خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_شانزدهم محضر بزرگان راوی: امير منجر ســال اول جنگ بود. به مر
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_هفدهم
حاج آقا کمي با ديگران صحبت کرد. وقتــي اتاق خالي شــد رو کرد به ابراهيم و با لحنــي متواضعانه گفت: »آقا ابراهيم ما رو يه كم نصيحت کن!« ابراهيم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند كرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنيد.
خواهش مي کنم اينطوري حرف نزنيد.
بعد گفت: ما آمده بوديم شــما را زيارت کنيم. انشــاءالله در جلسه هفتگي خدمت مي رسيم. بعد بلند شديم، خداحافظي کرديم و بيرون رفتيم.
در بيــن راه گفتم: ابرام جون، تو هم بــه اين بابا يه كم نصحيت مي کردي،
ديگه سرخ و زرد شدن نداره!
باعصبانيت پريد توي حرفم و گفــت:
چي مي گي امير جون، تو اصلا اين آقا رو شناختي!؟
گفتم: نه، راستي کي بود !؟ جواب داد: اين آقا يکي از اولياي خداســت.
اما خيلي ها نمي دانند. ايشــون حاج ميرزا اسماعيل دولابي بودند.
سال ها گذشت تا مردم حاج آقاي دولابي را شناختند.
تازه با خواندن كتاب طوبي محبت فهميدم که جمله ايشان به ابراهيم چه حرف بزرگي بوده. يكي از عمليات هاي مهم غرب كشــور به پايان رســيد.
پس از هماهنگي، بيشتر رزمندگان به زيارت حضرت امام رفتند.
با وجودي كه ابراهيم در آن عمليات حضور داشت ولي به تهران نيامد!
رفتم و از او پرسيدم: چرا شما نرفتيد!؟ گفت: نمي شه همه بچه ها جبهه را خالي كنند،
بايد چند نفري بمانند.
گفتم: واقعاً به اين دليل نرفتي!؟
✍ادامه دارد...
سلام بر ابراهیم 🤲♥️
✨🌱✨🌱✨🌱✨
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
✨🌱✨🌱✨🌱✨
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
━━━ ━━━ ━━━ ━━━