خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_هفتادو_پنجم دومين حضور راوی: امير منجر هشتمين روز مهرماه با بچه
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_هفتادو_ششم
چريكي بــه شــجاعت و دلاوري ومديريــت اصغر نديــده ام. اصغر حتي همسرش را به جبهه آورده و با اتومبيل پيكان خودش كه شبيه انبار مهماته، به همه جبهه ها سر مي زنه.
اصغر هم، چنين حالتي نسبت به ابراهيم داشت.
يكبار كه قصد شناسايي و انجام عمليات داشت به
ابراهيم گفت: آماده باش برويم شناسايي.
اصغر وقتي از شناسايي برگشت.
گفت: من قبل از انقلاب در لبنان جنگيده ام. كل درگيري هاي سال ۵۸ كردســتان را در منطقه بودم،
اما اين جوان با اينكه هيچكدام از دوره هاي نظامي را نديده، هم بســيار ورزيده اســت هم مســائل نظامي را خيلي خوب مي فهمد.
براي همين در طراحي عمليات ها از ابراهيم كمك مي گرفت.
آن ها در يكي از حملات، بدون دادن تلفات هشت دستگاه تانك دشمن را منهدم كردند
و تعدادي از نيروهاي دشمن را اسير گرفتند. اصغر وصالي يكي از ساختمان هاي پادگان ابوذر را براي نيروهاي داوطلب و رزمنده آماده كرد و با ثبت نام و مشخصات افراد و تقسيم آن ها، نظم خاصي در شهر ايجاد كرد. وقتي شهر كمي آرامش پيدا كرد، ابراهيم به همراه ديگر رزمنده ها ورزش باستاني را بر پا كرد.
هر روز صبح ابراهيم با يك قابلمه ضرب مي گرفت و با صداي گرمِ خودش مي خواند.
اصغر هم مياندار ورزش شده بود، اسلحه ژ3 هم شده بود ميل!
با پوكه توپ وتعدادي ديگر از سلاح ها ، وسايل ورزشي را درست كرده بودند.
يكــي از فرماندهــان مي گفت: آن روزها خيلي از مردم كه در شــهر مانده بودند و پرستاران بيمارستان و بچه هاي رزمنده، صبح ها به محل ورزش باستاني
✍ادامه دارد....
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd