیم بین راه به اتفاقات آن روز فکر میکردم ابراهيم اسلحه کمری پر ماجرا را تحويل سپاه داد و به همراه بچهای اندرزگو راهی جنوب شدند و به خوزستان آمدند. دوران تقریبا چهارده ماهه گيلان غرب با همه خاطرات تلخ و شیرین تمام شد. دورانی که حماسه‌ های بزرگی را با خود به همراه داشت. در این مدت سه تيپ مکانیزه ارتش عراق زمین گیر حملات یک گروه کوچک چریکی بودند. ✍ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
●آقا امیرالمؤمنین(علیه‌السلام): هر ڪار بدے عقوبتی در پی دارد... | غررالحکم،حدیث۵۸۶۰
❬در جوشن‌ڪبير یڪ‌ عباٰرتۍ هست: "یٰـآڪَريٖم‌ُالصَّفْـح" یعنۍ... یڪ‌جور؎ تورو مۍبخشہ‌ انگاٰرنہ‌انگاٰر ڪہ‌ تو خطاٰیۍ مرتڪب‌ شد؎..ッ💚🔗 ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