🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
بسم الله الرحمن الرحیم 💐 #اخلاق_در_خانواده #کلام_بیست_و_دوم 🌿از کارهای ساده و کاربردی برای ایجاد
بسم الله الرحمن الرحیم 💐
#اخلاق_در_خانواده
#کلام_بیست_و_سوم
#نگهداری_اموال👉
👌همانطور که زن امانت است در درست شوهر ، اموال مرد هم امانتی هست در دستان همسر ✅
البته خانمها که خودشون در منزل هستند و بیشتر از آقایان مراقب اموال و وسایل منزل هستند 👌
🔰لیکن روایاتی داریم که میفرماید: از سعادت مرد اینکه همسری داشته باشد که در غیاب شوهر از اموالش محافظت کند
👌شاید این تذکر بجهت احساسات و عواطف زنها داده شده که مراقب شیادان و جادوگران حقه باز باشند 🤡
🔻البته در این زمانه که خانمها فریب دعانویس ورمال و جادوگر رو کمتر میخورند
♨️اما از طرفی گرفتار چشم و همچشمی و مخارج سرسام آور خودنمایی و جلوه گری شدند
چه بسا خانمهایی که بخاطر تامین تمایلات سطحی و رسیدن به مُد و تحمل واشرافی گری دارو ندار شوهر بیچاره رو بر باد میدهند 💨
📌لذا شرع مقدس بحهت جلوگیری از این گونه ریخت وپاش ها و بهدر دادن اموال شوهر این تذکر رو به خانمها داده است✅
📌لذا خانمهایی که بدنبال رسیدن به امنیت روانی واقتصادی هستند حتما در جهت جلوگیری از ریخت وپاش و اسراف
و حفظ و نگهداری اموال از دستبرد سارقین مسامحه نمیکنند
حال اگر تصادفی چنین اتفاقی افتاد هم آقایان با چشمپوشی و گفتن کلماتی نظیر فدای سر زن وبچم. 😍 سعی کنند از خجالت همسر کم کنند
در این مواقع خوبتر هست که زن ومرد با هم همدلی کنند وبجای جر و بحث و پرخاش سعی کنند به همدیگر ا انشاالله هدیه کنند 💞
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
بسم الله الرحمن الرحیم 💐 #اخلاق_در_خانواده #کلام_بیست_و_سوم #نگهداری_اموال👉 👌همانطور که زن اما
#دلایل_روایی
🌺علی ابن موسی الرضا علیه السلام فرمود:
هیچکس فایده ای به دست نیاورده است که بهتر باشد از همسر شایسته ای که چون به او بنگرد ، شاد گرددو چون از نزد او غائب شود ، عفت خویش و مال او را نگهدارد .👌😇
وسائل الشیعه ج ۱۴/ص۲۲🍃
#انتخاب_غذا🤗
از دیگر موارد بسیار ساده ولی در عین حال راهگشا برای رسیدن به زندگی آرام و لذت بخش انتخاب غذا هست 🍲🍛
طبق قوانین اجتماعی اگر زن ومرد در انتخاب غذا سلیقه یکسان نداشته باشند مرد مقدم میشود برای انتخاب
چون از نظر مالی مرد تامین کننده است✔️
🌳اما دین عزیز اسلام در این موارد ، جانب زنها رو گرفته و به شوهر دستور میدهد که طبق میل همسرش غذا بخورد .🍨🍧
😍
👌مردی که به میل همسر و فرزندانش غذا میخورد از نظر اسلام مومن😇 و مردی که نظرش را بر همسر و فرزندانش تحمیل میکند منافق است .👹
🌺چه زیباست که مرد موقع خروج از منزل به همسرش بگه هر چیزی که خودتون دوست دارید بپزید منم همون رو میخورم چون من مسلمانم و منافق نیستم 😍
#دلایل_روایی
✅ مومن مطابق میل عیالش ( خانواده اش) غذا میخورد و منافق ،خانواده اش طبق میل او غذا میخورند.
