خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_نهم دوست راوی: مصطفي هرندي خيلي بي تاب بود. ناراحتي در چهره
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_دهم
بودند كه زنده نيستم. حالت عجيبي داشتم. زير لب فقط مي گفتم: يا صاحب الزمان(عج) ادركني.
هوا تاريك شده بود. جواني خوش سيما و نوراني بالاي سرم آمد.
چشمانم را به سختي باز كردم.
مرا به آرامي بلند كرد. از ميدان مين خارج شــد.
در گوشه اي امن مرا روي زمين گذاشت. آهسته و آرام.
من دردي حس نمي كردم!
آن آقا کلی با من صحبت کرد. بعد فرمودند: كسي مي آيد و شما را نجات مي دهد. او دوست ماست! لحظاتي بعد ابراهيم آمد.
با همان صلابت هميشگي.
مرا به دوش گرفت و حركت كرد.
آن جمال نوراني ابراهيم را دوست خود معرفي كرد.
خوشا به حالش اين ها را ماشاءالله نوشته بود. در دفتر خاطراتش از جبهه گيلان غرب. ماشــاءالله سال ها در منطقه حضور داشت. او از معلمين با اخلاص وباتقواي گيلان غرب بود
كــه از روز آغاز جنگ تا روز پاياني جنگ شــجاعانه در جبهه ها و همه عمليات هاحضور داشت.
او پس از اتمام جنگ، در سانحه رانندگي به ياران شهيدش پيوست.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd