eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
168 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
8 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی روز بیست و سوم: 🔍 #سؤال ⁉️شکل و روش تربیت انسانی امام عصر عجل الله چ
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب بیست‌و‌چهارم: 🔆 ⁉️ اولین حکومتی امام عصر عجل الله کجاست؟! 🔆 حضرت بعــــــد از در مکه بعد از مدتی با صاحـــــبان قــــــدرت و سپاه ده هـــزار نفــــــری به سمت مدینه می‌روند و اصلاحاتی دارند که در نهایــــــت کوفه را به عنـــــــــوان مقــــر حــکومت انتخاب می‌کننـــد، مسجـــــــد سهله و کنارش را به‌عنوان محــــــل زندگی و مسجد کوفه به عنــــــــوان مقــــــر حــــکومت انتخاب می‌کنند و اولین سخنــــرانی هم داخل مسجد کوفـــــه انجام می‌شود. 😍 پس پایگاه حکومت شهر کوفه است و در ایران پایگاه ندارد. 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
‍ 🌷 #دختر_شینا – قسمت ۴۵ 💥 هر چه او بیشتر حرف می‌زد، گریه‌ام بیشتر می‌شد. بچه‌ها را آورد جلوی صو
‍ 🌷 – قسمت ۴۶ 💥 تا عصر حالم گرفته بود. بُق کرده بودم و یک گوشه نشسته بودم. نه حال و حوصله‌ی بچه‌ها را داشتم، نه اخلاقم سر جایش بود که بلند شوم و کاری بکنم.کلافه بودم. بغضی ته گلویم گیر کرده بود که نه بالا می‌آمد و نه پایین می‌رفت. 💥 هوا تاریک شده بود. صمد هنوز برنگشته بود. با خودم فکر کردم: « دیدی صمد بدون خداحافظی گذاشت و رفت. » از یک طرف از دستش عصبانی بودم و از طرف دیگر دلم برایش تنگ شده بود. از دست خودم هم کلافه بودم. می‌ترسیدم قهر کرده و رفته باشد. دیگر امیدم ناامید شده بود. بلند شدم چراغ‌ها را روشن کردم. وضو گرفتم تا برای نماز آماده بشوم. ‌همان موقع، دلم شکست و گفتم: « خدایا غلط کردم، ببخش! این چه کاری بود کردم. صمدم را برگردان. » 💥 توی دلم غوغایی بود. یک‌دفعه صدای در آمد. صدای خنده و جیغ و داد بچه‌ها که بلند شد، فهمیدم صمد برگشته. سر جانماز نشسته بودم. صمد داشت صدایم می‌زد: « قدم! قدم جان! قدم خانم کجایی؟! » دلم غنج رفت. آمدم توی اتاق. دیدم دو تا ساک بزرگ گذاشته کنار پشتی و بچه‌ها را بغل کرده. آهسته سلام دادم. خندید و گفت: « سلام به خانم خودم. چطوری قدم خانم؟! » به روی خودم نیاوردم. سرسنگین جوابش را دادم. اما ته دلم قند آب می‌شد. گفت: « ببین چی برایتان خریده‌ام. خدا کند خوشت بیاید. » و اشاره کرد به دو تا ساک کنارِ پشتی. 💥 رفتم توی آشپزخانه و خودم را با آشپزی مشغول کردم. اما تمام حواسم به او بود. برای بچه‌ها لباس خریده بود و داشت تنشان می‌کرد. یک‌دفعه دیدم بچه‌ها با لباس‌های نو آمدند توی آشپزخانه. نگران شدم لباس‌ها کثیف شود. بغلشان کردم و آوردمشان توی اتاق. تا مرا دید، گفت: « یک استکان چای که به ما نمی‌دهی، اقلاً بیا ببین از لباس‌هایی که برایت خریده‌ام خوشت می‌آید؟! » 💥 دید به این راحتی به حرف نمی‌آیم. خندید و گفت: « جان صمد بخند. » خنده‌ام گرفت. گفت: « حالا که خندیدی، آن ساک مال تو. به جان قدم، اگر بخواهی اخم و تَخم کنی، همین الان بلند می‌شوم و می‌روم. چند نفری از بچه‌ها دارند امشب می روند منطقه. » دیدم نه، انگار قضیه جدی است و نمی شود از این ادا اطوارها درآورد. ساک را برداشتم و بردم آن یکی اتاق و لباس‌ها را پوشید 💥 سلیقه‌اش مثل همیشه عالی بود. برایم بلوز و دامن پولک‌دوزی خریده بود، که تازه مد شده بود. داشتم توی آینه خودم را نگاه می‌کردم که یک‌دفعه سر رسید و گفت: « بَه... بَه...، قدم! به جان خودم ماه شده‌ای. چقدر به تو می‌آید. » خجالت کشیدم و گفتم: « ممنون. می‌روی بیرون. می‌خواهم لباسم را عوض کنم. » دستم را گرفت و گفت: « چی! می‌خواهم لباسم را عوض کنم! نمی‌شود. باید همین لباس را توی خانه بپوشی. مگر نگفتم ما عید نداریم. اما هر وقت که پیش هم هستیم و تو می‌خندی، عید است. » گفتم: « آخر حیف است این لباس مهمانی است. » خندید و گفت: « من هم مهمانت هستم. یعنی نمی‌شود برای من این لباس را بپوشی؟! » تسلیم شدم. دستم را گرفت و گفت: « بنشین. » 💥 بچه‌ها آمده بودند توی اتاق و از دیدن من و لباس نواَم تعجب کرده بودند. صمد همان‌طور که دستم را گرفته بود گفت: « به خاطر ظهر معذرت می‌خواهم. من تقصیر کارم. مرا ببخش. اگر عصبانی شدم، دست خودم نبود. می‌دانم تند رفتم. اما ببخش. حلالم کن. خودت می‌دانی از تمام دنیا برایم عزیزتری. تا به حال هیچ‌کس را توی این دنیا اندازه‌ی تو دوست نداشته‌ام. گاهی فکر می‌کنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از خدا دور کند؛ اما وقتی خوب فکر می‌کنم، می‌بینم من با عشق تو به خدا نزدیک‌تر می‌شوم.  💥 روزی صد هزار مرتبه خدا را شکر می‌کنم بالاخره نصیبم شدی. چه کنم که جنگ پیش آمد؛ و گرنه خیلی فکرها توی سرم بود. اگر بدانی توی منطقه چه قیامتی است. اگر بدانی صدام چه بر سر زن‌ها و کودکان ما می‌آورد. اگر بودی و این همه رنج و درد و کُشت و کشتار را می‌دیدی، به من حق می‌دادی. 💥 قدم جان! از من ناراحت نشو. درکم کن. به خدا سخت است. این را قبول کن ما حالا حالاها عید نداریم. یک سری بلند شو برو خیابان کاشانی ( توضیح: در همدان خیابانی به نام شهید کاشانی وجود دارد که در دو طرف خیابان آپارتمان‌هایی توسط بانک مسکن ساخته شده است. تعدادی از این آپارتمان‌ها در اختیار مردم جنگ‌زده‌ی شهرهای جنوبی قرار گرفته بود. هنوز هم تعداد زیادی از آن‌ها در این آپارتمان‌ها زندگی می‌کنند. ) ببین این مردم جنگ‌زده با چه سختی زندگی می‌کنند. مگر آن‌ها خانه و زندگی نداشته‌اند؟! آن‌ها هم دلشان می‌خواهد برگردند شهرشان سر خانه و زندگی‌شان و درست و حسابی زندگی کنند. » 💥 به خودم آمدم. گفتم: « تو راست می‌گویی. حق با توست. معذرت می‌خواهم. » نفس راحتی کشید و گفت: « الهی شکر این مسئله برای هر دویمان روشن شد. » 🔰ادامه دارد...🔰 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
❣ معنـای سحـر سلام بـر تو✋ غـایب ز نظـر سلام بـر تو غم میرود از سینه‌ی شیعه با گفتن هر ســــــلام بر تو✋ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج (عج)♥️ 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
. 🔹آثار مثبت بیداری بین الطلوعین: ۱. تقسیم روزی ۲. رهایی از بلا و گرفتاری ۳. حفظ نعمت‌های چهارگانه👇 🔸معرفت خدا 🔸ایمان و اسلام 🔸رزق 🔸ستاریت خدا ۴. حفظ از خسارت مالی 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔹قبل از اذان صبح سبد روزی شما 🔹رو میارن و شما رد می‌کنید؟ 🔹این زمان انرژی زمین خیلی زیاده 🔹اگه دریا نزدیک شماست جزر و مد 🔹عجیبی رو احســـــاس می‌کنید. 🔹بهترین حالت انسان سجده است 🔹برای دفع انرژی منفی وجــــــود سر 🔹رو به سجده بزارید. 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
دلانه✨ ••• انسان وقتی‌ میمیرد ؛ اولین چیزی ‌که از او جدا می‌شود ، عنوانش است😶 تا حالا شنیدین که بگن آقای دکتر ‌رو بیارید ؟ آیت الله رو بیارید ؟ قبرو آماده کنید جنازه رو اوردن ..🤕 دیگه بهت نمیگن حاجی ؛ آقای فلانی ‌‌و . . می‌گویند👈🏻جنازهـ💔! +آیت‌الله‌بهجت •••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 مهم اینه که دلت پاک باشه!!! 🔺مرحوم علامه طباطبایی رحمه‌الله علیه: 🔹چگونه ممکن است جامعه ای به دستاویز اینکه دل انسان باید پاک باشد و ارزشی برای عمل نیست، با هرج و مرج زندگی کند و به سعادت برسد!! 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#کنترل_ذهن ۵۷ وقتی آدم بتونه قدرت تمرکز بالا پیدا کنه حتی قدرت پیدا میکنه که ✔️✔️✔️ نظر خدا رو هم
