eitaa logo
خودسازے و تࢪڪ گناھ
1.9هزار دنبال‌کننده
688 عکس
812 ویدیو
46 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd ﷽ ✍پیامبر اڪرم صلی الله علیه و آله و سلم: گنهڪارے ڪه به رحمتِ خدا اميدوار است از عابدِ مأيوس، به درگاهِ خدا نزديڪتر است ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ #نشر_پیامهاے_این_ڪانال_صدقه‌ے_جاریه_است🌹 #ان‌شاالله 🌻 💙
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله: در روز قيامت، بنده قدم از جاے خود بر ندارد تا آن گاه ڪه از چهار چيز باز خواست شود : ۱- از عمرش، ڪه در چه راهى صرف ڪرده است؟ ۲- از جوانی‌اش؛ ڪه در چه راهى به سر آورده است؟ ۳- از مالش؛ ڪه از ڪجا آورده و در ڪجا خرج ڪرده است؟ ۴- و از دوستى ما خاندان 📗بحارالأنوار ج۷ ص۲۵۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
↬ ☀️ ↫ ● از آيت اللـہ بهجت پرسيدند : ⭕️ براے حل مشڪلات پيچيدہ چـہ ڪنيم؟ فرمودند: ✍🏼 مداومت بر نماز جعفر طيار داشتـہ باشيد؛ خداوند شما را موفق مے ڪند. 📚منبع: 📝مسيح پارسايے ،ص 129 «» ◉✿ ✿◉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◍⃟💙♡◍⃟💛♡◍⃟💙        ﷽ 💯 حمال‌ تـبـریـزے‌ ڪه‌ بود؟ 🔹فرد بیسوادے در تـبـریـز زندگی می‌ڪرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارڪشی  گذرانده بود تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یڪ روز ڪه مثل همیشه در ڪوچه پس ڪوچه‌هاے شلوغ بازار مشغول حمل بار بود ، براے آنڪه نفسی تازه ڪند ، بارش را روے زمین می‌گذارد و ڪمر راست می‌ڪند. صدایی توجه‌اش را جلب می‌ڪند ؛ می‌بیند بچه‌اے روے پشت بام مشغول بازے است و مادرش مدام بچه را دعوا می‌ڪند ڪه ورجه وورجه نڪن ، می‌افتی ، در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیڪ می‌شود و ناغافل پایش سر می‌خورد و به پایین پرت می‌شود. مادر جیغی می‌ڪشد و مردم خیره می‌مانند ، حمال پیر فریاد می‌زند "نگهش دار " ، ڪودڪ میان آسمان و زمین معلق می‌ماند ، پیرمرد نزدیڪ می‌شود ، به آرامی او را می‌گیرد و به مادرش تحویل می دهد. 🔹جمعیتی ڪه شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع می‌شوند و هر ڪس از او سوالی می‌پرسد : یڪی می‌گوید تو امام زمانی ، دیگرے می‌گوید حضرت خضر است ، ڪسانی هم می‌گویند جادوگرے بلد است و سحر ڪرده 🔹حمال ڪه دوباره به سختی بارش را بر دوش می‌گذارد ، خطاب به همه ڪسانی ڪه هاج و واج مانده و هر یڪ به گونه‌اے واقعه را تفسیر می‌ڪند ، به آرامی و خونسردے می‌گوید : " خیر ، من نه امام زمانم ، نه حضرت خضر و نه جادوگر ، من همان حمالی هستم ڪه پنجاه شصت سال است در این بازار می‌شناسید ، من ڪار خارق العاده‌اے نڪردم ، بلڪه ماجرا این است ڪه یڪ عمر هر چه خدا فرموده بود ، من اطاعت ڪردم ، یڪ‌بار من از خدا خواستم ، او اجابت ڪرد 🔹 او می‌فرمود: (حق ڪسی را نخوردم به ڪسی ستم نڪردم دروغ نگفتم دزدے نڪردم و...) حالا بعد از یڪ عمر اطاعت یڪ چیز از خداوند خواستم ڪه به لطف خدا خواسته‌ام (معلق ماندن بچه در هوا) اجابت شد [داستان " خدا و حمال تبریزے " به نقل قول از علامه طباطبایی] ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎🌼🍃 ✦❀•┈┈•✦❀✦❀•┈┈•✦❀ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌    ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_دویستُ_نهم انتهاي کانال يک انحناء داشــت، ابراهيم و چند نفر ديگر،
✨🌱✨🌱✨🌱✨ بيشتر نيروها بي رمق و خسته در گوشه و کنار کانال افتاده بودند. تانک‌هائي که از کانال فاصله گرفتند، بلندگوهاي خود را روشــن کردند! فردي که معلوم بود از منافقين است شروع به صحبت کرد و گفت: ايراني ها، بيائيد تســليم شويد، کاري با شــما نداريم، آب خنک و غذا براي شما آماده است، بيائيد... و همينطور ما را به اسير شدن تشويق مي كرد. تشــنگي و گرسنگي امان همه را بريده بود. چند نفر از بچه ها گفتند: بيائيد برويم تســليم شــويم، ما وظيفه خودمان را انجام داديم، ديگر هيچ اميدي به نجات ما نيست. يکي از همان نوجوانان بسيجي گفت: اگر امروز ما اسير شديم و تلويزيون عراق ما را نشان داد و حضرت امام ما را ببيند و ناراحت بشود چه کار کنيم؟ مگر ما نيامديم که دل امام را شاد کنيم؟ همين صحبت باعث شــد که کســي خود را تسليم نکند. ابراهيم وقتي نظر بچه ها را فهميد خوشحال شد و گفت: پس بايد هر چه مهمات و آذوقه داريم جمع کنيم و بين نيروها تقسيم کنيم. هرچه آب و غذا مانده بود را به ابراهيم تحويل داديم. او به هر پنج نفر يک قمقمه آب و کمي غذا داد. به آن پنج اســير عراقي هم هر كدام يک قمقمه آب داد!! برخي از بچه ها از اين کار ناراحت شــدند، اما ابراهيم گفت: «آن ها مهمان ما هستند» مهمات هــا را هم جمع کرديم و در اختيار افراد ســالم قرار داديم تا بتوانند نگهباني بدهند. سحر روز بعد يعني 22 بهمن، تانک هاي دشمن کمي عقب رفتند! تعدادي از بچه ها از فرصت استفاده كرده و در دسته هاي چند نفره به عقب رفتند، اما برخي از آن ها به اشتباه روي مين رفتند و... ✍ادامه دارد... 💠 شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🍃🌼
خودسازے و تࢪڪ گناھ
#سلام‌‌_بر_ابراهیم ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #قسمت_دویستُ_دهم بيشتر نيروها بي رمق و خسته در گوشه و کنار کانال افتاد
✨🌱✨🌱✨🌱✨ ساعتي بعد حجم آتش دشمن خيلي زيادتر شد. ديگر هيچكس نمي توانست كاري انجام دهد. عصــر 22 بهمن، کماندوهاي دشــمن پــس از گلوله باران شــديد کانال، خودشــان را به ما رســاندند! يکدفعه ديديم که لوله اسلحه عراقي ها از بالاي کانال به طرف ما گرفته شد! يک افسر عراقي از مسير پله اي که بچه ها ساخته بودند وارد کانال شد. يک سرباز هم پشت سرش بود. به اولين مجروح ما يک لگد زد. وقتي فهميد که او زنده اســت، به ســرباز گفت: شليک کن. سرباز هم با تير زد و مجروح ما به شهادت رسيد. مجروح بعدي يک نوجوان معصوم بود که افسر بعثي با لگد به صورت او زد! بعد به سرباز گفت: بزن سرباز امتناع کرد و شليک نکرد! افسر عراقي در حضور ما سر او داد زد. اما سرباز عقب رفت و حاضر به شليک نشد! افسر هم اسلحه کُلت خودش را بيرون آورد و گلوله اي به صورت او زد. سرباز عراقي در کنار شهداي ما به زمين افتاد! افسر عراقي هم سريع از کانال بيرون رفت! بعد به نيروهايش دستور شليک داد و... دقايقي بعد عراقي ها، با اين تصور که همه افراد داخل کانال شهيد شده اند، برگشــتند. ديگر صداي تيراندازي نمي آمد. با غروب آفتاب سکوت عجيبي در فکه ايجاد شد! من و چندين نفر ديگر که در ميان شهدا، زنده مانده بوديم از جا بلند شديم. کمي به اطراف نگاه کرديم. کســي آنجا نبود. بيشــتر آن هــا که زنده بودند جراحت داشتند. هوا كاملا تاريک بود که حرکت خودمان را آغاز کرديم و قبل از روشن شدن هوا خودمان را به نيروهاي خودي رسانديم و... ✍ادامه دارد... 💠 شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات 🍃🌼