┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقویت_عزت_نفس 54 🔹 امام کاظم علیه السلام فرمود از ما نیست کسی که هر روز محاسبه نفسش رو نکنه. ماها
#تقویت_عزت_نفس 55
🔶 هر شب که میشه از خودت سوال بپرس. بگو امروز چه کارایی کردی؟
چرا امروز به همسرت حرفای بدی زدی؟
چرا امروز خوشحالش نکردی؟
به پدر و مادرت یه زنگ زدی حالشون رو بپرسی؟
مراقب بودی نمازت رو سر وقت بخونی؟
بعد از خودت بپرس!
💢 چرا مراقب دلم نبودم که به چیزای مسخره دل بستم؟!!! 😒
چرا وقتم رو برای کارای به درد نخور گذاشتم؟!!! چرا انقدر توی آب و برق و پولم اسراف کردم؟!
💢 بعد هم چهارتا ناسزا به هوای نفست بده و با خودت عهد ببند که فردا هرچقدر که میتونی جبرانش کنی😬.
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب چهارم : 🌸 #سؤال چرا #دعایعهد رو صبح میخونیم؟؟ 🌸 #جواب وقتی روز
.
نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب پنجم:
📌 #سؤال
وقتی امام زمان (عج) #ظهور میکنند؛
با خودشون #قرآن جدید میآورند؟🧐
مگه نمیگن قرآن #تحریف نشده؟😳
📌 #جواب
برای پاسـخ به این ســــوال دو #نظریه
وجــــــــــــود داره:
✅ متــن، محتـــوا، لفـــــظ و کلـــمات
همین قرآن است اما ترجمه و تفاسیر
غلط از نو تعلیم داده میشه وقرآن که
به #فراموشی سپـــرده شده با تفاسیر
و ترجمه درست بیان میشه...😍
✅ یه قــرآنی رو امیر المؤمنین علی
(ع) نوشتـــه بودند که بر اساس شان
نـــــزول، تفــــاسیر ، زمان نزول، مکان
نـــــــزول، منظور و مفهوم آیه که برای
چی نـــــــازل شده و چه کسانی حضور
داشتنــد، بود...☺️
🔰 به بیان امام باقر (ع) :
#امام_زمان (عج) خیمـــههایی رو برپا
میکنند و بر اساس قرآن نوشته شده
توســـــط حضـــرت امیر المؤمنین قرآن
را یاد مردم میدهند..
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_اول 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوم
💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم.
💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از #خجالت پشت پلکهایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب میکرد.
عمو همیشه از روستاهای اطراف #آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی بهشدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیرهتر به نظر میرسید. چشمان گودرفتهاش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک میزند.
از #شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم.
💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زنعمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»
💠 زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجرههای قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد.
لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد.
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
💠 دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!»
💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!»
نزدیک شدنش را از پشت سر بهوضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
هدایت شده از کانال حسین دارابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بوقت_حاج_قاسم
شهید زاهدی از رفقای چندین و چندسالهی حاج قاسم بود. بعد از حاج قاسم شهیدی در این سطح نداشتیم. عظمت شهید زاهدی و همراهانش وقتی برام مشخص شد که دیدم خون این شهید چقدر اثر داشت که آرزوی چندین و چندساله میلیاردها مسلمون یعنی انتقام و زدن اسرائیل محقق شد. هرخونی پتانسیل این رو نداشت که به زدن اسرائیل منتهی بشه.
(فیلم مربوط به نماز آقا بر پیکرشهید سیدرضی هستش. باصدا گوش بدید)
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
#سلام_امام_زمانم
سلام آقا✋🏻
دوباره جـمعه و💚
تسبیح خورشـ🌤ـید
که دانه دانه
زخم لحظهها را❣️
می شمارد📿
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
السلام علیک یا ابا صالح المهدی علیه السلام ✋
السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ...
🌱سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند؛
سلام بر او و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهد کرد.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
سلام دوستان 🌺🌺🌺🌺
ان شاالله در این کانال هفته ای چند آیه #تفسیر قرآن از آقای قرائتی گذاشته می شود.
زیادوقت گیر نیست تااینکه بتوانیم برای زندگی آخرتمون قدمی برداریم، امیدوارم بتوانیم زمینه ساز ظهور حضرت مهدی( عج) باشیم... ازاینکه دوستانتون هم به گروه دعوت می کنید یه امربه معروف از واجبات الهی انجام داده اید ودر پرونده اعمالتون ثبت می شود ،
ازاینکه درمسیر هدایت قرار گرفته ایم خداراشاکریم ،ان شاءالله با بودنمان درکنار هم رستگار شویم 🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
آیه27🌹ازسوره بقره 🌹 الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أ
آیه28🌹ازسوره بقره 🌹
كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
چگونه به خداوند كافر مىشويد، درحالى كه شما (اجسام بىروح و) مردگانى بوديد كه او شما را زنده كرد، سپس شما را مىميراند و بار ديگر شما را زنده مىكند، سپس به سوى او باز گردانده مىشويد.
آیه28🌹ازسوره بقره 🌹
كَيْفَ = چگونه
تَكْفُرُونَ = كفر می ورزيد
بِاللَّهِ = به خداوند ؟
وَكُنتُمْ = در حالی كه بوديد
أَمْوَاتًا = مردگانی
فَأَحْيَاكُمْ = پس زنده كرد شما را
ثُمَّ = سپس
يُمِيتُكُمْ = می ميراند شما را
ثُمَّ = سپس
يُحْيِيكُمْ = زنده می كند شما را
ثُمَّ = سپس
إِلَيْهِ = به سوی او
تُرْجَعُونَ = بازگردانده می شويد
@Ghadami_Bara_Zoohor