۵۸ 🔶 در کتاب ارشاد دیلمی اومده که خداوند به حضرت عیسی فرمود: عیسای من.. مرا صدا نزن، دعا نخوان مگر وقتیکه هستی. متضرع یعنی چی؟ یعنی وقتی که فقط به یه موضوع توجه داری. در ادامه روایت میفرماید: فَاِنَّکَ مَتی تَدعُنِی کَذلِکَ اَجِبکَ ✅ تو هر موقع اینجوری مرا صدا بزنی من جواب تو رو میدم.... چه روایت زیبایی. 🔸دلیل اینکه در خیلی موارد، درخواست های ما به اجابت نمیرسه همینه که اصلا نمیدونیم چی میخوایم و اصلا روی خواسته خودمونم تمرکز نداریم... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#کنترل_ذهن ۵۸ 🔶 در کتاب ارشاد دیلمی اومده که خداوند به حضرت عیسی فرمود: عیسای من.. مرا صدا نزن، دع
۵۹ 👈 بهش می‌گیم موقع دعا، با نهایت توجه، به یک نقطه توجه کن. خدایا من کُلاً به یک نقطه نمی‌تونم توجه بکنم جز یه لحظه!🙃 خُب اون فایده نداره! توجه بکن خیلی عمیق.... ⭕️ توجه عمیق خیلی کار مشکلیه. تمرین میخواد، وقت میخواد و... در واقع شما فکر میکنید عرفا چطور به مقامات و قدرت های برتر میرسن؟ 👈 با همین توجه عمیق در خونه خدا... ولی کو توجه های ما؟ در خونه خدا که میریم حواسمون به همه جا هست غیر از جایی که باشه! 💢حتی حواسمون دقیقا روی درخواست هامونم نیست چه برسه به خدا! 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#کنترل_ذهن ۵۹ 👈 بهش می‌گیم موقع دعا، با نهایت توجه، به یک نقطه توجه کن. خدایا من کُلاً به یک نقطه
۶۰ 🔶 تا حالا تونستید روی یه موضوع عمیقا توجه کنید؟ اگه کسی یه مدت روی کنترل ذهن کار کنه متوجه میشه که کار سختیه. ❇️ و از این مهم تر خیلی سخته که آدم بتونه ذهنش رو خالی از هر چیزی بکنه و فقط به خداوند متعال فکر کنه. اما خدا یه استثنا هم در این زمینه قرار داده... ✅ فقط یه جا هست که انسان میتونه این حس مهم رو تجربه کنه فقط یه جا هست که میتونه تمام فکرش رو روی یه چیز بذاره... اگه گفتید کجا؟ ✔️ همتون هم تجربش کردید! 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب بیست‌و‌چهارم: 🔆 #سؤال ⁉️ اولین #مقر حکومتی امام عصر عجل الله کجاس
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب بیست و پنجم : 🔍 من چه کاری میتونم برای امام زمان عج الله انجام بدم؟؟ 🔎 در کل وظیفه شما نسبت به امام با توجه به ، جنـــس و شرایط شمـ....ــــــا 🔰 1. شناخت امام 2. امام را به مردم بشناسانی همچنین در بعد فردی تا خود انسان تهذیب نفس نداشته و در یک کلام صالح نباشه سخنش اثر گذار نیست موردی که در مکیال جزء 80 وظیفه منتظران است دادن است: 1. به نیابت از امام 2. برای سلامتی امام برای سلامتی عج الله صلوات بفرستید. 😍 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_نهم 💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چنگ انداخت و
✍️ 💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار می‌کردم. عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را می‌پوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد. 💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت می‌کرد، از دیشب قطره‌ای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم. درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت. 💠 بین هوش و بی‌هوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم می‌شنیدم تا لحظه‌ای که نور خورشید به پلک‌هایم تابید و بیدارم کرد. میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراری‌اش بادم می‌زد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمی‌آمد دیشب کِی خوابیدم که صدای نیمه‌شب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد. 