🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
🌷 #دختر_شینا – قسمت ۵۶ هر چه با چشم دنبال صمد گشتم،پیدایش نکردم. خواهرم را صدا زدم و گفتم: « بر
🌷 #دختر_شینا – قسمت 57
✅ فصل پانزدهم
💥 سرش را انداخت پایین و باز کوکهای لحاف را کشید. تلویزیون روشن بود. داشت صحنههای جنگ را نشان میداد؛ خانههای ویرانشده، زنها و بچههای آواره. سمیه از خواب بیدار شد. گریه کرد. صمد بغلش کرد و داد دستم تا شیرش بدهم.
سمیه که شروع کرد به شیر خوردن، صمد زل زد به سمیه و یکدفعه دیدم همینطور اشکهایش سرازیر شد روی صورتش.
گفتم: « پس چی شد...؟! »
سرش را برگرداند طرف دیوار و گفت: « آن اوایل جنگ، یک وقت دیدم صدای گریهی بچهای میآید. چند نفری همه جا را گشتیم تا به خانهی مخروبهای رسیدیم. بمب ویرانش کرده بود.
صدای بچه از آن خانه میآمد. رفتیم تو. دیدیم مادری بچهی قنداقهاش را بغل کرده و در حال شیر دادنش بوده که به شهادت رسیده. بچه هنوز داشت به سینهی مادرش مک میزد. اما چون شیری نمیآمد، گریه میکرد. »
💥 از این حرفش خیلی ناراحت شدم. گفت: « حالا ببین تو چه آسوده بچهات را شیر میدهی. باید خدا را هزار مرتبه شکر کنی. »
گفتم: « خدا را شکر که تو پیش منی. سایهات بالای سر من و بچههاست. »
کاسهی انار را گرفت دستش و قاشققاشق خودش گذاشت دهانم و گفت: « قدم! الهی اجرت با حضرت زهرا(س). الهی اجرت با امام حسین(ع). کاری که تو میکنی، از جنگیدن من سختتر است. میدانم. حلالم کن. »
💥 هنوز انارها توی دهانم بود که صدای بوق ماشینی از توی کوچه آمد. بعد هم صدای زنگ توی راهرو پیچید. بلند شد. لباسهایش را پوشید، گفت: « دنبال من آمدهاند، باید بروم. »
انارها توی گلویم گیر کرده بود. هر کاری میکردم، پایین نمیرفت. آمد پیشانیام را بوسید و گفت: « زود برمیگردم. نگران نباش. »
💥 صبح زود با صدای سمیه از خواب بیدار شدم. گرسنهاش بود. باید شیرش میدادم. تا بلند شدم و توی رختخواب نشستم، سمیه خوابش برد. از پشت پنجره آسمان را میدیدم که هنوز تاریک است. به ساعت نگاه کردم، پنجونیم بود. بلند شدم، وضو گرفتم که دوباره صدای گریهی سمیه بلند شد. بغلش کردم و شیرش دادم. مهدی کنارم خوابیده بود و خدیجه و معصومه هم کمی آنطرفتر کنار هم خوابیده بودند. دلم برایشان سوخت. چه معصومانه و مظلومانه خوابیده بودند.
💥 طفلیها بچههای خوب و ساکتی بودند. از صبح تا شب توی خانه بوند. بازی و سرگرمیشان این بود که از این اتاق به آن اتاق بروند. دنبال هم بدوند. بازی کنند و تلویزیون نگاه کنند. روزها و شبها را اینطور میگذراندند.
یک لحظه دلم خواست زودتر هوا روشن شود. دست بچهها را بگیرم و تا سر خیابان ببرمشان، چیزی برایشان بخرم، بلکه دلشان باز شود. اما سمیه را چهکار میکردم. بچهی چهل روزه را که نمیشد توی این سرما بیرون برد.
💥 سمیه به سینهام مک میزد و با ولع شیر میخورد. دستی روی سرش کشیدم و گفتم: « طفلک معصوم من، چقدر گرسنهای. » صدای در آمد. انگار کسی پشت در اتاق بود. سینهام را به زور از دهان سمیه بیرون کشیدم. سمیه زد زیر گریه. با ترس و لرز و بیسر و صدا رفتم توی راهپله.
