eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
169 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
8 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
‍ 🌷 #دختر_شینا – قسمت ۴۸ 💥 یک دفعه حالم بد شد. دیگر نتوانستم تحمل کنم. از درد فریادی کشیدم و نیم‌سا
‌ ‌🌷 – قسمت ۴۹ مهدی شده بود یک بچه‌ی تپل‌مپل چهل روزه.تازه یاد گرفته بود بخندد.خدیجه و معصومه ساعت‌ها کنارش می‌نشستند. با او بازی می‌کردند و برای خندیدن و دست و پا زدنش شادی می‌کردند. اما همه‌ی ما نگران صمد بودیم.برای هر کسی که حدس می‌زدیم ممکن است با او در ارتباط باشد، پیغام فرستاده بودیم تا شاید از سلامتی‌اش باخبر شویم. می‌گفتند صمد درگیر عملیات است. همین. شینا وقتی حال و روز مرا می‌دید، غصه می‌خورد. می‌گفت:«این همه شیر غم و غصه به این بچه نده.طفل معصوم را مریض می‌کنی‌ها.» دست خودم نبود. دلم آشوب بود. هر لحظه فکر می‌کردم الان است خبر بدی بیاورند. آن روز هم نشسته بودم توی اتاق و داشتم به مهدی شیر می‌دادم و فکر‌های ناجور می‌کردم که یک‌دفعه در باز شد و صمد آمد توی اتاق،تا چند لحظه بهت زده نگاهش کردم.فکر می‌کردم شاید دارم خواب می‌بینم. اما خودش بود. بچه‌ها با شادی دویدند و خودشان را انداختند توی بغلش. صمد سر و صورت خدیجه و معصومه را بوسید و بغلشان کرد.همان‌طور که بچه‌ها را می‌‌بوسید، به من نگاه می‌کرد و تندتند احوالم را می‌پرسید.نمی‌دانستم باید چه‌کار کنم و چه رفتاری در آن لحظه با او داشته باشم. توی این مدت، بارها با خودم فکر کرده بودم اگر آمد این حرف را به او می‌زنم و این کار را می‌کنم.اما در آن لحظه آن‌قدر خوشحال بودم که نمی‌دانستم بهترین رفتار کدام است. کمی بعد به خودم آمدم و با سردی جوابش را دادم. زد زیر خنده و گفت:«باز قهری؟!» خودم هم خنده‌ام گرفته بود. همیشه همین‌طور بود. مرا غافل‌گیر می‌کرد. گفتم:«نه،چرا باید قهر باشم،پسرت به دنیا آمده.خانمت به سلامتی وضع حمل کرده و سر خانه و زندگی خودش نشسته.شوهرش هفتم پسرش را به خوبی راه انداخته.بچه‌ها توی خانه‌ی خودمان،سر سفره‌ی خودمان،دارند بزرگ می‌شوند.اصلاً برای چی باید قهر باشم. مگر مرض دارم از این همه خوشبختی نق بزنم.»بچه‌ها را زمین گذاشت و گفت:«طعنه می‌زنی؟!» عصبانی بودم،گفتم:«از وقتی رفتی، دارم فکر می‌کنم یعنی این جنگ فقط برای من و تو و این بچه‌های طفل معصوم است.این همه مرد توی این روستاست.چرا جنگ فقط زندگی مرا گرفته؟!»  ناراحت شد.اخم‌هایش توی هم رفت و گفت:«این همه مدت اشتباه فکر می‌کردی.جنگ فقط برای تو نیست.جنگ برای زن‌های دیگری هم هست.آن‌هایی که جنگ یک‌شبه شوهر و خانه و زندگی و بچه‌هایشان را گرفته.مادری که تنها پسرش در جنگ شهید شده و الان خودش پشت جبهه دارد از پسرهای مردم پرستاری می‌کند.جنگ برای مردهایی هم هست که هفت هشت تا بچه را ‌بی‌خرجی رها کرده‌اند و آمده‌اند جبهه؛پیرمردهای هفتاد هشتاد ساله، داماد یک‌شبه، نوجوان چهارده ساله.وقتی آن‌ها را می‌بینم،از خودم بدم می‌آید.برای این انقلاب و مردم چه کرده‌ام؛هیچ! آن‌ها می‌جنگند و کشته می‌شوند که تو این‌جا راحت و آسوده کنار بچه‌هایت بخوابی؛وگرنه خیلی وقت پیش عراق کار این کشور را یک‌سره کرده بود.اگر آن‌ها نباشند، تو به این راحتی می‌توانی بچه‌ات را بغل بگیری و شیر بدهی؟ از صدای صمد، مهدی که داشت خوابش می‌برد، بیدار شده بود و گریه می‌کرد.