eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
170 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
چہ زیباسٺ آغاز یڪ صبح شیرین بہ نام سلام علے آل یاسین
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سمی‌ترین رفتار خانم‌ها در زندگی مشترک یکی از بحث‌هایی که باعث میشه خانم‌ها عدم نشاط داشته باشند همین بحث . 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
هدایت شده از کانال حسین دارابی
13.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻مذهبی‌هایی که عاقبت‌بخیر نمیشن 🔻جمهوری اسلامی زمینه‌‌ساز ظهور حضرت حجت 🔻دلایل غیبت چی بود؟ 🔻همسران انبیاء هم برخی کافر شدند 🔻تضعیف نظام اسلامی یعنی تضعیف اون قدرتی که برای امام زمان ایجاد شده استاد شجاعی | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#آداب_تربیت_فرزند ۴۹ ❇️ پس دو تا اصل مهم تربیت فرزند زیر ۷ سال یکی تامین آرامش فراوان و یکی هم محبت
۵۰ ☢️🔹 بازی هایی که خوبه برای کودک قرار داده بشه خصوصا از 3 سالگی به بعد عموما بازی های مدیریتی هست. یعنی بازی هایی که بچه طی اون بتونه علاقه های مختلف خودش رو "مدیریت" کنه. کودک از بچگی باید یاد بگیره که چطور باید شرایط خودش رو مدیریت کنه. 🎁 مثلا یکی از بازی هایی که معمولا دخترها توی سن کودکی انجام میدن خاله بازی هست. این بازی ساده در دل خودش درسهای زیادی داره. 🔸 دختربچه یاد میگیره که وقتی مثلا مهمون میاد باید چطور فضا رو مدیریت کنه و به مهمان ها رسیدگی و پذیرایی کنه. یادگیری و تمرین مدام این مهارت ها موجب توانمند شدن کودک در ادامه زندگیش خواهد شد. 🔶 پس یکی از مواردی که در کودکی باید با بچه ها تمرین کرد فراگیری مهارت های مختلف زندگی در قالب بازی های کودکانه هست. 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#آداب_تربیت_فرزند ۵۰ ☢️🔹 بازی هایی که خوبه برای کودک قرار داده بشه خصوصا از 3 سالگی به بعد عموما با
۵۱ 💢 در واقع اینطور نیست که در هفت سال اول چون بچه قراره پادشاهی کنه دیگه پدر و مادر هیچ آموزشی ندن! 🔶 خیر. آموزش در این سنین باید صورت بگیره ولی آموزش ها عمدتا باید در انواع بازی ها قرار داده بشه. خصوصا بازی های مدیریتی نه صرفا بازی های شانسی مثل منچ و مارپله و... 👈🏼 خوبه که گاهی وقت ها خود پدر و مادر در متن این بازی ها قرار بگیرند و ببینن عکس العمل کودک در بازی چطور هست. مثلا بچه شما یه خونه درست کرده و میخواد از مهمون ها پذیرایی کنه. خود شما به عنوان مهمان برید اونجا و نقش مهمان رو براش بازی کنید.😌 📍📍📍خصوصا در مواردی که تک فرزندی هست این موضوع اهمیت بیشتری پیدا میکنه. پدر و مادر حتما باید وقت زیادی از روز رو به بازی با بچه خودشون اختصاص بدن. در این زمینه هیچ بهانه ای پذیرفته نیست. بچه نباید در تنهایی های خودش باقی بمونه. باید بتونه با دیگران ارتباط مثبت برقرار کنه. بچه در بازی های خودش مهمترین مقدمات یک زندگی موفق در آینده رو آموزش میبینه. اصلا به این دوران بی توجهی نکنید. ⭕️ خیال نکنید یه موضوع ساده هست. متاسفانه برخی پدر و مادرها برای اینکه نخوان وقت برای بازی با بچه شون بذارن فوری گوشی موبایل رو بهش میدن تا سرگرم بشه در حالی که این کار کمتر از یک جنایت نیست... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
🔴 #حجاب_هم_آداب_دارد ♨️ کسی که نظر به نامحرم را از خوف خداوند ترک کند، خداوند به او ایمانی عطا می‌ک
🔴 ♨️ عطرهایی که حواس مردان را می دزدند 💠: حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) هر خانمی که خود را معطر و خوشبو کند(عطر بزند) و سپس از خانه خارج شود، همواره مورد لعنت خدا و ملائکه قرار خواهد گرفت تا وقتی که به خانه برگردد، هرچند برگشتنش به خانه طول بکشد. 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب ششم: 🔍 #سؤال آیا بعد از ظهور که گردن شیطان زده میشه، دیگه مردم گنا
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب هفتم: 🔍 آیا بعد ظهور باید خودمونو به مکه برسونیم؟؟ 🧐 🔎 هر کسی شرایط، امکان و توانایی داره باید خودشو به مکه برسونه. بعدش مدینه منوره ✅ و در نهایت کوفه ✅ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دوم 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او
✍️ 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب می‌گفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان نجاتم داد! 💠 به‌خدا امداد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟» از طنین صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» 💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!» حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و خوبی بابت بستن راه من بود! 💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» 💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ؟؟؟» از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» 💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. 💠 احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. 💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. 💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
تنها بہ امید دیدن روزگارٺ، هر روز نفس میڪشم... اے ڪہ نگاهم فرش راهٺ و جانم فداے نگاهٺ... روزے ڪہ ظهور ڪنی؛ هیچ دلے نباشد، مگر روشن از فروغ سیمایٺ... و هیچ ویرانہ اے نماند، مگر گلشن از بهار دیدارٺ.... أللَّـهُمَــ عَـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَـرَج سلام حضرت عشق صبحت بخیر 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
°°❤️‍🩹🫀 ظـــاهـر مــــهــم نـــــیـــســــــــت!🥴 اصـــل دلـــــه... °° 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
💚🌿¦↝ 🕊 ‌‌اَگَراَجَل‌بہ‌وِصآلَت‌مَرا‌مَجآل‌نَداد اُمیدِ‌آمَدَنَت‌بَرمَزارهَم‌خوب‌اَست...💛 اَللهُمَ‌عجِل‌الوَلیِک‌اَلفرج 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
. . -إِلَهی کَیفَ أَخِیبُ وَ أَنتَ أَمَلی چگونه از تو ناامید باشم در حالی که تو مقصد و آرزویِ منی🤍🌱 - 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor