خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_هجدهم مكثي كرد وگفت: ما رهبر را براي ديدن و مشاهده كردن نمي خ
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_نوزدهم
زيارت
راوی: جبار ستوده ، مهدي فريدوند
سال اول جنگ بود. به همراه بچه هاي گروه اندرزگو به يكي از ارتفاعات در شــمال منطقه گيلان غرب رفتيم.
صبح زود بود. ما بر فراز يكي از تپه
هاي مشرف به مرز قرار گرفتيم.
پاسگاه مرزي در دست عراقي ها بود.
خودروهاي عراقي به راحتي در جاده هاي اطراف آن تردد مي كردند.
ابراهيم كتابچه دعا را باز كرد. به همراه بچه ها زيارت عاشورا خوانديم.
بعد از آن در حالي كه با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه مي كردم گفتم: ابــرام جون اين جاده مرزي رو ببيــن. عراقي ها راحت تردد مي كنند. بعد با حسرت گفتم: يعني مي شه يه روز مردم ما راحت از اين جاده ها عبور كنند و به شهرهاي خودشون برن!
ابراهيم انگار حواســش به حرف هاي من نبود.
با نگاهش دوردســت ها را مي ديــد! لبخندي زد
و گفت: چي مي گــي! روزي مي ياد كه از همين جاده، مردم ما دسته دسته به كربلا سفر مي كنند!
در مســير برگشت از بچه ها پرسيدم: اســم اين
پاسگاه مرزي رو مي دونيد؟ يكي از بچه ها گفت: «مرز خسروي» بيست سال بعد به كربلا رفتيم.
نگاهم به همان ارتفاع افتاد.
همان كه ابراهيم بر فراز آن زيارت عاشورا خوانده بود!
گوئي ابراهيم را مي ديدم كه ما را بدرقه مي كرد. آن ارتفاع درست روبروي
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفدهم گفتم:((خیلی!))😑 خودم را راحت کردم و گفتم:(( که نمی توانم بگویم چقدر))😐
💖🌸💖🌸💖
#قصه_دلبری #قسمت_هجدهم
برگه هارا گذاشت جلوی رویم.
کاغذ کوچکی هم گذاشت روی آن ها ..
درشت نوشته بود. ازهمان جا خواندم، زبانم قفل شد:
ت مرجانی،تو درجانی،تو مرواریدغلتانی
اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی 💞
انگار در این عالم نبود، سرخوش!
مادر و خاله ام آمدند و به او گفتند:((هیچ کاری توی خونه بلد نیست، اصلا دور گاز پیداش نمی شه ..😐
یه پوست تخمه جابه جا نمی کنه!خیلی نازنازیه!))😑💣
خندیدوگفت:((من فکر کردم چه مسئله مهمی می خواین بگین!
اینا که مهم نیست!))😂❤️
حرفی نمانده بود.
سه چهارساعتی صحبت هایمان طول کشید.
گیر داد اول شما از اتاق بروید بیرون .
پایم خواب رفته بود و نمی توانستم از جایم تکان بخورم😑
از بس به نقطه ای خیره مانده بودم، گردنم گرفته بود و صاف نمی شد.
التماس می کردم:((شما بفرمایین،من بعد از شام میام!))
ول کن نبود، مرغش یک پا داشت.
حرصم درآمده بود که چرا این قدر یک دندگی
می کند.😑💣
خجالت می کشیدم بگویم چرا بلند نمی شوم.
دیدم بیرون برو نیست، دل رو به دریا زدم و گفتم:((پام خواب رفته!))
گفت:((فکر می کردم عیبی دارین وقراره سر من کلاه بره!))😂😂
دلش روشن بود که این ازدواج سر می گیرد ..😅❤️
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
🌷 آیت الله بهجت (ره) :
☘ هر ڪس در دام گناه یا خطایی افتاده و به آن عادت ڪرده و از ترڪ آن عاجز است ، می تواند به مدت 40 هفته ( پنج شنبه شبها یا جمعه صبحها ) بصورت مستمر ، بر سر مزار یڪی از اولیاء الهی برود و قرآن بخواند.
☀️
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
💠 نماز را ترڪ نڪنید ، حتی اگر درگیر گناه هستید!
🎬 آیت اللّه سیّد محمّد ضیاء آبادی(ره)
☀️
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
✍ آقاے معزے فرمودند ، از آیتالله بهجت(ره) سوال ڪردم ،
اگر ڪسی ترڪ معصیت ڪند از روے ریا، . گناه نڪند براے این ڪه مردم نفهمند ، چه حڪمی دارد ؟
🖋 آیت الله بهجت(ره) فرمودند : خدا این ریا را نصیب ما هم بڪند.
☀️
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
☘ استاد جاودان :
✍ تمام دستورات آیت الله حق شناس(ره) ، سه چیز بود :
🌱 ترڪ گناه ،
🌱 نماز جماعت
🌱 و نماز شب .
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
سید رضی (جامع نهج البلاغه)
بعداز مرگ مادرش گفت :
بعدازاین با ڪدام دستها بلاها را رد ڪنم؟
دست مادر ڪه بالا میرود بلا ها رد میشود.
شادے روح پــدران و مـــادران آسمـــانی صــلواتـــــــــ🖤ــ
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
هدایت شده از خودسازے و تࢪڪ گناھ
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_نوزدهم زيارت راوی: جبار ستوده ، مهدي فريدوند سال اول جنگ بو
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_بیستم
منطقه مرزي خسروي قرار داشت. آن روز اتوبوس ها به سمت مرز در حركت بودند.
از همان جاده دسته دسته مردم ما به زيارت كربلا مي رفتند!
هر زمان که تهران بوديم برنامه شب هاي جمعه آقا ابراهيم زيارت حضرت عبدالعظيم بود.
مي گفت: شب جمعه شب رحمت خداست.
شب زيارتي آقا اباعبدالله ع است.
همه اولياء و ملائك مي روند كربلا، ما هم جايي مي رويم كه اهل بيت گفته اند: ثواب زيارت كربلا را دارد.
بعــد هم دعاي كميــل را در آنجا مي خواند. ســاعت يك نيمه شــب هم
برمي گشت .
زماني هم كه برنامه بسيج راه اندازي شده بود از زيارت، مستقيماً مي آمد مســجد پيش بچه هاي بسيج.
يك شــب با هم از حرم بيرون آمديم.
من چون عجله داشــتم با موتور يكي از بچه ها آمدم مسجد.
اما ابراهيم دو سه ساعت بعد رسيد. پرسيدم: ابرام جون دير كردي!؟ گفت:
از حرم پياده راه افتادم تا در بين راه شــيخ صدوق را هم زيارت كنم.
چون قديمي هاي تهران مي گويند امام زمان(عج) شــب هاي جمعه به زيارت
مزار شيخ صدوق مي آيند.
گفتم: خب چرا پياده اومدي!؟ جواب درستي نداد. گفتم: تو عجله داشتي كه زودتر بيائي مسجد، اما پياده آمدي، حتماً دليلي داشته؟!
بعد از كلي سؤال كردن جواب داد: از حرم كه بيرون آمدم يك آدم خيلي محتاج پيش من آمد،
من دســته اســكناس توي جيبم را به آن آقا دادم. موقع سوار شدن به تاكسي ديدم پولي ندارم. براي همين پياده آمدم!
ايــن اواخر هــر هفته با هــم مي رفتيم زيارت، نيمه هاي شــب هم بهشــت زهرا ، سر قبر شهدا. بعد، ابراهيم براي ما روضه مي خواند.
بعضي شــب ها داخل قبر مي رفت. در همان حال دعاي كميل را با ســوز و حال عجيبي مي خواند وگريه مي كرد.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
✨🌱✨🌱✨🌱✨
۲۷ شهریور ۱۴۰۲