💢استاد فاطمی نیا:
آمدند خدمت آقاے بهاءالدینی گفتند:
آقا چند مرتبه صلوات بفرستیم.
فرمودند یڪ مرتبه. اگر حضور قلب باشد یک مرتبه ڪافی است.
حالا حضور قلب نباشد برو صدهزار تا بفرست.
🔴
«♥️🌱 »
﷽
{وَكَـفَـىٰبِـاللَّهِعَلِـيـمًا}
-همــیـن بـس ڪـہ خــدا احـوال بـنـدگـانـش
را مـیـدانـد..!
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_بیستوسوم مطلع الفجر راوی: حسين الله كرم مدتي از عزل بني صدر
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_بیستوچهارم
ســرهنگ علي ياري و سرگرد سامي از تيپ ذوالفقار ارتش نيز با نيروهاي سپاه هماهنگ شدند.
بسياري از نيروهاي محلي از سرپل ذهاب تا گيلانغرب در قالب گردان هاي مشــخص تقسيم بندي شــدند.
اكثر بچه هاي اندرزگو به عنوان مسئولين اين نيروها انتخاب شدند.
چندين گردان از نيروهاي ســپاه و داوطلب به عنوان نيروهاي خط شــكن، وظيفه شروع عمليات را بر عهده داشتند.
فرماندهان در جلســه نهايي، ابراهيم را به عنوان مســئول جبهه مياني، برادر صفر خــوش روان را به عنوان فرمانده جناح چپ و برادر داريوش ريزه وندي را فرمانده جناح راســت عمليات انتخاب كردند. هدف عمليات پاكســازي ارتفاعات مشرف به شهرگيلان، تصرف ارتفاعات مرزي و تنگه هاي حاجيان و گورك و پاسگاه هاي مرزي اعام شده بود.
وســعت منطقه عملياتي نزديك به هفتاد كيلومتر بود.
از قرارگاه خبر رسيد كه بافاصله پس از اين عمليات، سومين حمله در منطقه مريوان انجام خواهد شد.
همه چيز در حال هماهنگي بود.
چند روز قبل از شــروع كار از فرماندهي سپاه اعلام شد: عراق پاتك وسيعي را براي باز پس گيري بستان آماده كرده، شما بايد خيلي سريع عمليات را آغاز كنيد
تا توجه عراق از جبهه بستان خارج شود. براي همين، روز بعد يعني بيســتم آذر ۱۳۶۰ براي شــروع عمليات انتخاب شد.
شــور وحال عجيبي داشتيم.
فردا اولين عمليات گسترده در غرب كشور و بر روي ارتفاعات شــروع مي شــد. هيچ چيز قابل پيش بينــي نبود.
آخرين خداحافظي بچه ها در آن شب ديدني بود.
بالاخره روز موعود فرا رســيد. با هجوم وسيع بچه ها از محورهاي مختلف،
بســياري از مناطق مهم و اســتراتژيك نظير تنگه حاجيــان وگورك، منطقه
✍ادامه دارد...
✨🌱✨🌱✨🌱✨
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_بیستوچهارم ســرهنگ علي ياري و سرگرد سامي از تيپ ذوالفقار ارتش
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_بیستوپنجم
برآفتاب، ارتفاعات سرتتان، چرميان، ديزه كش، فريدون هوشيار و قسمت هائي از ارتفاعات شياكوه و همه روستاهاي دشت گيان آزاد شد.
در
جبهه مياني با تصرف چندين تپه و رودخانه، نيروها به سمت تپه هاي انار حركت كردند.
دشمن ديوانه وار آتش مي ريخت.
بعضي از گردان ها با عبور از تپه ها، به ارتفاعات شياكوه رسيدند.
حتي بالاي ارتفاعات رفته بودند.
دشــمن مي دانست كه از دســت دادن شياكوه يعني از دست دادن شهر خانقين عراق، براي همين نيروي زيادي را به سمت ارتفاعات و به منطقه درگيري وارد كرد.
نيمه هاي شــب بي سيم اعلام كرد: حســن
بالاش و جمال تاجيك به همراه نيروهايشــان از جبهه مياني به شياكوه رســيده اند و تقاضاي كمك كرده اند.
لحظاتي بعد ابراهيم تماس گرفت و گفت: همه ارتفاعات انار آزاد شده، فقط يكي از تپه ها كه موقعيت مهمي دارد شــديداً مقاومت مي كند، ما هم نيروي زيادي نداريم.
به ابراهيم گفتم: تا قبل از صبح با نيروي كمكي به شما ملحق مي شوم.
شما با فرماندهان ارتش هماهنگ كنيد و هر طور شده آن تپه را هم آزاد كنيد.
همــراه يك گردان نيروی کمکی به ســمت جبهه ميانــي حركت كرديم.
در راه از فرماندهي ســپاه گفتند: دشــمن از پاتك به بستان منصرف شده،
اما بســياري از نيروهاي خودش را به جبهه شما منتقل كرده.
شما مقاومت كنيد كه انشاءالله سپاه مريوان به فرماندهي حاج احمد متوسليان عمليات بعدي را به زودي آغاز مي كند.
در ضمن از هماهنگي خوب بچه هاي ارتش و سپاه تشكر كردند
و گفتند: طبق اخبار بدســت آمده تلفات عراق در محور عملياتي شما بسيار سنگين بوده. فرماندهي ارتش عراق دستور داده كه نيروهاي احتياط به اين منطقه فرستاده شوند.
هوا در حال روشــن شدن بود. در راه نماز صبح را خوانديم. هنوز به منطقه
✍ادامه دارد...
✨🌱✨🌱✨🌱✨
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
━━━ ━━━ ━━━ ━━━
هدایت شده از خودسازے و تࢪڪ گناھ
🌻 •
حضرت رسول اڪرم (ص) :
اگر مردم فضیلت نمازشب را میدانستند، اگر براے خواندن آن بیدار نمیشدند، از غصه گریههاے طولانی میڪردند.
📚ارشاد القلوب، ج۱، ص۸۹
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّاے هاجـر در صفـا و مروه..
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_بیستوپنجم برآفتاب، ارتفاعات سرتتان، چرميان، ديزه كش، فريدون ه
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_بیستوششم
انار نرسيده بوديم كه خبر شهادت غلامعلي پيچك در جبهه گيلان غرب همه ما را متأسف كرد.
به محض رسيدن به ارتفاعات انار، يكي از بچه ها با لهجه مشهدي به سمت من آمد و گفت: حاج حسين، خبر داري ابراهيم رو زدن!!
بدنم يكدفعه لرزيد.
آب دهانم را فرو دادم وگفتم: چي شده؟! جواب داد: يه گلوله خورده تو گردن ابراهيم.
رنگم پريد. ســرم داغ شــد.
ناخودآگاه به سمت ســنگرهاي مقابل دويدم.
در راه تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشــتم در ذهنم مرور مي شد، وارد سنگر امدادگرشدم و بالاي سرش آمدم. گلوله اي به عضات گردن ابراهيم خورده بود.
خون زيادي از او می رفت.
جواد را پيدا كردم و پرسيدم: ابرام چي شده؟!
با كمي مكث گفت: نمي دونم چي بگم. گفتم: يعني چي؟! جواب داد: با فرماندهان ارتش صحبت كرديم كه چطور به تپه حمله كنيم.
عراقي ها شــديداً مقاومــت مي كردند.
نيروي زيادي روي تپــه و اطراف آن داشتند.
هر طرحي داديم به نتيجه نرسيد.
نزديك اذان صبح بود و بايد كاري مي كرديم، اما نمي دانســتيم چه كاري بهتره. يكدفعه ابراهيم از سنگر خارج شد!
به سمت تپه عراقي ها حركت كرد و بعد روي تخته سنگي به سمت قبله ايستاد!
بــا صداي بلند شــروع به گفتن اذان صبح كرد!
ما هــر چه داد مي زديم كه ابراهيم بيا عقب، الان عراقي ها تو رو مي زنن،
فايده نداشت. تقريباً تا آخر اذان را گفت.
با تعجب ديديم كه صداي تيراندازي عراقي ها قطع شده!
ولي همان موقع يك گلوله شليك شد و به ابراهيم اصابت كرد.
ما هم آورديمش عقب!
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
☘༻﷽༺☘
آیت الله بهجت رحمة الله علیه:
چرا به این معرفـــت نرسیده ایم ڪه هر حرفی میزنیــــم قبل از این ڪه ما بشنویـــم به گوش امام زمان میرسد، اگر این مطلب را درڪ ڪردیــم حضور و غیاب حضرت براے مـــا یڪســان میشود.
📚زمـــزم عرفان
🤲 اللّٰھـُــم ؏جـــِّل لِوَلـیڪَ الفــَرَجـْــ
❁💠 💠❁
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_بیستوششم انار نرسيده بوديم كه خبر شهادت غلامعلي پيچك در جبهه
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_بیستوهفتم
معجزه اذان
راوی: حسين الله كرم
در ارتفاعات انار بوديم. هوا كاملا روشــن شــده بود.
