eitaa logo
دانلود
سفره حضرت رقیه در موکب رقیه خاتون فخراوری ساعت 10تا 11 برگذار میشود انشاالله تشریف بیارید منتظر حضور تک تک شما عزیزان هستیم
🔻 عکس های جالبی از فوتبال بازی کردن مسعود پزشکیان در جام شهدای آتش نشان http://eitaa.com/genavehkhabarr
سلام در مورد سوال هدایت تحصیلی 💢 آغاز صدور فرم هدایت تحصیلی نهمی ها از امروز 👤مدیر کل مشاوره و امور تربیتی وزارت آموزش و پرورش: ▫️صدور نمون‌برگ هدایت تحصیلی پایه نهمی‌ها از امروز ‌۱۸ تیرماه آغاز می‌شود افزود: فرآیند ثبت‌نام دانش‌آموزان در پایه دهم پس از صدور نمون‌برگ هدایت تحصیلی برای دانش آموزان اولویت (الف) از روزهای آتی آغاز و تا ۴ مردادماه ادامه خواهد داشت. ▫️پس از این تاریخ، از ۶ مردادماه دانش‌آموزان با اولویت (ب) می‌توانند برای ثبت‌نام در رشته مورد تقاضا به مدارس مراجعه کنند.
نه هنوز نیومده پسر منم نهم هست میخاد بره دهم. هنوز نیومده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به اندازه نه هرچه فقط برای خودت جمع کنی.بعضی از افراد فقط خودشان.‌چطور بقیه حرفی نمی زنم اما یک نفر فقط خودش و خودش
اینها چیه شما بهش چه می گویید. ما بهش می گوییم گو گو‌لیجی لیجی بعضی ها هم بهش می گن باکو شما چه می گویید . چه خصوصیاتی دارند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب سوم محرم حسینیه شهید بهادر غلامعلی زاده روستای فخراوری
سلام درمورد گیاه دارویی که در زبان محلی به آن گولگجی میگویند در زبان فارسی به آن کَور می گویند نام دیگرش کبار است قسمتهای دارویی گیاه میوه وریشه آن است برای درمان نقرس کم خونی پوست ریشه های گیاه برای درمان کبد وطحال جوشانده ریشه گیاه برای دردهای روماتیسم مفید است میوه آن سوء هاضمه را ازبین می برد از میوه این گیاه البته قبل از شکفتن برای ترشی استفاده می کنند البته کسانی که میگرن دارند نباید از این گیاه ومیوه آن استفاده کنند زیرا به شدت برای مبتلایان به میگرن وسردردهای عصبی مضر می باشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺آجیل‌ خوردن پوتین در اجلاس شانگهای سوژه رسانه‌ها شد./باشگاه خبرنگاران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️اَلسَّلاٰمُ عـَلـَیـْڪَــ یٰا اَبٰاعَبدِٱللّٰــــہِ الْحُسَیْن 🖤وَ عَلیٰ علی‌ِّبنِ الْحُسَین 🏴 وَ عَلیٰ اَولاٰدِ الْحُسَین 🖤وَ عَلیٰ اَصحٰابِ الْحُسَین 🏴 و عَلَيهٰا اَبَاالْفَضلِ الْعَبّٰاس. سلام علیکم صباح الخیر روز سه شنبه شمابا شروع ذکریا ارحم الراحمین بخیر باشد خداوند عاقبت ماو خانواده مان راختم بخیر گرداند قلبت را منور کن بنور قرآن با صلوات بر محمد و آل محمد 🌹اللهم عجل لویک الفرج
🔴کاهش ساعت کاری دستگاه‌های اجرایی بوشهر و استان‌مرکزی 🔹ساعت پایان فعالیت دستگاه‌های اجرایی استان بوشهر، فردا سه‌شنبه به دلیل افزایش محسوس دما، ساعت ۱۱ خواهد بود. 🔹به دلیل تداوم آلودگی هوا، پایان ساعت کار ادارات استان مرکزی برای فردا سه‌شنبه ۱۹ تیرماه، ساعت ۱۱ صبح اعلام شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اولین وعده هوا شد/ عضو شورای سیاستگذاری ستاد پزشکیان: پزشکیان قول رفع فیلتر نداده است! آقای پزشکیان هم قول داد بنزین را گران نکند . یعنی گفت گرانی بنزین شایعه هست و هم قول داد فیلتر شکن ها را بردارد. بارها و بارها هم قول داد . حالا سر قولش نباشد . مردم جوابش را خواهند داد
💙🚎💙🚎💙🚎💙🚎 🚎💙🚎💙🚎💙 💙🚎💙🚎 🚎 رمان:زهرا بانو 𝙿𝚊𝚛𝚝:𝟼𝟹 امروز صبح ؛ آخرین صبحی بود که در مدینه چشمم را باز می کردم. اول از همه نگاهی به حلقه ی تو دستم انداختم و لبخند صبحگاهی را مهمان لبهایم کردم. سریع بلند شدم تا برای رفتن به مسجد النبی آماده شوم.مثل همیشه آقاسید منتظر من بود. - سلام صبحتون بخیر - سلام زهراجان صبح شما هم بخیر. اگر آماده هستید برویم تا از کاروان عقب نمانیم. - بله برویم... همراه کاروان به مسجد النبی رفتیم. نماز و دعای وداع را با زمزمه های دلنشین آقاسید خواندیم. برای آخرین بار نگاه طولانی به گنبد سبز پیامبر کردم. نگاهم سمت قبرستان بقیع کشیده شده از این همه غربت ؛ از این همه مظلومیت امامان اشک از چشمانم بی آنکه بخواهم میبارید. بعد از خوردن نهار در اتاق نشسته بودم که آقاسید اجازه ی ورود گرفتند چادر نمازم را سر کردم و با بفرمایید اجازه دادم. - زهرابانو شما تمام وسایل هایتان راجمع کنید و لباس احرام را بپوشید تا نیم ساعت دیگر همراه کاروان حرکت کنیم. - بله چشم لباس و چادر سفیدم را پوشیدم و چمدان به دست بیرون رفتم. آقاسید هم آماده و منتظر نشسته بود با این تفاوت که امروز لباس احرام به تن داشت. همراه کاروان با اتوبوس حرکت کردیم . تا قبل از رفتن به مکه به مسجد شجره برویم. وارد مسجد شدیم. معماری این مسجد کاملا متفاوت بود. مسجدی بزرگ و سفید رنگی که توجه همه را جلب می کرد. همه ی حجاج باید قبل از رفتن به مکه برای مُحرم شدن به این مسجد می آمدند. وقت آن رسیده است ، که دلم را به دریا بزنم را از تن بیرون کنم و لباس عشق بپوشم. لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک و الملک لا شریک لک لبیک با گفتن این جمله و اعمال مُحرم شدیم ... همه ی کاروان لباسهای سفید به تن داشتیم و از هر گوشه ی مسجد صدای لبیک می آمد. این مسجد و این صحنه ها ، حتما جزئی از کمیاب ترین خاطرات عمر من خواهند بود. " خدای من نعمت دادی، احسان کردی، زیبایی بخشیدی، فضیلت دادی، روزی عنایت کردی، توفیق دادی، پناه دادی، حمایتم کردی و از گناهانم پرده پوشی کردی. خدای من...🥺😭 اگر آنچه تو از من میدانی، دیگران نیز می دانستند، هرگز به روی من نگاه نمی کردند و طردم می نمودند،ولی تو همواره پرده پوشی کردی.😓😭 اما، من: بد کردم، غفلت ورزیدم، پیمان شکنی کردم، وعده های عمل نکرده داشتم و گناهها نمودم. ولی:خدایا، من توبه کردم و به درگاهت برگشته ام.😭🤲 میدانم که با آغوش باز از من استقبال می کنی. چون هر چه باشد، تو خدای منی! ✨ ( بخشی از مناجات امام حسین ( ع ) در کنار کوه عرفه) که توصیف حال من است... هوای مکه هم خیلی گرم بود. ولی لباسم سفید بود. احساس میکردم کمتر گرما را جذب میکنم یا شاید اینقدر غرق معنویات اطرافم قرار گرفته بودم که دیگر گرمای عربستان به چشمم نمی آید. به مکه که رسیدیم ، همه ی کاروان خسته بودند. اما بین هتل و مسجد الحرام همه مسجد الحرام را انتخاب کردند. همه ی کاروان همراه هم ؛ هم قدم شدیم تا بیت الله الحرام... مسجد الحرام را که پشت سر گذاشتیم تپش قلبم هزار برابر شدبود. گام به گام برای دیدن خانه امن الهی قدم برمیداشتیم. لحظه به لحظه ؛ به دیدن خانه ی عشق نزدیکتر میشدیم. چشمانم که به خانه معبودم افتاد. دیگر باورم شد کجا آمدم.🥺 اشک در چشمانم حلقه زده و دیده ام را تار کرده بود با دست اشکهایم راپاک کردم تا واضح ببینم. ملوک قبل از سفر به من گفته بود ، در اولین نگاهت به کعبه هرچه از خدا طلب کنی به استجابت می رسد. هزار حاجت در دل آماده کرده بودم. بعد از نگاه طولانی ام به کعبه سرم را پایین انداختم چیزی بر لب آوردم که از ته قلبم بود. ✓با تمام وجودم از خدا مهدی زهرا، سلامتی وخوشبختی خودم و آقاسید را طلب کردم از خدا خواستم ریشه ی این عشق را محکم کند و زندگیم پر برکت باشد. با همان حال قشنگ با همان چشمان اشکی به جمع زائران خانه ی خدا پیوستیم و همراه بقیه به دور خانه‌ی عشق میچرخیدیم. اینجا تنها جایی بود ، که مرد و زن ؛ فقیر و ثروتمند ؛ سیاه و سفید ؛ همه یک رنگ و یک شکل ودر یک سطح قرار دارند و همه به دور کعبه می گردند. ادامه دارد... نویسنده؛ طلا بانو 💙 🚎💙 💙🚎💙🚎 🚎💙🚎💙🚎💙 💙🚎💙🚎💙🚎💙🚎
💙🚎💙🚎💙🚎💙🚎 🚎💙🚎💙🚎💙 💙🚎💙🚎 🚎 رمان:زهرا بانو 𝙿𝚊𝚛𝚝:𝟼𝟺 بعد از انجام اعمال و طواف ؛ بعد از زیارت برروی زمین و نماز خواندن حالا احساس داشتم. کمی خسته بودم و احساس ضعف داشتم ؛ در راه هتل آقاسید را کنارم دیدم - زهراجان خوبی؟ - بله ممنون فقط خیلی خسته ام و بی‌حال شدم. بطری آبی را به طرفم گرفت. - آب زمزم هست بخورید هتل رفتیم، استراحت کنید رنگتون پریده! به هتل که رسیدیم اتاقمان مثل مدینه بزرگ و اتاقی جدا داشت. سریع به اتاق رفتم برای استراحت... امروز برای زیارت دوره و غارحرا می رفتیم. غاری که رسول خدا در آن به عبادت مشغول بودند و اولین آیه ی ها نور بر پیامبر در این مکان نازل شده بود. دوست داشتم غار حرا را ببینم... مسیر پر پیچ و خمی داشت ولی به نظرم ارزش داشت. پیامبر این مسیر را طی میکردند و به این غار می رفتند برای رازو نیاز ؛ من هم می خواستم این فرصت را از دست ندهم و این مکان را ببینم ولی آقاسید مخالفت می کردند. - بهتره شما نیایید چون هم مسیر طولانی هست و هم شلوغ ؛ هوا هم بسیار گرم است و شما هنوز انرژی از دست رفته را جبران نکردید بدنتان ضعیف میشود. - نه خوبم می خواهم بیایم. - زهراجان میگویم شما پیش این خانم ها بمانید بالا رفتن برایتان سخت است. اینجا دیگر باید از سیاست زنانه ام استفاده می کردم. پس کمی نزدیک رفتم و چهره ی مظلومی به خود گرفتم و گفتم: - شاید دیگر تا آخر عمرم قسمت نشود که بیایم. تازه وقتی شما هستید هیچی سخت نیست مثل همیشه هوای من را دارید، مگر نه ؛ سیدجان... "سیدعلی " این سیدجان گفتنش ؛ یعنی مُهر سکوت بر لبهای من... نگاهم به چهره اش که افتاد خنده ام گرفت ؛ به یکباره تغییره چهره داده بود و الان به خاطر موافقت من مظلوم نگاه می کرد. بهتر بود همراهم باشد خیالم راحت تر بود ، ولی چون راه تا غارحرا زیاد بود و کمی سخت ؛ احساس میکردم خستگی این سفر و دشواری این مسیر اذیتش کند. - آقاسید الان چه کار کنم بیایم یا نه؟ - زهراجان مگر من ظالم باشم این چنین سوال کنید و من بگوییم نه! فقط مراقب خودتان باشید باهم می رویم. خودش هم فهمید که شیطنتش از چشمم دور نماند با خنده ای که تلاش میکرد کنترلش کند گفت: - چشم حتما "زهرا بانو " همراه آقاسید و کاروان به سوی غار حرا حرکت کردیم. مسیر پر پیچ و خم و سختی بود شلوغ بودن این مسیر سختی راه رابیشتر میکرد. ولی شیرین بود وقتی به این فکر میکردی که این مسیر را بارها و بارها پیامبر طی کرده تا برای مناجات به آن غار برسد وحالا قدم در جای قدم های پیامبر خدا می گذاشتیم. طول مسیر را سید با مراقبت و مدارا کنارم حرکت میکرد. هر از گاهی هم احوالم را می پرسید این ها همه باعث میشد طولانی بودن راه را فراموش کنم و زیارت این مکان مقدس برای من دلچسب تر شود . ادامه دارد... نویسنده؛ طلا بانو 💙 🚎💙 💙🚎💙🚎 🚎💙🚎💙🚎💙 💙🚎💙🚎💙🚎💙🚎
💙🚎💙🚎💙🚎💙🚎 🚎💙🚎💙🚎💙 💙🚎💙🚎 🚎 رمان:زهرا بانو 𝙿𝚊𝚛𝚝:𝟼𝟻 امروز پایان سفر حج بود. آماده و چمدان به دست همراه کاروان به فرودگاه رفتیم. نگاه‌های گاه به گاهم به آقاسید ؛ دلشوره ای که در دل داشتم ؛ استرسی که برای بعد از این سفر بود همه در چهره ام مشخص بود. داخل هواپیما نشسته بودیم ، من از پنجره بیرون را نگاه میکردم و دستانم را در هم قفل کرده بودم موقع پیاده شدن بود که آقاسید روبه من گفت: - حالا چه میشود؟ من که بیشتر از او دلهره ی بعد از سفر را داشتم نگاهم را پایین انداختم و هیچ نگفتم. - زهراجان حرفی نمی زنید؟ - بهتره بعد صحبت کنیم. بدون نتیجه بلند شدیم و رفتیم. از دور که نرگس ؛ بی بی و ملوک را دیدم ذوق زده شده بودم برایشان دست تکان دادم . که آقاسید دلخور گفت: - یعنی همسفری من اینقدر بد بود که تا این اندازه از رسیدنمان خوشحال شدید؟ - نه به خدااااا...من از دیدن بی بی و بقیه خوشحال شدم وگرنه سفر عالی بود. - همسفرت چی؟ - شما هم خیلی خوب بودید.ممنون از تمام مراقبت ها و زحمت هایی که کشیدید. ان شاالله جبران کنم. آقاسید با لبخند گفت: - ان شاالله ؛ منتظر جبران هستم . همه همراه هم راهی خانه ی بی بی شدیم. با اصرار بی بی بود که قرار شد چند ساعتی را کنارشان بمانیم. فضای خانه برای من و آقاسید خیلی سنگین بود ناخواسته در این جمع فاصله ای بین ما افتاده بود. همه گرم صحبت بودند که ملوک خواست تا زودتر برویم. بلند شدم تا آماده شوم که بی بی مانع شد ولی ملوک ادامه داد - زهراجان آماده باش چون الان حتما محمود و خواهرم رفتن خانه ی ما ؛ نباشیم درست نیست. ناخواسته با اسم محمود ؛ اَخم کردم نگاه آقاسید هم پر از سوال بود. بلند شدم و رفتم آشپزخانه تا آب بخورم. هنوز آب را کامل نخورده بودم که صدای آقاسید پشت سرم آمد - محمود کی هست؟ بدون اینکه بچرخم به طرفش گفتم: - پسر خواهر ملوک... - فقط همین؟ چرخیدم و نگاهم را به چشمان منتظرش دوختم و از این همه حساسیت و غیرتی که برای من داشت قند در دلم آب شد با نگاه مهربانی گفتم: - نه قبلا خواستگار من هم بوده ؛ ولی جواب منفی گرفت. کلافه سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. نزدیکش شدم و با شیطنت گفتم: - آقاسید... میشود امشب شام مهمان شما باشیم تا اگر مزاحمی هم هست خودش برود؟ لبخند روی لبش، کِش می آورد با هر کلمه ای که می گفتم... - یعنی محمود مزاحم هست؟ - تا دلتان بخواهد... ادامه دارد... نویسنده؛ طلا بانو 💙 🚎💙 💙🚎💙🚎 🚎💙🚎💙🚎💙 💙🚎💙🚎💙🚎💙🚎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختربچه ای که با حرف زدن کودکانه اش حسینیه معلی رو بهم ریخت؛ جیگر همه رو سوزوند
💢قابل توجه دانش آموزان پایه نهم (ورودی پایه دهم سال تحصیلی جدید) ✅ هدایت تحصیلی های پایه نهم صادر شد ☑️ مراحل جهت مشاهده از طریق کاربری اولیا ⬅️ ورود به پنجره واحد خدمات الکترونیک وزارت آموزش و پرورش به آدرس my.medu.ir ⬅️ ورود به مای از طریق درگاه دولت ⬅️ ورود به کاربری فرزند پایه نهم ⬅️ انتخاب گزینه هدایت تحصیلی ⬅️ انتخاب نمون برگ هدایت تحصیلی ☑️ مراحل جهت مشاهده از طریق کاربری دانش آموز ⬅️ ورود به پنجره واحد خدمات الکترونیک وزارت آموزش و پرورش به آدرس my.medu.ir ⬅️ انتخاب گرینه ورود دانش آموزان ⬅️ انتخاب گزینه هدایت تحصیلی ⬅️ انتخاب نمون برگ هدایت تحصیلی ☑️مراحل جهت مشاهده برای مدیران مدارس ⬅️ ورود به پنجره واحد خدمات الکترونیک وزارت آموزش و پرورش به آدرس my.medu.ir ⬅️ ورود به سها(سکوی هوشمند سازمانی) ⬅️ ورود به سیدا ⬅️ مدیریت ⬅️ هدایت تحصیلی ⬅️ نمون برگ هدایت تحصیلی 💢روابط عمومی مدیریت آموزش و پرورش شهرستان گناوه http://eitaa.com/genavehkhabarr
شب چهارم محرم امامزاده سلــیمان بن علـی (ع) نوحه خوان: امین بحردستانی ساعت :۱۱/۳۰
سلام باتشکراز کانال خوب گناوه خبر که درانعکاس اخبار ودردو دل مردم خیلی فعال هستن فصل گرماست گاهی اوقات اعلام می کنن ساعت کاری به علت گرمای هوا کاهش پیدا کرده البته این کاهش فقط برای کارمتدان هست که زیر کولر هستن وشامل کارگران و خدمات (مخصوصا کارگران شهرداری نمیشود)وهمچنین شامل بانکهاهم نمیشود دراصل کاهش ساعت کاری باید برای کارگران وکسانی که درگرما دارن خدمات رسانی می کنن بشه کارمند محترم اداره که زیر کولره گرمش نمیشه
45.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب سوم محرم مسجدصاحب الزمان(عج) باباعلیشاه هیئت محبان صاحب الزمان(عج) باباعلیشاه
سلام و عرض ادب و احترام دوستان عزیزی که دیشب تاحالا مرتب پیگیر ادامه رمان بودن الان پارتگذاری شد شرمنده که نتونستم دیشب بذارمش از تک تک شما همراهان عزیز عذرخواهی میکنم
36.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🖤السلام علیک یا اباعبدالله* *برگزاری سومین شب عزاداری ایام محرم * *📍روایتگری و مداحی: کربلایی حمیدرضا اسدی* *👈🏼مکان:بلوار جمهوری اسلامی خیابان فتح المبین مسجد حضرت امیر(ع) پایگاه بسیج امام محمد باقر (ع)*
سلام خست نباشید ..شماره تعمیر کار لباسشویی درب جلو سیارکه بیاد خونه کسی داره لطفا برام بفرسته
سلام و خدا قوت خدمت شما مدیر محترم کانال گناوه خبر می خواستم تو گناوه خبر بزارید، مخاطبینی که شماره مطب دامپزشکی تو گناوه باشه رو معرفی کنند و شماره آموزشگاه راه دانش؟