اونا انگار علاقه داشتن خدارو یه چیزی فرض کنن
که دیده میشه و گفتن اهان خورشید دیده میشه پس خورشید خدا هست:////
یه جورایی ااخناتون خدای خورشیده
#داستان_های_من
#تاریخی
هخامنشو فهمیدم حالا بریم مصر😂😂😂
یادمه تو کلاس چهارم اولین باری بود تاریخ خوندیم
فکر کنم فصل ۴ بود که از درس ۸ تا ۱۲ از هخامنش و زرتشت شروع شد تا ساسانیان و پیامبر.
چه قدر به خودمون بالیدیم که کوروش شاه و داریوش داشتیم😂🤦♀
انصافا همشون بی عرضه بودن البته بعد کوروش ها زیاد زحمت کشید خدا رحمتش کنه(دور از شوخیام😂)
#داستان_های_من
تو کلاس ۴ تنها قسمتی که یادمه یکی راه شاهی بود که نمیدونم برای چی بود
یکیم گفته بود طول ستون های تخت جمشید بیش از ۱۰ متره اینم چون معلم گفت جای خالی میاد😂
تنها این
دنیا چرخید رسیدیم کلاس هفتم دوباره همینا رو خوندیم
باور دارین یادم نیست امتحان ترمو چطور گذروندم!😀
فکر کنم نخوندم اخرارو همیشه همینه اخرای مطالعاتو شل و ول میخونم!
#داستان_های_من
تو کلاس چهارم اخرین فصل مربوط به جلگه بود که اصلا یادم نیست جلگه یعنی چی و چطور تشکیل میشه
#داستان_های_من
یـاسـیـن شـهـدا 🇵🇸
تو کلاس چهارم اخرین فصل مربوط به جلگه بود که اصلا یادم نیست جلگه یعنی چی و چطور تشکیل میشه #داستان_ه
راستی اخرشم هیچ یک از شاه هارو حلال نکردم به دوستامم پیشنهاد دادم به خاطر بی عرضگی و مفت دادن ایران به جمع من بیان قبول کردن😂
محبوب ترین حکومت صفویه بود چون شاه اسمائیل بود اره اونا اسلام رو ترویج دادن اخرش نوه نتیجه هاش بی عرضه در اومدن همون بس اونم از چشمم افتاد😂
#داستان_های_من
خوبین ریپ شدم
فدا کاری کردم.
شوخی میکنم
یکی گفت به ایلو مینات باور دارین؟
خاک تو سرتون:/
بعد هیچی ریپ شدم
خب خودشون اشاره میکنن من از خودم نمیگم.
#داستان_های_من
یه بار از این گلارو گذاشتم جلو نور خورشید تا برگاش سفید بشه!
متاسفانه بدبختو سوزوندم.😅
؛)
#داستان_های_من
@generation_from_Ali
فردا روز بزرگ و سعیدی هست؛ صلوات جلیلی ختم کنید😂😂😂
ما ،امروز اجرا داشتیم تو مصلا قرار بود میگذرد کاروان رو بخونیم بعد یکی از ما متن شهید رئیسی بخونه اخرش بگه صلوات محمدی ختم کنید.
داشتیم شوخی میکردیم گفتیم بگو صلوات با شکوه و جلیلی ختم کنید
گفت نه روز سعیدی هست و صلوات جلیلی ختم کنید.
بعد کسی که مسئول نظم ما بود گفت نه شر میکنن😂
اخرش مجری خودش گفت صلوات جلیلی ختم کنید.
#داستان_های_من
حداقل تو این دنیا ، بین این همه غم
کسی وجود داره تو این تنهایی تو فردای تو کسی که همه چیز رو برای تو سامان میده تا فردا بشه و تو تنها نمونی. توی فردا هایی منتظرت هست تا بفهمی که همه سامان های تو توی فردا رو اون برات درستش کرده.
#داستان_های_من
امروز مسابقه سازه داشتیم
سازه من ۳۰ گرم بود و ۶ کیلو تحمل کرد بعد شکست😁
کوچولو بود
اخرا که از یاد بعضیامون رفته بود قلاب بندازیم ، من یادم افتاد تو کیفم برا زنگ خیاطی کیت خیاطی دارم همیشه 😂
#داستان_های_من