وسائل الشیعه ج ۱۵/ص۲۵۰🍃
🔰هر مسلمانی، عقد ازدواج اش مطابق مقررات اسلام هست. مرد مسلمانی که با همسری مسلمان ازدواج نمود قبول کرده است که مطابق دستور اسلام، با زنش رفتار کند و زن را امانت خدا بداند .✅
♻️بعلاوه چون بانو ضعیفتر از مرد هست شوهر باید همواره جانب او را رعایت کند .
🌿اسلام هم همین گونه دستور داده است
بنابراین مردی که غذای خواست خودش را بر همسرش تحمیل کند در واقع نفاق ورزیده است و عملش با زبان و نیتش که میگوید من مسلمانم مخالف گشته است 👌
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
🌷 #دختر_شینا – قسمت ۶۱ ✅ فصل شانزدهم 💥 رزمندههای کمسن و سالتر با دیدن من و بچهها انگار که به
🌷 #دختر_شینا – قسمت ۶۲
✅ فصل شانزدهم
💥 بعد از رفتن بچهها،شیر سمیه را دادم و او را خواباندم.خودم هم لباسهای کثیف را توی تشتی ریختم تا ببرم حمام و بشویم که یکدفعه صدای وحشتناکی ساختمان را لرزاند.همه سراسیمه از اتاق بیرون آمدند. بچهها از ترس جیغ میکشیدند. تشت را گذاشتم زمین و دویدم پشت پنجره. قسمتی از پادگان توی گرد و خاک گم شده بود.خانمها سر و صدا میکردند و به اینطرف و آنطرف میدویدند. نمیدانستم چهکار کنم. این اولین باری بود پادگان بمباران میشد.
💥 خواستم بروم دنبال بچهها که دوباره صدای انفجار دیگری آمد و انگار کسی هلم داده باشد،پرت شدم به طرف پایین اتاق. سرم گیج میرفت؛اما به فکر بچهها بودم.تلوتلوخوران سمیه را برداشتم و بدوبدو دویدم طبقهی اول.
سمیه ترسیده بود.گریه میکرد و آرام نمیشد. بچهها هنوز داشتند توی همان اتاق بازی میکردند.آنقدر سرگرم بودند که متوجهی صدای بمب نشده بودند. خانمهای دیگر هم سراسیمه پایین آمدند.
بچهها را صدا کردیم که دوباره صدای انفجار دیگری ساختمان را لرزاند.این بار بچهها متوجه شدند و از ترس به ما چسبیدند.
💥 یکی از خانمها اتاق به اتاق رفت و همه را صدا کرد وسط سالن طبقهی اول. ده پانزدهنفری آدم بزرگ بودیم و هفت هشتتایی هم بچه. بوی تند باروت و خاک سالن را پر کرده بود.بچهها گریه میکردند. ما نگران مردها بودیم. یکی از خانمها گفت:«تا خط خیلی فاصله نداریم.اگر پادگان سقوط کند،ما اسیر میشویم.»
💥 با شنیدن این حرف دلهرهی عجیبی گرفتم.فکر اسارت خودم و بچهها بدجوری مرا ترسانده بود.وقتی اوضاع کمی آرام شد،دوباره به طبقهی بالا رفتیم. پشت پنجره ایستادیم و ردّ دودها را گرفتیم تا حدس بزنیم کجای پادگان بمباران شده که یکدفعه یکی از خانمها فریاد زد:«نگاه کنید آنجا را،یا امام هشتم!»
💥 چند هواپیما در ارتفاع پایین در حال پرواز بودند. ما حتی رها شدن بمبهایشان را هم دیدیم.تنها کاری که در آن لحظه از دستمان برمیآمد، این بود که دراز بکشیم روی زمین.دستها را روی سرمان گذاشته و دهانمان را باز کرده بودیم. فریاد میزدیم:«بچهها! دستها را روی سرتان بگذارید. دهانتان را نبندید.»
💥 خدیجه و معصومه و مهدی از ترس به من چسبیده بودند و جیک نمیزدند. اما سمیه گریه میکرد.در همان لحظات اول،صدای گرومپگرومپ انفجارهای پشت سر هم زمین را لرزاند.با خودم فکر میکردم دیگر همه چیز تمام شد. الان همه میمیریم. یکربعی به همان حالت دراز کشیدیم. بعد یکییکی سرها را از روی زمین بلند کردیم.