💠 سراسیمه روی تشک نیم‌خیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق می‌چرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید. چشمان مهربانش، خنده‌های شیرینش و از همه سخت‌تر سکوت آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بی‌رحمانه به زخم‌هایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم می‌خواستم. 💠 قلبم به‌قدری با بی‌قراری می‌تپید که دیگر وحشت و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم به‌جای اشک خون می‌بارید! از حیاط همهمه‌ای به گوشم می‌رسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. به‌سختی پیکرم را از زمین کندم و با قدم‌هایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم. 💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران! کنار حیاط کیسه‌های بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایه‌ها بودند، همچنان جعبه‌های دیگری می‌آوردند و مشخص بود برای شرایط آذوقه انبار می‌کنند. 💠 سردسته‌شان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف می‌رفت، دستور می‌داد و اثری از غم در چهره‌اش نبود. دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکه‌ای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زن‌عمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟» 💠 به پشت سر چرخیدم و دیدم زن‌عمو هم آرام‌تر از دیشب به رویم لبخند می‌زند. وقتی دید صورتم را با اشک شسته‌ام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفته‌ام برگردد که ناباورانه خندیدم و به‌خدا هنوز اشک از چشمانم می‌بارید؛ فقط این‌بار اشک شوق! دیگر کلمات زن‌عمو را یکی درمیان می‌شنیدم و فقط می‌خواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت. 💠 حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمی‌توانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خنده‌اش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پس‌فردا شب عروسی‌مونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو می‌رسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟» صدایش قطع و وصل می‌شد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشین‌شون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبال‌شون.» 💠 اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده باشی تا برگردم!» انگار اخبار به گوشش رسیده بود و دیگر نمی‌توانست نگرانی‌اش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!» 💠 با هر کلمه‌ای که می‌گفت، تپش قلبم شدیدتر می‌شد و او عاشقانه به فدایم رفت :«به‌خدا دیشب وقتی گفتی خودتو می‌کُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!» گوشم به حیدر بود و چشمم بی‌صدا می‌بارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمی‌تونه از سمت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!»... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
در میان نام های خداوند ″جبار″ آبی است بر روی هر آتشی که خلق برایت روشن کرده دیگر فرقی ندارد استخوان شکسته باشی یا دل شکسته... او جبران کننده است :) 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
سلام امام زمانم️ پاسخ یک سلام از زبان تو؛ همه شهر را به سلامتی می رساند! راستی ؛کی میشود روزی که؛ چشم در چشم تو پاسخ سلاممان را بشنويم؟ 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
تو عیانــے هم چو خورشیدِ فروزان ، چشمِ ما قابل نباشــد کہ ببیند روی زیبای تو را ... 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
ولادت با سعادت خانم فاطمه معصومه(سلام‌الله‌علیها) و 🥰مبارک باد🌸🌹 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
برآيند رشد مطلوب و شخصيت متعادل، اعتماد به نفس و عزت نفس است. برآيند شخصيت نامتعادل نيز كمبود اعتماد
از دوران نوزادي، عمل كودك و به دنبال آن واكنش والدين در اولويت و بعد محيط، خودپنداره ي كودك را مي سازند. معيار آن هم براي كودك احساس خوشايند يا ناخوشايندي است كه مي گيرد. خودپنداره يك تابلو امتياز است. كودك عمل مي كند و والدين واكنش نشان مي دهند. اين واكنش از دو حال خارج نيست يا خوشايند است يا ناخوشايند. اگر خوشايند باشد كودك به خودش امتياز مثبت مي دهد  " عملي كه من كردم، آن ها را خوش حال كرد" اگر واكنش ناخوشايند باشد و كودك احساس ناخوشايند دريافت كند، به خودش امتياز منفي مي دهد. چون كودك براي خودش ارزش وجودي قائل نيست همه چيز او پدر و مادر هستند و  به خصوص مادر. مادر و پدر در نظر كودك اصلاً عيب و نقصي ندارند، بسيار بزرگ هستند و كامل و جامع همه چيز هستند و اصلاً اشتباه نمي كنند" اون كه بده من هستم، اوني كه نمي فهمه من هستم" پس من بايد به آن ها نگاه كنم. به همين دليل است كه گفتيم وقتي كودكتان را كتك زديد نگران نباشيد چون آن ها اصلاً شما را محاكمه نمي كنند بلكه خودشان را سرزنش مي كنند و اين برداشت را دارندكه كتك حق من بود چون پدر و مادر من بهتر مي فهمند و بعد به خاطر احساس بدي كه شما داريد و او خود را باعث اين احساس بد مي داند، خودش را بد مي پندارد. به اين دليل هميشه روي شادي والدين پا فشاري مي كنيم. احساس خوب والدين، خودپنداره ي مثبت در كودك مي سازد و احساس بد والدين به خصوص كه همراه با خشونت و پرخاشجويي و غم در مقابل رفتار كودك باشد، خودپنداره ي منفي در كودك مي سازد. (ادامه دارد... ) {قسمت7} [مباحث کودک متعادل ] 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
از دوران نوزادي، عمل كودك و به دنبال آن واكنش والدين در اولويت و بعد محيط، خودپنداره ي كودك را مي سا
خودپنداره يعني قرائت اين تابلو                                                                                    ++++-------                                      - ---+--+++-                                      -++++++++                                     ----------- كودك هر لحظه به اين تابلو نگاه مي كند"اُه چه قدر چراغ قرمز روشنه پس من بدم" و يا "اُه چه قدر چراغ سبز روشنه پس من خيلي خوبم" يا اين كه  تعداد مثبت  ها و منفي ها مساوي است پس من نه بدم نه خوبم و .... همه ي ما اين محاسبه را در مورد خودمان داريم و هر لحظه در ناخودآگاه در حال محاسبه اين تابلو هستيم كه من كي هستم؟ هماهنگي يا ناهماهنگي اين تابلو باعث مي شود كه شخصيت مطلوب يا نامطلوب شكل بگيرد وخودپنداره كاذب باشد يا خودپنداره واقعي. هرچه قدر بيشتر نيازهاي كودك را بشناسيم و به اين نيازها پاسخ دهيم و هرچه كودك بيشتر خودپنداره ي مثبت از خود داشته باشد، خودپنداره ي واقعي در كودك شكل خواهد گرفت و در غير اين صورت خودپنداره ي كاذب شكل خواهد گرفت كه خودپنداره ي كاذب مي تواند منفي يا مثبت باشد. خودپنداره ي كاذب مثبت در سطوح بالاتر از خودپنداره ي واقعي شكل مي گيرد و شخص خودش را بالاتر از آن چيزي كه هست ارزيابي مي كند و خودپنداره ي كاذب منفي در سطوح خيلي پايين تر از خودپنداره ي واقعي شكل مي گيرد و شخص خودش را پايين تر از آن چيزي كه هست ارزيابي مي كند. (ادامه دارد..) {قسمت8} [مباحث کودک متعادل] 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
هر خانه اي كه در آن دختر باشد، هر روز دوازده بركت و رحمت از آسمان ارزاني اش ميشود و زيارت فرشتگان ازآن خانه قطع نمی گردد "پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله" میلاد حضرت معصومه "س"و روز دختر مبارک🌹 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
است هوایت نکنم ميميرم دلم برات تنگه کربلا...💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا