eitaa logo
خودسازے و تࢪڪ گناھ
1.8هزار دنبال‌کننده
688 عکس
813 ویدیو
46 فایل
https://eitaa.com/joinchat/2173240167C847a1cc6ec گروه پاسخ به سؤالات شرعی خانمها‌ ⚘💙 ﷽ ✍پیامبر اڪرم صلی الله علیه و آله و سلم: گنهڪارے ڪه به رحمتِ خدا اميدوار است از عابدِ مأيوس، به درگاهِ خدا نزديڪتر است ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
مشاهده در ایتا
دانلود
در روایات ما یڪ نڪته در مورد امام باقر علیه‌السلام گفتند. تا زمان امام باقر علیه‌السلام، شیعه و سنی فرق نداشتند. شیعیان دین ائمه را داشتند، ولی در انجام اعمالشان مانند سایر مردم عمل می‌ڪردند؛ شیعیان مثل سایر مردم نماز می‌خواندند، مثل سایر مردم روزه می‌گرفتند و ... . این اعمال هم به دست بنی امیه ڪم و زیاد می‌شد. تا این‌ڪه در زمان امام باقر، شیعیان مسائل شرعی خود را از ایشان یاد گرفتند. امام باقر بنیان تشیع را ڪه در واقع همان اسلامی است که پیامبر آورده، به جامعه بازگرداندند. آیتُ اللّٰه جٰاوِدان
"رشد" تو در ارتباط گرفتن و تحمّل ڪسانی است ڪه با تو جور نیستند؛ فرمودند: با صبر و تحمّلِ اذیت اطرافیانم، به خدا مُقرَّب می‌شوم.
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_هفتادویکم رضای خدا راوی: عباس هادی از ویژگی‌های ابراهیم این
✨🌱✨🌱✨🌱✨ عاشق زنگ بودند عاشق خدا می‌شدند دیگر روی زمین نبودند بلکه در آسمان‌ها راه می‌رفتند! بعد گفت دنیا همین است تا آدم عاشق دنیاست و به این دنیا چسبیده حال و روزش همین است. اما اگر انسان سرش را رو به آسمان بالا بیاورد و کارهایش را برای رضای خدا انجام بدهد. مطمئن باش زندگیش عوض می‌شود و تازه معنی زندگی کردن را می‌فهمد. بعد ادامه داد: توی زورخانه خیلی‌ها می‌خواهند ببینند چه کسی از بقیه زورش بیشتر است و چه کسی هم زودتر خسته می‌شود. اگر روزی میاندار ورزش شدی تا دیدی کسی خسته شده برای رضای خدا سریع ورزش را عوض کن. من زمانی میاندار ورزش بودم و این کار را نکردم البته منظوری نداشتم اما بی دلیل بین بچه‌ها مطرح شدم ولی تو این کارو نکن! ابراهیم می‌گفت: انسان باید هر کاری حتی مسائل شخصی خودش را برای رضای خدا انجام دهد. آگاه باش عالم هستی ز بهر توست از غیر خدا هر آنچه بخواهی شکست توست√ نزدیک صبح جمعه بود ابراهیم با لباسهای خون آلود به خانه آمد! خیلی آهسته لباس‌هایش را عوض کرد بعد از خواندن نماز به من گفت: عباس من می‌روم طبقه بالا بخوابم. نزدیک ظهر بود که صدای درب خانه می‌آمد کسی بدون وقفه به در می‌کوبید! مادر ما رفت و در را باز کرد زن همسایه بود. بعد از سلام با عصبانیت گفت این ابراهیم شما مگه همسن پسر منه؟ دیشب پسرم رو با موتور برده بیرون بعد هم تصادف کرده و پاش رو شکسته! بعد ادامه داد: ببین خانوم من پسرم رو بردم بهترین دبیرستان نمی‌خوام با آدم‌هایی مثل پسر شما رفت و آمد کنه! مادر ما از همه جا بی‌خبر بودخیلی ناراحت شد معذرت خواهی کرد و با تعجب گفت: من نمی‌دانم شما چی می‌گید ولی چشم به ابراهیم میگم شما ببخشید و.. من داشتم حرف‌های او را گوش می‌کردم. دویدم طبقه بالا! ✍ادامه دارد .... شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات⚘ «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_هفتادودوم عاشق زنگ بودند عاشق خدا می‌شدند دیگر روی زمین نبودن
✨🌱✨🌱✨🌱✨ ابراهیم را از خواب بیدار کردم و گفتم: داداش چه کار کردی؟ ابراهیم پرسید: چطور مگه چی شده؟ پرسیدم تصادف کردی؟ یک دفعه بلند شد و با تعجب پرسید: تصادف؟ چی میگی؟ گفتم: مگه نشنیدی دم در مامان ممد بود داد و بیداد می‌کرد و ... ابراهیم کمی فکر کرد و گفت: خوب خدا را شکر چیز مهمی نیست! عصر همان روز مادر و پدر محمد با دسته گل و یک جعبه شیرینی به دیدن ابراهیم آمدند. زن همسایه مرتب معذرت خواهی می‌کرد. مادر ما هم با تعجب گفت: حاج خانوم نه به حرف‌های صبح شما نه به کارهای حالای شما! او هم مرتب می‌گفت: به خدا از خجالت نمی‌دونم چی بگم محمد همه ماجرا را برای ما تعریف کرد. محمد گفت: اگر آقا ابراهیم نمی‌رسید معلوم نبود چی به سرش می‌آمد بچه‌های محل هم برای اینکه ما ناراحت نباشیم گفته بودند ابراهیم و محمد با هم بودند و تصادف کردند. حاج خانم من از اینکه زود قضاوت کردم خیلی ناراحتم تو رو خدا منو ببخشید. به پدر محمد هم گفتم که خیلی زشته آقا ابراهیم چند ماه مجروح شده و هنوز پای ایشان خوب نشده ولی ما به ملاقاتشون نرفتیم برای همین مزاحم شدیم. مادر پرسید: من نمی‌فهمم مگه برای محمد شما چه اتفاقی افتاده؟ آن خانم گفت: نیمه‌های شب جمعه بچه‌های بسیج مسجد مشغول ایست و بازرسی بودند محمد وسط خیابان همراه دیگر بچه‌ها بود یک دفعه دستش روی ماشه رفت و به اشتباه گلوله از اسلحه‌اش خارج شد و به پای خودش اصابت کرد. او با پای مجروح وسط خیابان افتاده بود و خون زیادی از پایش می‌رفت. آقا ابراهیم همان موقع با موتور می‌رسد. سریع به سراغ محمد رفته و با کمک یکی دیگر از رفقا پای محمد را می‌بندد بعد او را به بیمارستان می‌رساند.صحبت زن همسایه تمام شد برگشتم و ابراهیم را نگاه کردم. با آرامش خاصی کنار اتاق نشسته بود او خوب می‌دانست کسی که برای رضای خدا کاری انجام داده نباید به حرف‌های مردم توجهی داشته باشد ✍ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»