جز حسین برای ما ؛
احدی چاره ساز نیست.
-سخنران امشب یه حرف خیلی قشنگی زدن گفتن که: کاسب ها، آخر سال که میشه دیگه پرونده حساب و کتاب یکسالشون رو میبندن اگر طلبی دارن بدهی دارن حساب و کتاب رو صاف میکنن.
امشب،شب اول محرمه و شب شروع ساله یه مقدار باید با خودمون کلنجار بریم و ضعف ها و نقص هایی که در ما بوده امشب صاف کنیم حساب رو به سال دیگه واگذار نکنیم..
و اینکه اشک برای امام حسین یکی از اون اعمالیست که پرونده انسان رو نورانی میکنه و مناسب میکنه برای شروع سال جدید..
این شب و روزی که در اون هستیم بهار انس هست انس با اباعبدالله و ارتباط دلی با اباعبدالله الحسین و اشک برای مصیبت های امام..
و انشاءالله این حالت از امشب تاپایان روز عاشورا ادامه داشته باشه..
#روایت_ماندگار
#خاطرات_شبهای_هیئت
در زیر خیمه اش همه یک خانواده ایم
همینطور که داشتیم به صحبت های سخنران گوش میدادیم یه حرفی زد که واقعا خیلی خوب و مهم بود:
بچه ها به کسی دل نبندید که رفتنیه به کسی دل ببندید که براتون بمونه مثل امام حسین (ع) و اهلبیت..
اینا کسایی هستن که هیچ وقت حتی اگه نابخشودنی ترین کارهارو هم انجام داده باشی تنهات نمیزارن و راه بازگشتو یجوری بهت نشون میدن(:
#روایت_ماندگار
#خاطرات_شبهای_هیئت
#روایت
شب سوم که میشه حال و هوای هیئتا یه حالت خاصی داره..
حس و حال حضرت رقیه رو دخترا خیلی خوب میفهمن روضه که شروع شد صحبت از جدایی بابا که شد بچه ها اشک توچشمشون جمع شده بود..
چشمم به یه دختر خانمی افتاد که داشت گریه میکرد رفتم کنارش پرسیدم چرا انقدر گریه میکنی چیزی شده؟
گفت:من حضرت رقیه رو درکش میکنم وقتایی که بابام میره سرکارو چند روز نمیاد من همش دلم براش تنگ میشه حضرت رقیه هم مثل من دلش برا باباش تنگ میشه اما بابای من بعد چند روز برمیگرده اما بابای اون چی؟.
بعد از صحبتای اون دختر خییلی بیشتر از قبل به غریبی و مظلومیت حضرت رقیه پی بردم💔.'
#روایت_ماندگار
#خاطرات_شبهای_هیئت
_شب سوم محرم1402
#شب_زیارتی_ارباب
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#روضة_الشهید_منظریه
چند سالی میشد که ازدواج کرده بود اما بچه دار نمیشد..
دکتر های زیادی رفته بود داروهای زیادی مصرف کرده بود اما فایده نداشت..
پارسال همین موقع توی همین هیئت عزای امام حسین شرکت کرده بود.
از امام حسین خواست که حاجتشو بده..
همونجا یه خانم یه پیراهن بچه بهش داد و گفت که من اینو به هرکی دادم بچه دار شده..
خلاصه امشب گوشه مجلس دیدمش اومده بود با بچه ای که تو راه داشت:)
_ مداح ی حرف قشنگی زد
گف شما حتی نمک سر سفرتونو
از امام حسین بخواین..
از این خانواده بخواین اینا به هیچکس کم لطفی نکردن اگر به صلاحت هم نباشه روز محشر جبران میکنن...
#روایت_ماندگار
#خاطرات_شبهای_هیئت
#روایت_ماندگار
#خاطرات_شبهای_هیئت
_شب چهارم محرم1402
#شب_زیارتی_ارباب
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#روضة_الشهید_منظریه
#روایت
-اگر که عمر زیادم دهد خدایِ حسین
هزار سال بسوزم فقط برایِ حسین-
شب،شب حبیب های امام حسین بود.
