.
وقتی روضه شروع میشود، وقتی فریاد ها با هم آمیخته میشوند، وقتی چشمان تو مات مانده بغضت هم سر گردنه بازی در می آورد و البته که اشک هم نقشی فراموش ناشدنی را بازی میکند. فقدان او با تمام این اشک ها گره خورده و او دیگر نیست. تحلیلگر شبکه خبر در عین تمام صحبت های به ظاهر امید بخشش سعی ای در پنهان کردن جمله ی سوالی اش ندارد:واقعا؟! به همین سادگی؟
و من باز گیج تر به پنجره نگاه میکنم و سعی میکنم یک بار دیگر همه چیز را مرور کنم:سید حسن نصر الله، رهبر حزب الله ترور شده. او نقش بسیار زیادی در رسیدن ما به حضور تاریخی دارد. اما نه!...
هنوز هم قطره اشکی نیامده. عجب دارد بازی در می آورد. دوباره تلاش میکنیم:او در راه مقابله با دشمنان و زندگی آسمانی اش تکه تکه شد. باز هم نه...
به پنجره نگاه میکنم. حوالی غروب است و نور کم کم دارد خداحافظی میکند.دوباره سعی ام را میکنم. شاید این آخرین امید است:امام حسین(ع). سید هم در این راه شهید شد. در قتلگاه لاحیه. نه! این هم نشد. به گمانم دیگر شانسی ندارم و اگر گریه ام هم بیاید از سر گریه نکردن است. اشکِ بی اشکی.ناچارا ماتم گرفته مینشینم و به پنجره نگاه میکنم. نه! من آخرش هم گریه ام نمیگیرد. من نه سوزی دارم نه نسبتی و نه طلبی و نه هیچ یک از این خوبان را. صدایی از آنسو بلند میشود:کجا میخوای بری؟ چرا منو نمیبری؟...
باز هم رو به سوی پنجره ام و به غروب نگاه میکنم.وقت سلام زیارت میرسد:السلام علی الحسین و علی...
نمیتوانم بنشینم و مثل مار گزیده به خودم میپیچم. صورتم خیس خیس است و فریاد هایم کفاف نگاه به پنجره را نمیدهند.تنها راه سلام است. به حسین(ع).به پنجره...
1403/7/7
#خط_تیره
🖋 #روضه_سها
🇵🇸 @gaze_karbala