او را از بغلم گرفت، بوسید و گفت:«اگر دیر آمدم، ببخش بابا‌جان. عملیات داشتیم.» خواهرم آمد توی اتاق گفت:«آقا صمد! مژدگانی بده، این دفعه بچه پسر است.» صمد خندید و گفت:«مژدگانی می‌دهم؛ اما نه به خاطر این‌که بچه پسر است. به این خاطر که الحمدللّه، هم قدم و هم بچه‌ها صحیح و سلامت‌اند.» بعد مهدی را داد به من و رفت طرف خدیجه و معصومه. آن‌ها را بغل گرفت و گفت:«به خدا یک تار موی این دو تا را نمی‌دهم به صد تا پسر. فقط از این خوشحالم که بعد از من سایه‌ی یک مرد روی سر قدم و دخترها هست.» لب گزیدم. خواهرم با ناراحتی گفت:« آقا صمد! دور از جان، چرا حرف خیر نمی‌زنید.» صمد خندید و گفت:«حالا اسم پسرم چی هست؟!» معصومه و خدیجه آمدند کنار مهدی نشستند، او را بوسیدند و گفتند:« داداش مهدی.» چهار پنج روزی قایش ماندیم. روزهای خوبی بود. مثل همیشه با هم می‌رفتیم مهمانی. ناهار خانه‌ی این خواهر بودیم و شام خانه‌ی آن برادر. با این که قبل از آمدن صمد، موقع ولیمه‌ی مهدی، همه‌ی فامیل‌ها را دیده بودم؛ اما مهمانی رفتن با صمد طور دیگری بود. همه با عزت و احترام بیشتری با من و بچه‌ها رفتار می‌کردند.مهمانی‌ها رسمی‌تر برگزار می‌شد.این را می‌شد حتی از ظروف چینی و قاشق‌های استیل و نو فهیمد. روز پنجم صمد گفت:«وسایلت را جمع کن برویم خانه‌ی خودمان.آمدیم همدان.چند ماه بود خانه را گذاشته و رفته بودم. گرد و خاک همه جا را گرفته بود. تا عصر مشغول گردگیری و رُفت و روب شدم. شب صمد خوشحال و خندان آمد.کلیدی گذاشت توی دستم و گفت:این هم کلید خانه‌ی خودمان. از خوشحالی کلید را بوسیدم. صمد نگاهم می‌کرد و می‌خندید.گفت:خانه آماده است. فردا صبح می‌توانیم اسباب‌کشی کنیم. ادامه دارد... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
خوش بحـــال قلـــب‌هــایے، ڪہ‌هر روز؛ روبہ‌یــــادتــو،بازمےشوند۔۔! طراوت‌همه‌عــالم در گروی تڪرار یـــــاد تـوست۔۔ ۔۔𑁍! ﴿سَلٰام‌تَنھـــــآدَليل طــــرٰاوت‌زَمیـــــن۔۔﴾ 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
بیخیاݪ هَر لُغت نآمهِ بدان...!✌️ ؏شق معنایی‌نَدارد °【جُز حُسِینْ】° عشق فقط‌ با تو معنا میشود✨ 「✋」 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
دلش نمی اومد گناه کنه♨️ اما باز هم گفت : این بارِ آخره😢 مواظبِ «بار آخر» هایی باشیم که «بارِ آخرت‌ِمان» را سنگین میکند...🥀😢☝️🏻 ☜ 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
خودپنداره يعني قرائت اين تابلو                                                                      
وقتي در شخصي خودپنداره ي كاذب منفي به وجودآيد شخص خود را خيلي حقير مي بيند و اگر در شخصي خودپنداره ي كاذب مثبت وجودآيد، شخص خود را خيلي بالا و سرآمد مي بيند و خود ايده آل شكل مي گيرد. خودايده آل آن چيزي است كه ما برپايه ي خودپنداره از خودمان انتظار داريم. هر چه قدر شخصيت كودك واقعي باشد، خودپنداره اش متعادل باشد و با فرديتش هماهنگ باشد، خودايده آل او نيز درجاي منطقي قرار خواهد گرفت. خيلي وقت ها ما كودك را زودتر از موعد آموزش مي دهيم و دائم هم مي گوييم كه"اين بچه با همه ي بچه هاي ديگه فرق داره! اصلاً مثل بچه بزرگ هاست، خيلي مي فهمه، از سنش بيشتر مي فهمه" وقتي به كودك ميگيم كه بيشتر از سنش مي فهمه در واقع او را برده ايم به خودپنداره ي كاذب مثبت. وزماني هم كه به كودك ميگيم"اين اصلاً بي شعوره، مونگوله، به خانواده ي باباش رفته،....." كودك را برده ايم به خودپنداره ي كاذب منفي. اگر كودك را يكسره تحقير كنيم به سمت خودپنداره ي كاذب منفي مي رود و اگر دائم تمجيد كنيم به سمت خودپنداره ي كاذب مثبت  مي رود. اگر جاي خودايده آل درست باشد و فاصله ي آن با خودپنداره ي واقعي متعادل باشد، اين فاصله ي متعادل انگيزه ايجاد مي كند و اين انگيزه مثل موتور رشد عمل مي كند و كودك را در مسير رشد بالا مي برد. انگيزه يعني فاصله ي طبيعي بين خودپنداره و خود ايده آل.در اين حالت خودپنداره ي واقعي و خودايده آل صحيح شكل مي گيرد و همين طور مثل نردبان پله به پله كودك را بالا مي برد. مي دانيد نردبان به عربي چه مي شود؟   معراج. مدتي است كه روي معراج نامه ها كار مي كنم و واقعاً دنيايي براي خودش است.  {قسمت9} [مباحث کودک متعادل ]
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
وقتي در شخصي خودپنداره ي كاذب منفي به وجودآيد شخص خود را خيلي حقير مي بيند و اگر در شخصي خودپنداره ي
اگر خودايده آل با خودپنداره واقعي فاصله ي زيادي داشته باشد و به سمت پايين و كاذب منفي برود، شخص از خودش برداشت منفي مثل: «من هيچي نمي شوم» خواهد داشت. چه قدر اين جمله را درمورد خودمان مي گوييم كه من هيچي نمي شوم، من نه درس خوانم نه عرضه دارم و ..... اگر خودايده آل به سمت بالا و خود پنداره ي كاذب مثبت برود « من همه چيز بايد بشوم ». اين خطر امروزه بين جوان هاي دبيرستاني و كنكوري زياد است. ما فكر مي كنيم كه اين حالت به آن ها انگيزه مي دهد. من در مشاوره هايي كه با نوجوانان دارم مي بينم كه اصلاً حاضر نيستند به دانشگاه پايين تر رضايت بدهند و اين القايي است كه خانواده ها به او داده اند و اگر اين نوجوانان كه تحت فشار القاي خانواده هستند در كنكور قبول نشوند، داغون مي شوند چون دچار خودپنداره ي كاذب مثبت بوده اند. خطرناك تر از اين حالت وقتي است كه ما هر دو خودپنداره را با هم انجام مي دهيم، از يك طرف تحقير مي كنيم و از طرف ديگر مي گوييم كه تو استعدادت عالي است، تو نابغه اي و ... مواظب باشيد و آگاه باشيد كه به بچه ها چي مي گوييد و چه القابي مي دهيد. من موارد زيادي را ديده ام كه جلوي خود بچه والدين اذعان داشتند كه « اين بي شعور نفهم استعدادش خيلي بالاست، اصلاً نابغه ست، ولي بي عرضه تن به كار نمي ده يك خورده اگر درس بخونه از همه بالاتر ميشه، بچه ي فلاني و فلاني نصف اين هم شعور ندارند اما اونا چي شدن بچه ي من چي شده!!!!» تصور كنيد در اين مورد فاصله ي خود ايده آل تا خودپنداره ي واقعي را، گاهي آن بالاي بالا و گاهي اين پايين پايين، خوب اين بچه به معراج مي تواند برود؟ و متأسفانه اين بچه ها يك جايي مي بُرند و تبديل مي شوند به يك شخصيت نامطلوب. و متأسفانه ما چون فكر مي كنيم حرف باد هواست، بدون ملاحظه حرف مي زنيم و لقب و  نسبت مي دهيم و هيچ احساس مسئوليتي هم  نمي كنيم،  همه ي بهم ريختگي ها را در خودپنداره ها به وجود مي آوريم و در نتيجه كودك از نظر ذهني آشفته مي شود و دچار اختلالات شخصيتي مي شود. (ادامه دارد...) {قسمت10} [مباحث کودک متعادل ] 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
وقتي در شخصي خودپنداره ي كاذب منفي به وجودآيد شخص خود را خيلي حقير مي بيند و اگر در شخصي خودپنداره ي
زماني كه فرزند شما ناراحت است و براي درد دل نزد شما مي‌آيد، ممكن است به عنوان مثال بگويد : - از معلمم متنفرم - از خاله بدم مياد - بابا رو دوست ندارم - ديگه خونه مادر بزرگ نميام - از خواهرم يا برادرم بدم مياد و ..... در چنين شرايطي : 🔸نصيحت نكنيد 🔸حالت دفاعي به خود نگيريد 🔸سعي نكنيد فرزندتان را متقاعد كنيد كه اشتباه مي‌كند 🔸سعي نكنيد نظر او را عوض كنيد 🔸سعي نكنيد در حمايت از ديگران صحبت كنيد در چنين مواردي: 🔅شنونده خوبي باشيد، 🔅احساسش را تایید كنيد 🔅سعی کنید علتش را متوجه شوید تا بهتر بتوانید به او کمک کنید. 👈با اين روش هم هوش هيجاني فرزندتان را بالا مي‌بريد هم فرزندتان به شما اعتماد مي‌كند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جان، کم نشه سایه ات از سرم...! به افق شب جمعه ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقویت_عزت_نفس 71 🔶 یکی از برنامه هایی که در جهان خیلی مورد استقبال قرار میگیره برنامه هایی هستن که
72 ❇️ به هر کسی اینو بگی میگه مگه میشه؟!!! خدای به اون بزرگی که نمیاد نظرش رو به بقیه بگه! خدا اون بالا نشسته و داره خدایی میکنه! اما بنده بهتون میگم اتفاقا چنین برنامه ای ساخته شده! اسم اون برنامه قرآن کریم هست... 🌊🎥📽 قرآن یه استدیو هست که خداوند متعال با هنرنمایی فوق العاده اون رو طراحی و صحنه سازی کرده! و بعد نظرات خودش رو خیلی دقیق و پیچیده و خلاصه و فنی و زیبا ارائه کرده! 🎁🔶 گاهی وقت ها قرآن که میخوایم بخونیم از این زاویه نگاه کنیم. ببینیم خداوند مهربان نظرش راجع به مسائل مختلف چیه! ببینیم چیزایی که برای ما خیلی مهمه برای خدا چقدر مهمه! 🔶 مثلا نظر خدا رو در مورد پول ببینیم. در مورد ازدواج. در مورد شغل و درامد و سیستم و سبک زندگی خدا چجوری نگاه میکنه! 💕 نظر خدا در مورد عشق چیه؟! در مورد دنیا و آخرت چه نگاهی دارن پروردگار عالم؟ فکر میکنم یه بار اگه اینجوری قرآن بخونیم اصلا وارد یه دنیای دیگه خواهیم شد درسته؟😊
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقویت_عزت_نفس 72 ❇️ به هر کسی اینو بگی میگه مگه میشه؟!!! خدای به اون بزرگی که نمیاد نظرش رو به بقی
73 🔶 تقوا ایجاب میکنه که ما موقع خوندن قرآن مودب باشیم. ما به هر میزانی که به قرآن ادب بذاریم به همون میزان از قرآن دریافت میکنیم. بعضیا قرآن که میخونن همینجوری بدون وضو و بدون آمادگی قرآن میخونن و این خوب نیست. هر چقدر میتونیم باید مودبانه قرآن بخونیم. میدونید نماز یعنی چی؟ 👈🏼 نماز در واقع همون قرآن خوندن به صورت رسمی هست. ما دو نوع قرآن خوندن داریم: یکی رسمی و یکی غیر رسمی. قرآن خوندن رسمی میشه نماز. ✅ قرآن خوندن غیر رسمی یعنی ما هر ازگاهی مودبانه بشینیم و صفحاتی از قرآن رو بخونیم 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دوازدهم 💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد
✍️ 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام (علیه‌السلام) خوانده بودم، قالب تهی می‌کردم و تنها پناه امام مهربانم (علیه‌السلام) جانم را به کالبدم برگرداند. هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، ترسناکی بود و تا لحظه‌ای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را می‌دیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم. 💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس می‌کردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمی‌توانم از جا بلند شوم. زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمی‌دانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد. 💠 تنها چیزی که می‌دیدم ورود وحشیانه به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی می‌خواست از ما کند. زن‌عمو و دخترعمو‌ها پایین پله‌های ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دست‌شان برنمی‌آمد که فقط جیغ می‌کشیدند. از شدت وحشت احساس می‌کردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمی‌توانستم جیغ بزنم و با قدم‌هایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب می‌رفتم. 💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو می‌کوبید تا نقش زمین شد و دیگر دست‌شان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود. دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمی‌چرخید تا التماس‌شان کنم دست از سر برادرم بردارند. 💠 گاهی اوقات تنها راه نجات است و آنچه من می‌دیدم چاره‌ای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزده‌ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلوله‌ای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آن‌ها و ما زن‌ها نبود. زن‌عمو تلاش می‌کرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه می‌زدند و به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت می‌کشید تا از آغوش زن‌عمو جدایشان کند. 