🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
از دوران نوزادي، عمل كودك و به دنبال آن واكنش والدين در اولويت و بعد محيط، خودپنداره ي كودك را مي سا
خودپنداره يعني قرائت اين تابلو
++++-------
- ---+--+++-
-++++++++
-----------
كودك هر لحظه به اين تابلو نگاه مي كند"اُه چه قدر چراغ قرمز روشنه پس من بدم" و يا "اُه چه قدر چراغ سبز روشنه پس من خيلي خوبم" يا اين كه تعداد مثبت ها و منفي ها مساوي است پس من نه بدم نه خوبم و .... همه ي ما اين محاسبه را در مورد خودمان داريم و هر لحظه در ناخودآگاه در حال محاسبه اين تابلو هستيم كه من كي هستم؟ هماهنگي يا ناهماهنگي اين تابلو باعث مي شود كه شخصيت مطلوب يا نامطلوب شكل بگيرد وخودپنداره كاذب باشد يا خودپنداره واقعي. هرچه قدر بيشتر نيازهاي كودك را بشناسيم و به اين نيازها پاسخ دهيم و هرچه كودك بيشتر خودپنداره ي مثبت از خود داشته باشد، خودپنداره ي واقعي در كودك شكل خواهد گرفت و در غير اين صورت خودپنداره ي كاذب شكل خواهد گرفت كه خودپنداره ي كاذب مي تواند منفي يا مثبت باشد.
خودپنداره ي كاذب مثبت در سطوح بالاتر از خودپنداره ي واقعي شكل مي گيرد و شخص خودش را بالاتر از آن چيزي كه هست ارزيابي مي كند و خودپنداره ي كاذب منفي در سطوح خيلي پايين تر از خودپنداره ي واقعي شكل مي گيرد و شخص خودش را پايين تر از آن چيزي كه هست ارزيابي مي كند. (ادامه دارد..)
#شخصیت {قسمت8}
[مباحث کودک متعادل]
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
هر خانه اي
كه در آن دختر باشد،
هر روز دوازده بركت
و رحمت از آسمان
ارزاني اش ميشود و زيارت
فرشتگان ازآن
خانه قطع نمی گردد
"پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله"
میلاد حضرت معصومه "س"و
روز دختر مبارک🌹
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شب_جمعه است هوایت نکنم ميميرم
دلم برات تنگه کربلا...💔
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
10.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍با اختلاف به یادماندنی ترین تصویرقرن
💕 #روز_دختر مبارک 💕
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب بیست و پنجم : 🔍 #سؤال من چه کاری میتونم برای امام زمان عج الله ان
.
نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب بیست و ششم :
🔍 #سؤال
⁉️چگونه فرج امام عصر عجل الله را
اولویت زندگیمان قرار دهیم ؟
🔎#جواب
اگر قراره آرزوی #ظهور حضرت اولویت
زندگیمـون باشه باید #زندگی #مهدوی
داشتـه باشـیـم به هــر میزان که سبـک
#زندگی_مهدوی باشه و به امام نزدیک
باشی و امام در زندگیـت پر رنگ باشه:
💚کسب رضایت حضرت
💚و آرزوی ظهور
بـرات پـر رنــگ میـشه و هـمـونطور که
میدونـیـــد کســب #رضایت حــضـــرت
مهمــتـــر از #ظهوره مـــا اگــر بتــونیـم
#امام_زمان رو از دســـت خــودمــون
راضـی کنیـم برنـــده ایم حــالا فـــرقـی
نداره که ظهور رخ بده یا خیــر و باید
#وظایف رو بشنـاسیـم و عمـل کنیم.
به هر میزان که تقوای زیادتر داشته
باشی دنیا برات کم رنگ میشه.
برای سلامتی #امام_زمان عج الله
صلوات بفرستید. 😍
#شبانه
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
🌷 #دختر_شینا – قسمت ۴۶ 💥 تا عصر حالم گرفته بود. بُق کرده بودم و یک گوشه نشسته بودم. نه حال و حوصل
🌷 #دختر_شینا – قسمت ۴۷
💥 « اما مطلب دیگری که خیلی وقت است دلم میخواهد بگویم، دربارهی خودم است. حقیقتش این است که حالا دیگر جنگ جزء زندگی ما شده. هر بار که میآیم، میگویم این آخرین باری است که تو و بچهها را میبینم. خدا خودش بهتر میداند شاید دفعهی دیگری وجود نداشته باشد. به بچهها سفارش کردهام حقوقم را بدهند به تو. به شمساللّه و تیمور و ستار هم سفارشهای دیگری کردهام تا تو خیلی به زحمت نیفتی. »
زدم زیر گریه، گفتم: « صمد بس کن. این حرفها چیه میزنی؟ نمیخواهم بشنوم. بس کن دیگر. »
💥 با انگشت سبابهاش اشکهایم را پاک کرد و گفت: « گریه نکن. بچهها ناراحت میشوند. اینها واقعیت است. باید از حالا تمرین کنی تا به موقعش بتوانی تحمل کنی. » مکثی کرد و دوباره گفت: « این بار هم که بروم، دلخوش نباش به این زودی برگردم. شاید سه چهار ماه طول بکشد. مواظب بچهها باش و تحمل کن. »
و من تحمل کردم. صمد چند روز بعد رفت و سه چهار ماه دیگر آمد. یک هفتهای ماند و دوباره رفت. گاهی تلفن میزد، گاهی هم از دوستانش که به مرخصی میآمدند میخواست به سراغ ما بیایند و از وضعیتش ما را باخبر کنند. برادرهایش، آقا شمسالله، تیمور و ستار، گاهگاهی میآمدند و خبری از ما میگرفتند.
💥 حاجآقایم همیشه بیتابم بود. گاهی تنهایی میآمد و گاهی هم با شینا میآمدند پیشمان. چند روزی میماندند و میرفتند. بعضی وقتها هم ما به قایش میرفتیم. اما آن جا که بودم، دلم برای خانهام پر میزد. فکر میکردم الان است صمد به همدان بیاید. بهانه میگرفتم و مثل مرغ پرکندهای از اینطرف به آنطرف میرفتم. تا بالاخره خودم را به همدان میرساندم. خانه همیشه بوی صمد را میداد. لباسهایش، کفشها و جانمازش دلگرمم میکرد.
💥 به این زندگی عادت کرده بودم. تمام دلخوشیام این بود که، هست و سالم است. این برایم کافی بود. حالا جنگ به شهرها کشیده شده بود. گاهی در یک روز چند بار وضعیت قرمز میشد. هواپیماهای عراقی توی آسمان شهر پیدایشان میشد و مناطق مسکونی را بمباران میکردند. با این همه، زندگی ما ادامه داشت و همینطور دو سال از جنگ گذشته بود.
💥 سال 1361 برای بار سوم حامله شدم. نگران بودم. فکر میکردم با این شرایط چطور میتوانم بچهی دیگری به دنیا بیاورم و بزرگش کنم. من ناراحت بودم و صمد خوشحال. از هر فرصت کوچکی استفاده میکرد تا به همدان بیاید و به ما سر بزند. خیلی پی دلم بالا میرفت. سفارشم را به همهی فامیل کرده بود. میگفت: « وقتی نیستم، هوای قدم را داشته باشید. »
💥 وقتی برمیگشت، میگفت: « قدم! تو با من چه کردهای. لحظهای از فکرم بیرون نمیآیی. هر لحظه با منی. »
اما با این همه، هم خودش میدانست و هم من که جنگ را به من ترجیح میداد. وقتی همدان بمباران میشد، همه به خاطر ما به تب و تاب میافتادند. برادرهایش میآمدند و مرا ماه به ماه میبردند قایش. گاهی هم میآمدند با زن و بچههایشان چند روزی پیش ما میماندند. آبها که از آسیاب میافتاد، میرفتند.
💥 وجود بچهی سوم امید زندگی را در صمد بیشتر کرده بود. به فکر خرید خانه افتاد. با هزار قرض و قوله برای خانه، ثبتنام کرد. یک روز دیدم شاد و خوشحال آمد و گفت: « دیگر خیالم از طرف تو و بچهها راحت شد. برایتان خانه خریدم. دیگر از مستأجری راحت میشوید. تابستان میرویم خانهی خودمان. »
💥 نُه ماهه بودم. صمد ده روزی آمد و پیشم ماند. اما انگار بچه نمیخواست به دنیا بیاید. پیش دکتر رفتیم و دکتر گفت حداقل تا یک هفتهی دیگر بچه به دنیا نمیآید. صمد ما را به قایش برد. گفت: « میروم سری به منطقه میزنم و سه چهارروزه برمیگردم. »
همین که صمد از ما خداحافظی کرد و سوار ماشین شد و رفت، درد به سراغم آمد. نمیخواستم باور کنم. صمد قول داده بود اینبار، موقع به دنیا آمدن بچه کنارم باشد. پس باید تحمل میکردم. باید صبر میکردم تا برگردد. اما بچه این حرفها سرش نمیشد. عجله داشت زودتر به دنیا بیاید. از درد به خودم میپیچیدم؛ ولی چیزی نمیگفتم. شینا زود فهمید، گفت: « الان میفرستم دنبال قابله. »
گفتم: « نه، حالا زود است. » اخمی کرد و گفت: « اگر من ندانم کِی وقتش است، به چه دردی میخورم؟! »
🔰ادامه دارد...🔰
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
#مولایمن 💚
🌹 تردید ندارم غم ما میگذرد
🌺 یعنی غم هجران شما میگذرد...
🌷 راه فرج آنگونه که گفتی با ما
🌸 راهی است که از بین دعا میگذرد...
#العجلمولایغریبم 💔
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🤲
سلام آرزوی زمین و زمان 💚✋
🌄 دختر خوبم...
✍🏻 عینصاد
❞ دختر خوبم! مادام كه دل تو از دنيا كوچكتر باشد و همّت تو حقير باشد و بيش از همين زندگى هفتاد ساله را حساب نكند و بهحساب نياورد؛ مطمئن باش هر كارى كه بكنى، حقير و محدود و دنيايى است!
📚 #مسئوليت_و_سازندگی | ص ۱۷۰
#️⃣ #عکس #عکس_نوشته #تربیت
#روز_دختر
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
دخترم! میدانی ریشهی آدم چیست؟ ریشهی تو، فهم تو، علاقهی تو و انتخاب توست.
عینصاد | نامههای بلوغ