💥 دود اتاق را برداشته بود. شیشهها خرد شده بود،اما چسبهایی که روی شیشهها بود، نگذاشته بود شیشهها روی زمین یا روی ما بریزد. همان توی پنجره و لابهلای چسبها خرد شده و مانده بود. خدا را شکر کردیم کسی طوری نشده.
💥 صداهای مبهم و جورواجوری از بیرون میآمد. یکی از خانمها گفت:«بیایید برویم بیرون. اینجا امن نیست.» بلند شدیم و از ساختمان بیرون آمدیم. دود و گرد و غبار به قدری بود که به زور چند قدمیِمان را میدیدیم. مانده بودیم حالا کجا برویم.
یکی از خانمها گفت:«چند روز پیش که نزدیک پادگان بمباران شد، حاجآقای ما خانه بود. گفت اگر یک موقع اوضاع خراب شد،توی خانه نمانید. بروید توی درههای اطراف.»
💥 بعد از خانههای سازمانی،سیم خاردارهای پادگان بود. اما در جایی قسمتی از آن کنده بود و هر بار که با صمد یا خانمها میرفتیم پیادهروی،از آنجا عبور میکردیم؛اما حالا با این همه بچه و این اضطراب و عجله، گذشتن از لای سیمخاردار و چالهچولهها سخت بود. بچهها راه نمیآمدند. نق میزدند و بهانه میگرفتند.
💥 نیمساعتی از آخرین بمباران گذشته بود. ما کاملاً از پادگان دور شده بودیم و به رودخانهی خشکی رسیده بودیم که رویش پلی قدیمی بود. کمی روی پل ایستادیم و از آنجا به پادگان و خانههای سازمانی نگاه کردیم که ناگهان چند هواپیما را وسط آسمان دیدیم.
💥 هواپیماها آنقدر پایین آمده بودند که ما به راحتی میتوانستیم خلبانهایشان را ببینیم. حتم داشتیم خلبانها هم ما را میدیدند. از ترس ندانستیم چطور از روی پل دویدیم و خودمان را رساندیم زیر پل. کمی بعد دوباره صدای چند انفجار را شنیدیم. یکی از خانمها ترسیده بود. میگفت:«اگر خلبانها ما را ببینند، همینجا فرود میآیند و ما را اسیر میکنند.»
💥 هر چه برایش توضیح میدادیم که روی این زمینها هواپیما نمیتواند فرود بیاید، قبول نمیکرد و باز حرف خودش را میزد و بقیه را میترساند. ما بیشتر نگران خانمی بودیم که حامله بود. سعی میکردیم از خاطراتمان بگوییم یا تعریفهایی بکنیم تا او کمتر بترسد؛ اما هواپیماها ولکن نبودند. تقریباً هر نیمساعت هفت هشتتایی میآمدند و پادگان را بمباران میکردند.
🔰ادامه دارد...🔰
✨ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَآ إِنْ نَسِينَآ أَوْ أَخْطَأْنَا(بقره۲۸۶)✨
پروردگارا... 🍃
اگر فراموش کردیم یا
مرتکب اشتباه شدیم،ما را مؤاخذه مکن... 😔🩷
#شبانه
1_1050870666.mp3
3.98M
🔸توصیه های معنوی ماه رجب
🔸در خلوت خود این ۹دقیقه را ویژه گوش کنیم
🔸خود را آماده ورود به این ماه با عظمت کنیم)
🔸این سخنان در سال قبل در آستانه ماه رجب ایراد گردیده(بسیار زیبا و شنیدنیست)
استاد شجاعی :
شب لیلة الرغائب ؛
همهی خواستهها و آرزوهایت را بخواه!
ثروت، تجارت، پول، فرزند، مسکن و ...
هیچ اشکالی ندارد!
ـ فقط باید یادبگیری چگونه دعا کنی؛
که به اجابت نزدیک تر شود!
#لیله_الرغائب
#ماه_رجب
#شب_اول
🎥 اللهـــم عجـــل لولیــک الفــــرج
🔻رغـائب نام دیگر توست! کاش لااقل یک شب در سال
تو را آرزو می کردیم! برگرد کامـل ترین آرزو
#امام_زمان (عج)
#لیله_الرغائب
#ماه_رجب
May 11