گفتم: « کیه... کیه؟! »
صدایی نیامد. فکر کردم شاید گربه است. سمیه با گریهاش خانه را روی سرش گذاشته بود. پشت در، میزی گذاشته بودم. رفتم پشت در و گفتم: « کیه؟! »
💥 کسی داشت کلید را توی قفل میچرخاند. صمد بود، گفت: « منم. باز کن. »
با خوشحالی میز را کنار کشیدم و در را باز کردم. خندید و گفت: « پس چهکار کردهای؟! چرا در باز نمیشود. »
چشمش که به میز افتاد، گفت: « ای ترسو! »دستش را دراز کرد طرفم و گفت: « سلام. خوبی؟! » مهدی و خدیجه و معصومه که از سر و صدای سمیه از خواب بیدار شده بودند، دویدند جلوی در...
🔰ادامه دارد...🔰
#اسرار_فدک
#اسرار_فدک
معرفی
💠در سلسله مطالب اسرار فدک در مورد فدک حضرت زهرا سلام الله علیها به بررسی موضوعات زیر می پردازیم:
فدک، کجا و چگونه؟
چگونگی تقدیم فدک به حضرت زهرا سلام الله علیها
اقدام غاصبین برای غصب آن
اقدامات امیرالمومنین علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیهاسلام
اقدامات عجیب غاصبین پس از غصب فدک
ترسیم و تحلیل از خطابه ی فدکیه حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله
📚منبع مطالب، کتاب اسرار فدک تالیف آقایان محمدباقر انصاری و حسین رجایی از نشر دلیل ما می باشد.....
@Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#اسرار_فدک #اسرار_فدک معرفی 💠در سلسله مطالب اسرار فدک در مورد فدک حضرت زهرا سلام الله علیها به ب
ادامه خطبه فدکیه در شبهای
بعد تا ایام فاطمیه...
نشر صدقه جاریه...
@Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 شب زیارتی ارباب🍃
کُلُ خَیرٍ فی بابُ الْحُسین
صلی الله علیک یا اباعبدالله
عزیزم حسین💔🥀
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده خوشا آنـان ڪه بـا غـیرت ز گیتی نداۍ یا حــسین گفتند و رفتند... در این بـا
💠کلام #شهید_عبدالحسین_برونسی
خدايا! اگر میدانستم با مرگ من، يک دختر در دامان #حجاب مےرود، حاضر بودم هزاران بار بميرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند.
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
آن چه که در کودکان ما یا در باورهای ما راجع به کودکان باعث می شود که بچه ها دیدن یعنی "عمیق دیدن" را
ما اکنون بچه هایمان را به سمت دیده شدن می بریم. بچه ها مرکز توجه هستند و توجه گرفتن را تمرین می کنند نه توجه کردن را.
ما توجه لازم داریم چون جسم داریم، هویت داریم، فردیت داریم و شخصیت داریم. این عوامل باید دیده شوند و منظور اصلاً دیده نشدن نیست بلکه باید به گونه ای دیده شویم که به دیدن هدایت شویم نه به دیده شدن.
دیده شدن باید هماهنگ با دیدن باشد. دیده شدنی که منتهی شود به دیدن نه دیده شدنی که منتهی شود به نیاز به دیده شدن و نه منتهی شود به گدایی توجه از دیگران. باید به گونه ای به بچه ها توجه کنیم که بچه ها به سمت دیدن هدایت شوند
وقتی به دیدن هدایت می شویم به سمت بالا و معنویت و معصومیت می رویم. و وقتی دنبال دیده شدن (توجه،تعریف وتمجید دیگران) می رویم به سمت پایین که منیت است می آییم. منیت فقط این نیست که تکبر و زیبایی و مقام و برجستگی و غیره باشد، حقارت هم یک نوع منیت است. و این یک سرفصل بزرگ در روانشناسی است (ادامه دارد)
#شخصیت {قسمت23}
[مباحث کودک متعادل ]
❌️چرا چین اینقدر پیشرفت میکنه؟
چون اجازه نداده کشورش از لحاظ فرهنگی سیاسی اجتماعی مورد هجوم کشور های دیگه قرار بگیره !
👈🏻مقابله چین با نفوذفرهنگی #هالووین غربی