eitaa logo
قاف | مرضیه امیرخانی
57 دنبال‌کننده
24 عکس
2 ویدیو
0 فایل
و عنقا بر قاف آشیانه دارد من اینجا هستم، نکته‌هایتان برایم ارزشمند است، دریغ نکنید: @Mzamirkhani
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم🌱 سوز روز سی‌ام اردیبهشت ماه برابری می‌کند با سوز دی ماه سال‌های قبلِ تهران، نه امسال که هیچ کدام از لباس‌های گرممان را باز نکردیم و بهاری پوشیدیم وسط زمستان. ابرها اینجا هی سیاه می‌شوند و به هم می‌چسبند و گلوله می‌شوند و عصر که می‌شود می‌ترکند. هم آب پایین می‌ریزد و هم دانه‌های درشت یخ و می‌کوبد فرق سر زمین. آدم‌ها زیر این باران، یک روز به میلاد، پرونده به دست می‌آیند حرم. دلتان اگر اینجاست، یک زیارت و دو رکعت نماز از سمت من، طلب شما. 🌸
مجموعا یک‌سال از شناختم نسبت به این خانم می‌گذشت که رفت. زنی شصت و هشت ساله که در مبارزات قبل از انقلاب جانباز شده بود، با شلیک گلوله توی پهلو. به‌خاطر این زخم، قریب به پانزده مرتبه تیغ جراحی تنش را لمس کرده بود و آخر دوام نیاورد زیر عمل. بهشان می‌گفتیم خانم شرعی، نام همسرش را. دلش باز بود و چشمش. حرف از امام زمان و ظهور حضرت از لبش نمی‌افتاد. ملاقات، مطمئنم که داشته. من ایشان را از طریق استادم شناختم که سالها شاگردش بود. من چندبار خدمتش رسیده بودم. یک بار استاد دعوتمان کرد به دیدار خانم شرعی. راننده‌، پیکان را آورده بود داخل حرم، دم یکی از گیتهای بازرسی. خانم، جانباز بود. هر روز، اینطور می‌رسید خدمت آقا و هربار با غسل زیارت. من، نوجوان بودم. تا رسیدن به زمان قرار، دلم چنگ می‌خورد از استرس. از اضطرابِ مواجهه با کسی که می‌بیند. توی راه به مامان گفتم:«من خیلی گناه کردم، نمازام خیلی قضا شده روم نمیشه بیام پیشش آبروم می‌ره» رسیدیم به پیکان سفید. در را باز کردیم. سلام کردیم و نشستیم. احوال‌پرسیهای مرسوم انجام شد و اضطراب حالا تا حلقم رسیده بود. خانم همانطور که پیش رویش را، گنبد را، نگاه می‌کرد گفت: «چرا گناهاتون رو به زبون میارید؟ خدا ستارالعیوبه، شما هم ستار باشید نسبت به خودتون و اشتباهاتتون. خدا می‌بخشه» من فرو ریختم. هم می‌دید هم می‌شنید. بزرگ‌زنی بود، از اولیای مقرب خدا، از مقربین به امام عصر ارواحنا فداه. حمد و سوره‌ای هدیه کنید حتم دارم دعایتان می‌کند.
تگرگ، پاییز آورده تو بهار. رو زمین پر از برگ سبزه، جای برگ نارنجی. الهی بارش، رحمت باشه و نقمت نباشه برای احدی.
هدایت شده از حرفیخته
. اللهم صلّ على سيدنا محمّد و آل محمّد و ادفع عنّا البلاء المبرم من السماء انّك على كلّ شيء قدير .
يَا صَاحِبَ كُلِّ غَرِيبٍ يَا مُونِسَ كُلِّ وَحِيدٍ يَا مَلْجَأَ كُلِّ طَرِيدٍ يَا مَأْوَي كُلِّ شَرِيدٍ اي كس هر بي كس، اي همدم هر تنها، اي پناه هر رانده، اي مأواي هر آواره يَا مُسَبِّبَ الأَْسْبَابِ يَا مُفَتِّحَ الأَْبْوَابِ يَا مَنْ حَيْثُ مَا دُعِيَ أَجَابَ اي فراهم آورنده سببها، اي گشاينده درها، اي آن كه هرگاه و هرجا خوانده شود اجابت نمايد اسمائت تو این شرایط آروممون می‌کنه آخدا 🥺 همدمشون باش، پناهشون باش يَا مُفَتِّحَ الأَْبْوَابِ فتحی برسون درمونده شدیم
آقا سید! خداقوت. بالاخره می‌خواهی بیایی یک دل سیر زیارت کنی. بی‌که نگران معطل شدن مردم و بسته بودن راهشان شوی، محو بشوی توی بحر چشمهای آقا و تا ابد زانو بزنی کنارش، تا ابد. گوارات باشد حاج آقا رئیسی. دعایمان کن که دعایت گیراست.
غم داریم زیاد؛ اما خدا خوب بلد است آرام کند. همه‌ی خیرات دست خودش است. آقای رئیسی یک آیه بود که رفت، بهترش می‌آید، من به وعده خدا یقین دارم: مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا ۗ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ هر آیه‌ای که از میان برداریم یا از یادها ببریم، بهترش یا مِثلش را می‌آوریم. مگر نمی‌دانی که خدا از عهدۀ هر کاری برمی‌آید؟!
هدایت شده از گاه گدار
بسم الله الرحمن الرحیم من دوستی داشتم که وصیت کرد روی سنگ قبرش بنویسند: «مرگ پوسیدن نیست، از پوست در آمدن است.» خانم رحمانی! حالا که دست شما بازتر است، حالا که رنج زندگی برای‌تان تمام شده است، حالا که چشم تان تیزتر می‌بیند و واقعیت‌های دنیا پیش چشم‌تان روشن است، برای ما دعا کنید. ما این روزها زیاد به یاد شما بودیم، نذر کردیم، صلوات فرستادیم، قربانی کردیم، از دوستان و آشنایان‌مان برای شما دعا طلب کردیم اما تقدیر خدا چیزی بود متفاوت از آرزوی ما. من به صفای شما و تلاش بی‌وقفه شما و سلامت انگیزه شما شهادت می‌دهم. خاطره‌های شما از بین ما نمی‌رود و یاد شما را فراموش نمی‌کنیم. شما شریک همیشگی مبنا هستید و در هر خیر و نیکی که ساخته‌ایم و خواهیم ساخت، سهم دارید. مهمان اباعبدالله باشید ان‌شاءالله، هم‌نشین دختر پیغمبر باشید ان‌شاءالله، خدا مهربانی و مغفرت و لطفش را روزی‌تان کند، ان‌شاءالله. . پی‌نوشت. ما امروز یکی از همکاران خوب‌مان را در مبنا از دست دادیم. لطف می‌کنید اگر به دعا و صلواتی و فاتحه‌ای مهمانش کنید.
من دل نوشتن از میثاق عزیزمون رو ندارم😭
آمدمت که بنگرم، گریه امان نمی‌دهد نمی‌دهد نمی‌دهد
غروب جمعه وقت رفتنت بود. سالها بود که قرار و مدارت برای ملاقات را گذاشته بودی. می‌گفتی داری توی وقت اضافه بازی می‌کنی. جمعه روز خاصی است. غروبش خاص‌تر و تو میثاق تو خاص بودی. اذان مغرب جمعه لواسان بودم. رفتیم مسجد برای نماز. شب اول ذیحجه بود. نماز مستحبی بین مغرب و عشا را که خواندم گفتم خدایا اگر این نماز خیری دارد میثاق هم توی خیرش شریک ولی باور کن نمی‌دانستم دارم ثوابش را به روحت هدیه می‌کنم. ظهر جمعه، در مراسم حضرت جواد علیه السلام بودم، مداح زده بود به صحرای کربلا و من برایت گریه کردم برای تو که سه سال بود سلاممان را علیک داده بودی. مجلس به دعای آخر رسید مثل خورشتی که به روغن افتاده باشد و آماده پذیرایی، مثل تنوری که سنگهاش خوب تفتیده باشد برای چسباندن نان وقتش بود. مداح گفت: «امن یجیب المضطر اذا دعاه و بکشف السوء» ما از وقتی تو، توی گروه گفتی «بچه ها دعام کنید خیلی درد دارم» مضطر شدیم. اضطرارمان شد اشک و حمد و یاسین و حشر و صلوات. دردت نیفتاد نه؟ مداح گفت که کیست که دعای آدم مضطر بیچاره را اجابت کند؟ و من به مداح دستی تکان دادم که «توروخدا برای مریض ما دعا کنید» مداح گفت برای شفایت دعا کنند، کردند و من عز و جز کردم به امام جواد، باباش علی بن موسی را به جوانی پسرش قسم دادم که به دادت برسد. رسید، نه؟ میثاق تو از دیروز، از وقتی غمت جا خوش کرد وسط قلبم، دیوانه‌ام کرده‌ای. خودت داری می‌بینی که برایت ضجه نمی‌زنم اما مثل ماتم‌زده‌ها، گیجم. بله من ماتم دارم. ماتم کم شدن کلمه. میثاق از وقتی پیامهایت را در گروه و در چت شخصیمان مرور می‌کنم می‌بینم تو واقعا کلمه بودی. یادت هست یک‌بار در حرم امام رضا برایت صوت فرستادم گفتم: «خیلی یادتم و تو برای من کلمه‌ای، کلماتی چون نه صوتت را تا به حال شنیده‌ایم نه تصویرت را» میدانی آخرین جمله‌ات در گروهمان چه بود؟ همین ده روز پیش گفتی «خیلی دعام کنید» و دیگر هیچ کلمه‌ای از تو نیامد. تو بلد بودی خودت کلمه باشی. داری مجنونم می‌کنی لیلا. از بین خاکستر رنجهایی که کشیدی چه سیمرغی ساختی. من شنیده بودم درد و رنج، بلا و سختی آدمها را بزرگ می‌کند اما ندیده بودم. حالا که نیستی همه خودمان را ریخته‌ایم وسط و داریم از خیر کثیر تو حرف می‌زنیم. از یک دختر سی ساله که بیشتر عمرش به سختی و درد گذشته. پروازت گوارات باشد رفیق عزیزم
📌 آخرین سخن... تا چند روز دیگر کسی بر کرسی ریاست جمهوری خواهد نشست. عمده‌ی آراء دو نامزد، آراء سلبی است. خصوصا آرای آقای پزشکیان. این اساساً وضعیت خطرناکی است که البته مقصرهای زیادی دارد. از شورای نگهبان بگیرید تا مروّجین رسمی گفتمان دینی و انقلابی که نتوانسته‌اند وفاق گفتمانی را حتی میان دلدادگان این گفتمان ایجاد کنند و همواره در پی تنگ‌تر کردن دایره انقلاب بودند. این روزها که گذشت. تنها حرف من بعنوان کسی که از ۷ سالگی وسط معرکه‌های منازعات انتخاباتی بودم، برای این روزها و روزهای آینده همین است که: هیچ چیز در جامعه‌ی اسلامی مهم‌تر از «انسجام اجتماعی» نیست. هر کس که به هر طریقی این مهم را خدشه‌دار می‌کند، «رسوا» کنید. ولو کان تحت عمامتی هذه! @Jazveh_fatemedadashi
بسم الله الرحمن الرحیم تو برنده شدی عزیزم، سرت بلند! برایت خیلی خوشحالم. عصر دیروز رفتیم سمت میدان هروی. اذان شد. روی نقشه نزدیکترین مسجد را پیدا کردم. رسیدیم به مسجد امام حسن عسکری علیه السلام. صف طولانی رأی گیری به حیاط رسیده بود. رفتم یک طرف که مفروش بود نماز خواندم. هیچ نفهمیدم چه خواندم. فکرم، همه، پیش تو بود. پیش تو که چطور چهل و چند سال از ما آدمهای دیگری ساخته‌ای. این بلوغ سیاسی، این حرارت و هیجان بین مردم، این صفهای پیچ خورده و شلوغ، ثمره‌ی توست. تو داری ما را بزرگ می‌کنی. مخالفین تو چه بدانند چه ندانند دارند برای برنده شدن تو یقه پاره می‌کنند. مخالفین اگر به خیانت و دروغگو بودنت یقین داشتند که الان با شلوارک و سگ به بغل توی صفهای رأی‌گیری نایستاده بودند. این حضور پرتراکم عزتت را بیشتر فرو کرد توی چشم آنهایی که باید بفهمند. مهم نیست که چه کسی سکاندار ریاستت شد. مُلک مال خداست. تو کج نخواهی شد، زیر پا نخواهی رفت تو در اوجی و دست نیافتنی. انقلاب اسلامی ایران! همچنان برای همه‌مان مادری کن. عزتت مستدام.