eitaa logo
-گِرھ کلمـٰاٺ✨
38 دنبال‌کننده
9 عکس
0 ویدیو
0 فایل
"کلماٺ در هم گرھ مے خورند و وصف می کنند، طُ را .. و جز طُ، نیافتم کسی تا در وصفش، ؏-شق؛بگویم..!♥} گوشِ جآݩ؛ @Ammajj کپی با حفظ لینک کانال اشکالی ندارد.
مشاهده در ایتا
دانلود
-تو بهارے،تو بهارے با سبزتریݩ جوانھ ها، تو بهارے،با گلگوݩ ترین درخت ها،🌱 و با لطیف تریݩ نسیم ها... نسیم هایے کہ مے آیند و غباࢪ از برگِ دݪ،مے رُبایند.. اصلا شاید همیݩ حالا هم برای خانھ نکانے دیر باشد. باید بر پنجرہ ؎ چشماݩ، حریرِ عفاف بیافکنیم.. خانھ دݪ را بہ نوࢪِ ایماݩ، آذیݩ ببندیم و بر کدورٺ ها، زلالِ توبھ بپاشیم.. خیالماݩ را از صندوقچھ تجملاٺِ دنیا،برداریم و علف هاے هرزِ غیبٺ را با دستِ خیر،از زمینِ زباݩ، جدا کنیم. باید بے درنگ، خانھ تکانے کنیم. قطعا بهار، در راه اسٺ....☁️🌸 💙 🌱 {بہ قلمِ؛ آمـٰاج '' ح*ج} _هدیہ بہ امام زماݩ{عج}
-هر شب به ماھ نگاه می کرد.🌘 روزی که ابر ها آمدند، و جلوے ماھ را گرفتند،☁️ او دیگر نفس نکشید...🖤)): آخر جانش به جانِ ماھ بند بود..! 🌙 {ح*ج}
-از روی پل، نگاهش را به خیابانِ سرمازده دوخت . از مردم و دغدغه هایشان تنها خستگی را می فهمید. از روزی که تصمیم گرفت فکر و ذهنش را در صندوقچه ای مخفی کند، مثل یک تکه سنگ،نسبت به اتفاقات زندگی اش بی تفاوت شد...🖤 اتفاقاتی که مثل سنگ ریزه های ریز و درشت، آن هارا کنار میزد و راهش را باز می کرد. نه از آن ها میترسید، نه عکس العملی نشان میداد، و نه حتی آن هارا سنگ ریزه حساب می کرد. از روزی که برف آمد اما او نبود، احساساتش مثل دانه های برف پایین ریختند و پس از مدتی نه چندان سخت، خورشیدِ روحش آن ها را سوزاند و با خاکسترِ شفافش، جانش را شست از هرچه که دغدغه وصف شد. و روحش را پیوند زد با هرچه بی تفاوتیست...💔))))): 🌊 🍁 بہ قلمِ؛ آمـٰاج '' {ح*ج}
-بهانہ اٺ را کہ می گیرم، کسے از عمق وجودم فریاد می زند: ظهوࢪ نزدیک است..♥ دغدغه ؎ شیرینِ هر روزِ روزهایم،❤️ السلام و علیک آقاے فرماندھ سپاهِ قدس🌙 💙 {ح*ج}
♥♥:♥♥
یکی از دستهایش را روی دیوار گذاشت با آن کتِ چاهار خانه و کلاه پهلوی و کفش های واکس زده و آن کیف چرم که شک ندارم بیش از ۵۰ دلار پولش است بیشتر شبیه یک مذاکره کننده بود تا یک کاراگاهِ کارکشته وظیفه‌ی من نیست اما به هر حال ادب حکم می کند تا صندلی را برایش عقب بکشم _بفرمایید بنشینید آقای آدامز نگاهش را از کتاب های پاره شد‌ه‌ی گوشه اتاق گرفت بی حرف روی صندلی نشست و زل زد توش چشم هایم انگشت وسطی اش را روی میز کشید...گرد و غبار روی آن زیر نور خورشید برق میزد..آن ها را با فوتی در هوا پراکنده کرد.. به سمت چپ متمایل شد و نگاهش را سوق داد به سمت پنجره باز و پرده حریری که چندان جنس محکمی نداشت و چند جایش پاره شده بود...کمی که دقت می کنم می بینم کم و بیش نخ کش هم شده ...دوباره به آقای آدامز نگاه می کنم..او هم همینطور انگار می خواهد چیزی بگوید..چند لحظه‌ی دیگر هم می گذرد و ما همینطور به هم زل زده ایم...این سکوت کلافه ام می کند می خواهم چیزی بگویم اما او پیشقدم می شود:من به پیشنهادتون فکر کردم...نفس عمیقی می کشد..نمی تونم قبولش کنم...متاسفم. شوکه شدم..از او انتظار نداشتم...دهانم را باز می کنم اما قبل از اینکه صدایی از آن خارج شود کیفش را برمیدارد..پشتش را به من می کند و دستگیره را میگیرد...انگار عصبی است چون دستگیره را می فشارد و من در لحظه آخر فکِ منقبض شده اش را میبینم و دری که قیژ قیژ کنان مثل یک جسم بی اراده،به چهارچوب کوبیده شد به قلم؛آماج '' {ح*ج} @gerehe_kalamat🪄📃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- سلام... ممنون از اینکه منو همراهی می کنید امیدوارم از نوشته هام خوشتون بیاد ‌••‌ احساس می کنم یه مدت اینجارو به دست موریانه ها بسپارم و برم..... شاید با نوشته های بهتری برگردم قطعا همینطوره . . ! تا تابستون در این محفل رو قفل می کنم.. فکر می کنم اون موقع بتونم از جون و دل روی نوشته هام وقت بزارم....و حدید خوندنم بهتر بشه اگر لایق باشم❤️(((: +خدانگهدارتون ''دعا واسه ظهور یادتون نره''
میگویی،او میگوید.چه حرف های قشنگی،آخر اشک و خنده را باهم دارد.او نمیداند تو کیستی فقط نامه هایت را باز می کند.اما تو خوب او را میشناسی.روی شن های ساحل که نشستی،او دست هایش را روی چشمانت گذاشت.هرجا را که نگاه کردی اورا دیدی،دریا را آسمان را،حتی دانه های ریز شن،همه نشان از او میدهند،کافیست ساعتی نگاهش کنی.....♥
. . 💌! «نامه ام را میگذارم، در نزدیک ترین صندوق پستی قلبت»🎈📮 - میدانی؟ اصلا همه ی کلمات خوب،صف کشیدند که تو را وصف کنند. اما انگار چیزی کم است. باید همه شان کنار هم باشند تا شاید ،،بتوانند قسمتی از روح بهشتی تو را وصف کنند. پس،ای زیباترین روح،ای آسمانی ترین نگاه،ای جاوید ترین مهر🤍 ای لطافت تو ، مانند بال های پروانه و چه بسا،لطیف تر از آن حس خوبت، مانند موج به قلبم میرساند آرامشِ شکوفه های گیلاس را. به راستی تو همان شکوفه گیلاسی اما، در لبخندت،گل همیشه بهار،پیدا در دستانت،اندکی ذوق برای نوازش‌ کردن، در خیالت،زلالِ رود و هاله ماه🌛 در صدایت،عشق و دلسوزی رها و در قلبت،نور و درخشندگی، تا آنجا که پرتو خورشید ناچیز شود... به راستی تو همان خدایی..♥ _ مادر عزیزم... روزت مبارک🫂🫀 (س)🌸 به قلم؛جیلپا «ح.ج» @gerehe_kalamat🪄📃
برای کودکان پر کشیده،از شاخه های سرسبز ایران🤍🇮🇷 ؛
•شعرِ نــــو• «حتیٰ به روزگاران...»♥ " ای مهربان تر از برگ،در بوسه های باران بیداریِ ستاره،در چشم جویباران آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل لبخندِ گاه گاهت صبح ستاره باران بازا که در هوایت خاموشیِ جنونم فریاد ها برانگیخت از سنگِ کوه ساران '' - سرودھ ؛ محمد رضا شفیعی کَدکَنی🍁✨ @gerehe_kalamat🪄📃