💠 زن‌عمو دخترها را رها نمی‌کرد و دنبال‌شان روی زمین کشیده می‌شد که ناله‌های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب می‌کشیدم و با نفس‌های بریده‌ام جان می‌کَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را می‌دیدم که به سمتم می‌آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. 💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفس‌های را حس کردم و می‌خواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد. نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!» 💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو می‌خوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله‌ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این شده‌ام. 💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم. همانطور مرا دنبال خودش می‌کشید و من از درد ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که روی پله‌های ایوان با صورت زمین خوردم. 💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمی‌کردم که تازه پیکر بی‌سر عباس را میان دریای دیدم و نمی‌دانستم سرش را کجا برده‌اند؟ یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده می‌شد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه شده است... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃خدایا مرا ببخش، بخاطر تمام درهایی که زدم و خانه تو نبود…! 🪴اللّهُمَّ فَاقْبَلْ عُذْرِي خدایا! ... عذرم را بپذیر... دعای کمیل 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌹 🌸 خدا کند که دل من در انتظار تو باشد 🌱 درون کلبه قلبم همیشه جای تو باشد 🌸 در آستانه شب در قنوت سبز دعایت 🌱 خدا کند که مرا سهمی از دعای تو باشد 💚 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🤲 ‎‌‌
کاش سرعتی که در تصویب طرح تعطیلی شنبه ها داشتن رو در مورد طرح مدیریت فضای مجازی و لایحه عفاف و حجاب هم داشتن! 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🎞 بالاتر از غریزه ✍🏻 عین‌صاد ✔️ تمام خواب و خوراک مؤمن، عبادت است؛ چون از یک سطحی بالاتر آمده و فهمیده کیست! دیگر کشش‌‌‌‌‌‌‌‌ها، او را جذب نمی‌‌کند؛ بلکه وظیفه‌‌‌‌‌‌‌‌ها او را حرکت می‌‌دهد و برتر از غریزه شده است؛ یعنی انسان شده است. ✔️انسان کسی است که از سطح غریزه، بالاتر آمده است و در حد وظیفه زندگی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌‌کند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. محرک او فقط حق است. نه نفسش، نه خلق، نه دنیا، نه شیطان، هیچ کدام او را تکان نمی‌‌دهند. نه هواهای دلش، نه حرف‌‌های خلق، نه جلوه‌‌های دنیا و نه وسوسه‌‌های‌‌‌‌ شیطان، در او اثر نمی‌‌کنند. او کوه شده؛ کاه نیست که با یک «بارک‌‌الله» تکان‌‌‌‌ بخورد و با یک «خاک‌‌بر سر» پلاسیده شود. دیگر این‌‌طور نیست که اگر جلوی پایش بلند شوند، خوشحال شود یا اگر از او برگردند، از مردم برگردد. به چنین کسی روش‌‌‌‌‌‌‌‌ها و دستور‌‌‌‌‌‌‌‌ها را می‌‌دهند؛ حتی دستور چگونه فکر کردن و چگونه مطالعه کردن را: " وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ " 📚  | ص ۵۹ 🦋👇 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
سلام دوستان 🌺🌺🌺🌺 ان شاالله در این کانال هفته ای چند آیه قرآن از آقای قرائتی گذاشته می شود. زیادوقت گیر نیست تااینکه بتوانیم برای زندگی آخرتمون قدمی برداریم، امیدوارم بتوانیم زمینه ساز ظهور حضرت مهدی( عج) باشیم... ازاینکه دوستانتون هم به گروه دعوت می کنید یه امربه معروف از واجبات الهی انجام داده اید ودر پرونده اعمالتون ثبت می شود ، ازاینکه درمسیر هدایت قرار گرفته ایم خداراشاکریم ،ان شاءالله با بودنمان درکنار هم رستگار شویم 🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا