خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_چهاردهم فقط براي خدا راوی: يکي از دوستان شهيد رفته بودم ديد
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_پانزدهم
گفت: سيد چي بگم؟! بعد مكثي كرد و با آرامش ادامه داد: من دست خالي مي آمدم عقب.
ايشان در گوشه اي افتاده بود. پشت سر من هم کسي نبود.
من تقريباً آخرين نفر بودم.
درآن تاريکي خونريزي پايش را با بند پوتين بستم و حركت كرديم.
در راه به من مي گفت سيد، من هم فهميدم که بايد از رفقاي شما باشد.
براي همين چيزي نگفتم. تا رسيديم به بچه هاي امدادگر.
بعد از آن ابراهيم از دست من خيلي عصباني شد. چند روزي با من حرف نمي زد!
علتش را مي دانستم. او هميشه مي گفت كاري كه براي خداست، گفتن ندارد.
به همراه گروه شناسائي وارد مواضع دشمن شديم.
مشغول شناسائي بوديم که ناگهان متوجه حضور يک گله گوسفند شديم.
چوپان گله جلو آمد و سلام کرد. بعد پرسيد:
شما سربازهاي خميني هستيد!؟
ابراهيم جلو آمد و گفت: ما بنده هاي خدا هستيم.
بعد پرسيد: پيرمرد توي اين دشت و کوه چه مي کني؟!
گفت: زندگي مي کنم. دوباره پرسيد: پيرمرد مشکلي نداري؟!
پيرمرد لبخندي زد و گفت: اگر مشکل نداشتم که از اينجا مي رفتم.
ابراهيم به سراغ وسايل تداركات رفت. يک جعبه خرما و تعدادي نان و کمي هم از آذوقه گروه را به پيرمرد داد و گفت: اين ها هديه امام خميني(ره)براي شماست.
پيرمرد خيلي خوشحال شد. دعا کرد و بعد هم از آنجا دور شديم.
بعضــي از بچه ها به ابراهيم اعتراض کردند؛ ما يك هفته بايد در اين منطقه باشيم.
تو بيشتر آذوقه ما را به اين پيرمرد دادي!
ابراهيم گفت: اولاً معلوم نيست کار ما چند روز طول بکشد.
در ثاني مطمئن باشــيد اين پيرمرد ديگر با ما دشــمني نمي کند.
شما شــك نكنيد، كار براي رضاي خدا هميشــه جواب مي دهد.
درآن شناسائي با وجود کم شدن آذوقه،
کار ما خيلي سريع انجام شد.
حتي آذوقه اضافه هم آورديم.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd