خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_دویستُ_نهم انتهاي کانال يک انحناء داشــت، ابراهيم و چند نفر ديگر،
#سلام_بر_ابراهیم
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#قسمت_دویستُ_دهم
بيشتر نيروها بي رمق و خسته در گوشه و کنار کانال افتاده بودند.
تانکهائي که از کانال فاصله گرفتند، بلندگوهاي خود را روشــن کردند!
فردي که معلوم بود از منافقين است شروع به صحبت کرد و گفت: ايراني ها، بيائيد تســليم شويد، کاري با شــما نداريم، آب خنک و غذا براي شما آماده است، بيائيد...
و همينطور ما را به اسير شدن تشويق مي كرد.
تشــنگي و گرسنگي امان همه را بريده بود. چند نفر از بچه ها گفتند: بيائيد برويم تســليم شــويم،
ما وظيفه خودمان را انجام داديم، ديگر هيچ اميدي به نجات ما نيست.
يکي از همان نوجوانان بسيجي گفت: اگر امروز ما اسير شديم و تلويزيون عراق ما را نشان داد
و حضرت امام ما را ببيند و ناراحت بشود چه کار کنيم؟
مگر ما نيامديم که دل امام را شاد کنيم؟
همين صحبت باعث شــد که کســي خود را تسليم نکند.
ابراهيم وقتي نظر بچه ها را فهميد خوشحال شد و گفت:
پس بايد هر چه مهمات و آذوقه داريم جمع کنيم و بين نيروها تقسيم کنيم. هرچه آب و غذا مانده بود را به ابراهيم تحويل داديم.
او به هر پنج نفر يک قمقمه آب و کمي غذا داد.
به آن پنج اســير عراقي هم هر كدام يک قمقمه آب داد!! برخي از بچه ها از اين کار ناراحت شــدند، اما ابراهيم گفت: «آن ها مهمان ما هستند»
مهمات هــا را هم جمع کرديم و در اختيار افراد ســالم قرار داديم تا بتوانند نگهباني بدهند.
سحر روز بعد يعني 22 بهمن، تانک هاي دشمن کمي عقب رفتند!
تعدادي از بچه ها از فرصت استفاده كرده و در دسته هاي چند نفره به عقب رفتند،
اما برخي از آن ها به اشتباه روي مين رفتند و...
✍ادامه دارد...
💠
شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
🍃🌼