eitaa logo
قاب دوستان آل یاسین
371 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
128 فایل
حضور شما در این کانال اتفاقی نیست😉 ارتباط با ادمین ها ✍️ @z_agh61 @yas1979
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  🌷 ...ثامن... 🌷
🛵 موتورِ شخصی شد . اما فردای آن ، موتور را تمیز و شسته شده ، همان جایی که پارک بود .😳 🤔صاحبِ موتور وقتی موتورش را صحیح و سالم دید ، چشمش به روی فرمان موتور افتاد . نامه را با تعجب . در نامه چنین نوشته شده بود : 😩 خیلی ام و معذرت میخواهم از اینکه موتور شما را بدون اجازه . حقیقتش خانمم👩 در حال بود و شب هنگام دیگر چاره ای نیافتم جز این که بدون اجازه موتور شما را بردارم و خانمم را به نزديكترين 🏩 برسانم . به فضل خدا مشکل رفع شد و خانمم بچه را به دنیا آورد و همه چیز سر جایش است و این کار بدون موتور شما بود.⛔️ 😔از شرمندگی نمیتوانم به شما بیاییم . اما امید دارم به بزرگواری خود مرا ببخشید و این و هدیه ی ناچیزی که برایتان آماده کردم را ، قبول کنید.🎁 📦 صاحب موتور که روی موتورش قرار داشت را باز کرد و دید دزد موتور برای عذرخواهی از او و خانواده اش ، ، ، و ۱۰بلیط سینما ، برای تمام اعضای خانواده به او هدیه داده.😍 😅 صاحب موتور که بر گونه هایش جاری شده بود را پاک کرد و به سراغ خانواده رفت تا را برای آنها بگوید .🙊 🎞 و ساعتی بعد از این ماجرا ، به همراه خانواده به رفتند تا از بلیط های سینما استفاده کنند و فیلم مورد نظر را . 🎥 🤭 اما وقتی به خانه با کمال تعجب دیدند که دزد تمام خانه ی آنها را و یک نامه جدید برایشان گذاشته که در آن نوشته شده بود : فیلمش ؟؟؟😅😉 ✅خلاصه نزدیکه ... حواستون باشه کسی رو نخورید. 🤗👌 @samen_esf1399
📚 کتاب سردار سلیمانی مهربان 🌸 رنگ آمیزی ویژه کودکان آشنا ساختن کودکان جهان با قهرمان بزرگ ایران در قالب و 📸 بعضی از صفحات این کتاب👇 https://eitaa.com/tasavir2/1371 🔴 قیمت : 7,000 تومان ادمین ثبت سفارش: @book_20 🌐 کانال کتاب کودک و نوجوان👇 https://eitaa.com/joinchat/4011720751C49bba0503c
بخشش زن جوانی بسته‌ای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد . در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود. وقتی او اولین کلوچه‌اش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت. در این هنگام احساس خشمی به زن دست داد، اما هیچ نگفت فقط با خود فکر کرد: عجب رویی داره! هر بار که او کلوچه‌ای برداشت مرد نیز کلوچه ای برمیداشت. این عمل او را عصبانی تر می کرد، اما از خود واکنشی نشان نداد. وقتی که فقط یک کلوچه باقی مانده بود، با خود فکر کرد: “حالا این مردک چه خواهد کرد؟” مرد آخرین کلوچه را نصف کرد و نصف آن را برای او گذاشت!... زن دیگر نتوانست تحمل کند، کیف و کتابش را برداشت و با عصبانیت به سمت سالن رفت. وقتی که در صندلی هواپیما قرار گرفت، در کیفش را باز کرد تا عینکش را بردارد، که در نهایت تعجب دید بسته کلوچه‌اش، دست نخورده مانده . تازه یادش آمد که اصلا بسته کلوچه‌اش را از کیفش درنیاورده بود @ghabedoostan