امدادگر زخم گردن ابراهيم را بست. مشغول تقسيم نيروها و جواب دادن به بي سيم بودم.
يكدفعه يكي از بچه ها دويد و باعجله آمد پيش من و گفت: حاجي،
حاجي يه سري عراقي دستاشون رو بالا گرفتن و دارن به اين طرف ميان!
با تعجب گفتم:كجا هســتند!؟
بعد با هم به يكي از سنگرهاي مشرف به تپه رفتيم.
حدود بيســت نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفيد به دست گرفته و به سمت ما مي آمدند.
فوري گفتم: بچه ها مسلح بايستيد،
شايد اين حُقه باشه!
لحظاتي بعد هجده عراقي كه يكي از آن ها افسر فرمانده بود خودشان را تسليم كردند.
من هم از اينكه در اين محور از عراقي ها اسير گرفتيم خوشحال شدم.
با خودم فكركردم که حتماً حمله خوب بچه ها و اجراي آتش باعث ترس عراقي ها و اســارت آن ها شــده.
بعد درجه دار عراقي را آوردم داخل سنگر.
يكي از بچه ها كه عربي بلد بود را صدا كردم. مثل بازجوها پرسيدم: اسمت چيه، درجه و مسئوليت خودت را هم بگو! خودش را معرفي كرد
و گفت: درجه ام سرگرد و فرمانده نيروهايي هستم كه روي تپه و اطراف آن مستقر بودند.
ما از لشكر احتياط بصره هستيم كه به اين منطقه اعزام شديم.
پرسيدم: چقدر نيرو روي تپه هستند. گفت: الان هيچي!! چشمانم گرد شد. باتعجب گفتم: هيچي!؟
✍ادامه دارد...
✨🌱✨🌱✨🌱✨
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
✨🌱✨🌱✨🌱✨
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
━━━ ━━━ ━━━ ━━━
🍃 عبادت باید مقرون به فڪر باشد تا حضور و مراقبت بیاورد و الّا به صِرف نمازگزاردن، این نفس متعالی نمیشود.
💌 حضرت علامه حسن زاده (ره)
📖 شرح اشارات و تنبیهات نمط نهم، ص۱۶۰
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_بیستوهفتم معجزه اذان راوی: حسين الله كرم در ارتفاعات انار ب
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_بیستوهشتم
جواب داد: ما آمديم و خودمان را اســير كرديم. بقيه نيروها را هم فرستادم عقب،
الان تپه خاليه! دوباره با تعجب نگاهش كردم و گفتم: چرا !؟
گفت: چون نمي خواستند تسليم شوند.
تعجب من بيشتر شد و گفتم: يعني چي؟! فرمانده عراقي به جاي اينكه جواب من را بدهد پرسيد:
اين المؤذن؟! اين جمله احتياج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم: مؤذن!؟ اشك در چشمانش حلقه زد.
با گلويي بغض گرفته شروع به صحبت كرد و مترجم سريع ترجمه مي كرد: به ما گفته بودند شــما مجوس و آتش پرستيد.
به ما گفته بودند براي اسلام به ايران حمله مي کنيم و با ايراني ها مي جنگيم.
باور كنيد همه ما شيعه هستيم.
ما وقتي مي ديديم فرماندهان عراقي مشــروب مي خورند و اهل نماز نيســتند
خيلي در جنگيدن با شما ترديد كرديم.
صبح امروز وقتي صداي اذان رزمنده شما را شــنيدم كه با صداي رسا و بلند اذان مي گفت، تمام بدنم لرزيد.
وقتي نام اميرالمؤمنين ع را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت مي جنگي.
نكند مثل ماجراي كربلا ... ديگــر گريه امان صحبت كردن به او نمي داد.
دقايقــي بعد ادامه داد: براي همين تصميم گرفتم تسليم شوم و بار گناهم را سنگين تر نكنم.
لذا دستور دادم كسي شليك نكند.
هوا هم كه روشن شد نيروهايم را جمع كردم و گفتم: من مي خواهم تسليم ايراني ها شوم.
هركس مي خواهد با من بيايد. اين افرادي هم كه با من آمده اند دوستان هم عقيده من هستند.
بقيه نيروهايم رفتند عقب.
البته آن سربازي كه به سمت مؤذن شليك كرد را هم آوردم.
اگر دستور بدهيد او را مي كُشم.
حالا خواهش مي كنم بگو مؤذن زنده است يا نه؟! مثل آدم هاي گيج و منگ به حرف هاي فرمانده عراقي گوش مي كردم.
هيچ حرفي نمي توانستم بزنم، بعد از مدتي سكوت گفتم:آره، زنده است. با هم از
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd