🌻 •
حضرت رسول اڪرم (ص) :
اگر مردم فضیلت نمازشب را میدانستند، اگر براے خواندن آن بیدار نمیشدند، از غصه گریههاے طولانی میڪردند.
📚ارشاد القلوب، ج۱، ص۸۹
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّاے هاجـر در صفـا و مروه..
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_بیستوپنجم برآفتاب، ارتفاعات سرتتان، چرميان، ديزه كش، فريدون ه
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_بیستوششم
انار نرسيده بوديم كه خبر شهادت غلامعلي پيچك در جبهه گيلان غرب همه ما را متأسف كرد.
به محض رسيدن به ارتفاعات انار، يكي از بچه ها با لهجه مشهدي به سمت من آمد و گفت: حاج حسين، خبر داري ابراهيم رو زدن!!
بدنم يكدفعه لرزيد.
آب دهانم را فرو دادم وگفتم: چي شده؟! جواب داد: يه گلوله خورده تو گردن ابراهيم.
رنگم پريد. ســرم داغ شــد.
ناخودآگاه به سمت ســنگرهاي مقابل دويدم.
در راه تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشــتم در ذهنم مرور مي شد، وارد سنگر امدادگرشدم و بالاي سرش آمدم. گلوله اي به عضات گردن ابراهيم خورده بود.
خون زيادي از او می رفت.
جواد را پيدا كردم و پرسيدم: ابرام چي شده؟!
با كمي مكث گفت: نمي دونم چي بگم. گفتم: يعني چي؟! جواب داد: با فرماندهان ارتش صحبت كرديم كه چطور به تپه حمله كنيم.
عراقي ها شــديداً مقاومــت مي كردند.
نيروي زيادي روي تپــه و اطراف آن داشتند.
هر طرحي داديم به نتيجه نرسيد.
نزديك اذان صبح بود و بايد كاري مي كرديم، اما نمي دانســتيم چه كاري بهتره. يكدفعه ابراهيم از سنگر خارج شد!
به سمت تپه عراقي ها حركت كرد و بعد روي تخته سنگي به سمت قبله ايستاد!
بــا صداي بلند شــروع به گفتن اذان صبح كرد!
ما هــر چه داد مي زديم كه ابراهيم بيا عقب، الان عراقي ها تو رو مي زنن،
فايده نداشت. تقريباً تا آخر اذان را گفت.
با تعجب ديديم كه صداي تيراندازي عراقي ها قطع شده!
ولي همان موقع يك گلوله شليك شد و به ابراهيم اصابت كرد.
ما هم آورديمش عقب!
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
☘༻﷽༺☘
آیت الله بهجت رحمة الله علیه:
چرا به این معرفـــت نرسیده ایم ڪه هر حرفی میزنیــــم قبل از این ڪه ما بشنویـــم به گوش امام زمان میرسد، اگر این مطلب را درڪ ڪردیــم حضور و غیاب حضرت براے مـــا یڪســان میشود.
📚زمـــزم عرفان
🤲 اللّٰھـُــم ؏جـــِّل لِوَلـیڪَ الفــَرَجـْــ
❁💠 💠❁
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_بیستوششم انار نرسيده بوديم كه خبر شهادت غلامعلي پيچك در جبهه
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_بیستوهفتم
معجزه اذان
راوی: حسين الله كرم
در ارتفاعات انار بوديم. هوا كاملا روشــن شــده بود.
امدادگر زخم گردن ابراهيم را بست. مشغول تقسيم نيروها و جواب دادن به بي سيم بودم.
يكدفعه يكي از بچه ها دويد و باعجله آمد پيش من و گفت: حاجي،
حاجي يه سري عراقي دستاشون رو بالا گرفتن و دارن به اين طرف ميان!
با تعجب گفتم:كجا هســتند!؟
بعد با هم به يكي از سنگرهاي مشرف به تپه رفتيم.
حدود بيســت نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفيد به دست گرفته و به سمت ما مي آمدند.
فوري گفتم: بچه ها مسلح بايستيد،
شايد اين حُقه باشه!
لحظاتي بعد هجده عراقي كه يكي از آن ها افسر فرمانده بود خودشان را تسليم كردند.
من هم از اينكه در اين محور از عراقي ها اسير گرفتيم خوشحال شدم.
با خودم فكركردم که حتماً حمله خوب بچه ها و اجراي آتش باعث ترس عراقي ها و اســارت آن ها شــده.
بعد درجه دار عراقي را آوردم داخل سنگر.
يكي از بچه ها كه عربي بلد بود را صدا كردم. مثل بازجوها پرسيدم: اسمت چيه، درجه و مسئوليت خودت را هم بگو! خودش را معرفي كرد
و گفت: درجه ام سرگرد و فرمانده نيروهايي هستم كه روي تپه و اطراف آن مستقر بودند.
ما از لشكر احتياط بصره هستيم كه به اين منطقه اعزام شديم.
پرسيدم: چقدر نيرو روي تپه هستند. گفت: الان هيچي!! چشمانم گرد شد. باتعجب گفتم: هيچي!؟
✍ادامه دارد...
✨🌱✨🌱✨🌱✨
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
✨🌱✨🌱✨🌱✨
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
━━━ ━━━ ━━━ ━━━
🍃 عبادت باید مقرون به فڪر باشد تا حضور و مراقبت بیاورد و الّا به صِرف نمازگزاردن، این نفس متعالی نمیشود.
💌 حضرت علامه حسن زاده (ره)
📖 شرح اشارات و تنبیهات نمط نهم، ص۱۶۰
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_بیستوهفتم معجزه اذان راوی: حسين الله كرم در ارتفاعات انار ب
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_بیستوهشتم
جواب داد: ما آمديم و خودمان را اســير كرديم. بقيه نيروها را هم فرستادم عقب،
الان تپه خاليه! دوباره با تعجب نگاهش كردم و گفتم: چرا !؟
گفت: چون نمي خواستند تسليم شوند.
تعجب من بيشتر شد و گفتم: يعني چي؟! فرمانده عراقي به جاي اينكه جواب من را بدهد پرسيد:
اين المؤذن؟! اين جمله احتياج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم: مؤذن!؟ اشك در چشمانش حلقه زد.
با گلويي بغض گرفته شروع به صحبت كرد و مترجم سريع ترجمه مي كرد: به ما گفته بودند شــما مجوس و آتش پرستيد.
به ما گفته بودند براي اسلام به ايران حمله مي کنيم و با ايراني ها مي جنگيم.
باور كنيد همه ما شيعه هستيم.
ما وقتي مي ديديم فرماندهان عراقي مشــروب مي خورند و اهل نماز نيســتند
خيلي در جنگيدن با شما ترديد كرديم.
صبح امروز وقتي صداي اذان رزمنده شما را شــنيدم كه با صداي رسا و بلند اذان مي گفت، تمام بدنم لرزيد.
وقتي نام اميرالمؤمنين ع را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت مي جنگي.
نكند مثل ماجراي كربلا ... ديگــر گريه امان صحبت كردن به او نمي داد.
دقايقــي بعد ادامه داد: براي همين تصميم گرفتم تسليم شوم و بار گناهم را سنگين تر نكنم.
لذا دستور دادم كسي شليك نكند.
هوا هم كه روشن شد نيروهايم را جمع كردم و گفتم: من مي خواهم تسليم ايراني ها شوم.
هركس مي خواهد با من بيايد. اين افرادي هم كه با من آمده اند دوستان هم عقيده من هستند.
بقيه نيروهايم رفتند عقب.
البته آن سربازي كه به سمت مؤذن شليك كرد را هم آوردم.
اگر دستور بدهيد او را مي كُشم.
حالا خواهش مي كنم بگو مؤذن زنده است يا نه؟! مثل آدم هاي گيج و منگ به حرف هاي فرمانده عراقي گوش مي كردم.
هيچ حرفي نمي توانستم بزنم، بعد از مدتي سكوت گفتم:آره، زنده است. با هم از
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_بیستوهشتم جواب داد: ما آمديم و خودمان را اســير كرديم. بقيه
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_بیستونهم
سنگر خارج شديم. رفتيم پيش ابراهيم كه داخل يكي از سنگرها خوابيده بود.
تمام هجده اسير عراقي آمدند و دست ابراهيم را بوسيدند و رفتند.
نفر آخر به پاي ابراهيم افتاده بود و گريه مي كرد. مي گفت: من را ببخش، من شليك كردم. بغض گلوي من را هم گرفته بود. حال عجيبي داشتم. ديگر حواسم به عمليات و نيروها نبود. مي خواستم اسراي عراقي را به عقب بفرستم که فرمانده عراقي من را صدا كرد و گفت: آن طرف را نگاه كن. يك گردان كماندوئي و چند تانك قصد پيشروي از آنجا دارند.
بعد ادامه داد: سريعتر برويد و تپه را بگيريد.
من هم سريع چند نفراز بچه هاي اندرزگو را فرستادم سمت تپه.
با آزاد شدن آن ارتفاع، پاكسازي منطقه انار كامل شد.
گردان كماندويي هم حمله كرد.
اما چون ما آمادگي لازم را داشتيم بيشتر نيروهاي آن از بين رفت و حمله آن ها ناموفق بود. روزهاي بعد با انجام عمليات محمدرسول الله ص در مريوان، فشار ارتش عراق بر گيلان غرب كم شد.
به هر حــال عمليات مطلع الفجر به بســياري از اهداف خود دســت يافت.
بسياري از مناطق كشور عزيزمان آزاد شد.
هر چند كه سرداراني نظير غلامعلي پيچك، جمال
تاجيك و حسن بالاش و... در اين عمليات به ديدار يار شتافتند.
ابراهيم چند روز بعد، پس از بهبودي كامل دوباره به گروه ملحق شد.
همان روز اعلام شد: در عمليات مطلع الفجر كه با رمز مقدس يا مهدي(عج) ادركني انجام شد.
بيش از چهارده گردان نيروي مخصوص ارتش عراق از بين رفت.
نزديك به دو هزار كشته و مجروح و دويست اسير از جمله تلفات عراق بود.
همچنين دو فروند هواپيماي دشمن با اجراي آتش خوب بچه ها سقوط كرد.
از ماجراي مطلع الفجر پنج ســال گذشــت.
در زمستان ســال ۱۳۶۵ درگير عمليات كربلاي پنج در شلمچه بوديم.
قســمتي از كار هماهنگي لشــکرها و اطلاعــات عمليات با ما بــود.
براي
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_بیستونهم سنگر خارج شديم. رفتيم پيش ابراهيم كه داخل يكي از سنگ
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_سی
هماهنگي و توجيه بچه هاي لشگر بدر به مقر آن ها رفتم. قرار بــود كه گردان هاي اين لشــکر كه همگي از بچه هــاي عرب زبان و عراقي هاي
مخالف صدام بودند براي مرحله بعدي عمليات اعزام شوند.
پــس از صحبت با فرماندهان لشــکر و فرماندهان گردان ها، هماهنگي هاي لازم را انجام دادم و آماده حركت شدم.
از دور يكي از بچه هاي لشکر بدر را ديدم که به من خيره شده و جلو مي آمد!
آماده حركت بودم كه آن بسيجي جلوتر آمد و سلام كرد.
جواب سلام را دادم و بي مقدمه با لهجه عربي به من گفت: شما در گيلان غرب نبوديد؟!
با تعجب گفتم: بله. من فكر كردم از بچه هاي منطقه غرب است.
بعد گفت: مطلع الفجر يادتان هست؟
ارتفاعات انار، تپه آخر! كمي فكر كردم و گفتم: خب!؟ گفت: هجده عراقي كه اسير شدند يادتان هست؟! با تعجب گفتم: بله، شما؟!
باخوشحالي جواب داد: من يكي از آن ها هستم!! تعجب من بيشتر شد.
پرسيدم: اينجا چه مي كني؟! گفت: همه ما هجده نفر در اين گردان هستيم،
ما با ضمانت آيت الله حكيم آزاد شديم. ايشان ما را كامل مي شناخت، قرار شد بيائيم جبهه و با بعثي ها بجنگيم!
خيلي براي من عجيب بود. گفتم: بارك الله، فرمانده شما كجاست؟! گفت: او هم در همين
گردان مســئوليت دارد. الان داريم حركت مي كنيم به سمت خط مقدم.
گفتم: اســم گردان و نام خودتان را روي اين كاغذ بنويس، من الان عجله دارم. بعد از عمليات ميام اينجا و مفصل همه شما را مي بينم.
همين
طور كه اسامي بچه ها را مي نوشت سؤال كرد: اسم مؤذن شما چي بود؟!
جواب دادم: ابراهيم، ابراهيم هادي. گفت: همه ما اين مدت به دنبال مشــخصاتش بوديم.
از فرماندهان خودمان خواستيم حتماً او را پيدا كنند.
خيلي دوست داريم يكبار ديگر آن مرد خدا را ببينيم.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
#امام_صادق_عليه_السلام
سه چیز، نشانگر درستی اندیشه است:
خوش برخوردے
خوب گوش دادن
و خوب پاسخ دادن
📓 تحف العقول صفحه ۳۲۳
هزار طائفه آمد، هزار مکتب رفت
و ماند شیعه که قال الامام صادق داشت