همونایی که با ریش سفید هنوز از حسین دم میزنند و براش نوکری میکنن..
از این حبیب ها امشب زیاد اومده بود.
اومده بودن هرکدوم یه گوشه ای برای ارباب عزاداری میکردن..
همونایی که شاید نتونن با کیفیتی که تو جوونیاشون سینه میزدن بزنن امااا باز هم برا امام حسین کم نمیزارن..
همونایی که سرشون همه جا بالا میگیرن و افتخار میکنن به عمری که با اباعبدالله گذروندن..
آره همونا که بهشون میگن پیرغلام هیئت یا همون حبیب های اباعبدالله..🌱
_شب پنجم محرم1402
#روایت_ماندگار
#خاطرات_شبهای_هیئت
#شب_زیارتی_ارباب
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#روضة_الشهید_منظریه
#روایت
شب شب عاشورا بود🏴..
انگار از اون دور دورا میتونستی صدای ارباب رو بشنوی که به یارانش میگه من بیعتم رو بر میدارم فردا روزسختیه همه شهید خواهیم شد هرکس دوست داره میتونه بره..
توی هیئت همه سینه می زدند.
باز هم مث هرسال خواستار طلوع نشدن صبحی بودیم که هنوز صدای جیغ زن و بچه ها به گوش میرسه-
هنوز صدای گریه ارباب بالای علی اکبر به گوش میرسه-
هنوز صدای قاسم لحظه ای که عمو رو صدا میزد به گوش میرسه-
هنوز صدای گریه های علی اصغر به گوش میرسه-
هنوز لحظه های مقتل جلو چشم زینبه-
نمیدونم چیشد که میون دوستان صحبت از شهید علیوردی شد.'"
یه بنده خدایی میگفت وقتی یاد نحوه شهادت شهید علیوردی میفتم ناخودآگاه ذهنم میره سمت مقتل امام حسین. آخه شهید علیوردی رو هم غریب گیر آورده بودن؛
هرکی با هرچی دستش میومد میزد،
میگفت:خانمه اعتراف کرده بود گفته بود من دیدم همه میزدن گفتم بزار منم بزنم نگاه کردم تو کیفم دیدم چیزی جز یه ناخن گیر ندارم شروع کردم با اون ناخن گیر به جسم شهید ضربه زدن..😭
آقای امام حسین ماامسال معنی غریب گیر آوردن رو بیشتر درک کردیم💔😔..
#روایت_ماندگار
#خاطرات_شبهای_هیئت
#روایت
《در زیر خیمه اش همه یک خانواده ایم》
یازده شب در کنار هم جمع شدیم و مثل یک خانواده برای ارباب عزاداری کردیم..
خانواده ای با هرپوشش و هر قومیتی..
کرد و لر و ترک فارس و...همه اومده بودیم.
اومده بودیم که بگیم حسین تو قلب ما ریشه داره و هیچگاه تکراری نمیشه:)
شام غریبان که میشه انگار ثانیه ها هم عزادارن و دوست ندارن بگذرن💔.'
خادما دلتنگ میشن برای حال و هوای خادمی ارباب..
آخخ امان از گریه ها،گریه ها رنگ و بوی دیگه ای دارن انگار چشم ها تحمل آروم نشستن ندارن😔..
میبارن میبارن بلکه یزره داغ قلب زینب سرد بشه اماامگه میشه؟
یه عزیزی میگفت بیاید نزاریم ثانیه ها رو هم ازدست بدیم ازشون استفاده کنیم یه وقت میبینی سال دیگه نبودیماا پس یه توشه واسه آخرتمون برداریم حداقل اونجا حضرت زهرا شفاعت کنه بگه این گریه کن حسینم بوده:)))
از خداوند براتون توفیق درک محرم رو خواستاریم🌱..
#روایت_ماندگار
#خاطرات_شبهای_هیئت