9.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻دو دلیل برای این سوال که چرا امیرالمؤمنین دست به شمشیر نبرد؟ چرا نجنگید؟ چرا حضرت زهرا سلام الله پیش قدم شد؟ یک دلیل از زبان حضرت زهرا و دیگری از اميرالمؤمنين علیهماالسلام
دلایل دیگری هم دارد که دریک پست همه دلیلهارو بصورت نوشتاری بیان خواهم کرد
دوستان این شبهه بسیار فراگیر است، حتما این کلیپ رو تا میتونید منتشر کنید
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی 4⃣3️⃣ اسلام با زور شمشیر گسترش یافت و ایرانیها برای اینکه جزیه پرداخت
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی
5⃣3️⃣ ما که خودمان دین داشتیم چرا از دین عربها پیروی کنیم؟
🔷 اول: همهی ما آدمها در هر چیزی دنبال بهترین و کاملترین آن هستیم. مثلا اگر لباس و کفش و گوشی و ماشین و ... بخواهیم بگیریم، اگر پولش را داشته باشیم، سعی میکنیم بهترین را بگیریم.
🔶 حالا اگر سازندهی بهترین لباسها وکفشها و گوشیها بیاد و بگه فلان کفش یا گوشی که من ساختم از بقیهی چیزهای دیگه که ساختم بهتر است یا بگه در آینده یک مدلی را میسازم که از همهی اینها که تا حالا ساختهام بهتر است. اینجاست که همه منتظر آن میمونند که آن مدل بیاد و آن را بخرند هر چند فعلا برای رفع نیازشون از اینهایی که موجود است استفاده میکنند.
🔸 حالا خداوند که آفرینندهی تمام انسانهاست و ویژگیها و شرایط انسانها را در هر زمانی بهتر از خودشان میداند، متناسب با شرایط و ویژگیهای آنها در هر زمانی یک برنامه هدایت فرستاده تا به آن عمل کنند و در هر زمان هم گفته این برنامه نیاز شما را در آن زمان برآورده میکند ولی برای آینده شما یک برنامهی کامل و خوب و قوی دارم که زمانش که برسه براتون میفرستم.
🔹 و این را در هر زمان به هر فرستادهاش گفته تا به آخرین فرستادهاش رسیده و آن برنامه کامل و خوب را به او داده تا به مردم برساند. پس از این به بعد تا آخر باید از این برنامه استفاده کنید.
📝 پاسخ تکمیلی درلینک زیر: 👇
https://btid.org/fa/news/188617
📎 #دانش_آموزی
📎 #نوجوان
📎 #پاسخ_به_شبهات
📎 #دین_عربها
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی 5⃣3️⃣ ما که خودمان دین داشتیم چرا از دین عربها پیروی کنیم؟ 🔷 اول: همه
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی
6️⃣3️⃣ کسی که هر روز به حمام میرود، چه نیازی به غسل و نیت کردن دارد؟
🔶 اول: دانشمندان ژاپنی وقتی روی آب آزمایشی انجام دادند، فهمیدند آبی که اسم خدا در کنارش برده میشود، مولکولهایش منظمتر از آبهای دیگر است. اگر برای غسل کردن فقط صرف شستن ظاهر را بخواهید، مسلماً آن اثر را ندارد. همانطور که نیت و حرف خوب بر آب اثر دارد، آبی هم که با نیت و کلام خدا باشد، مسلمآً روی بدن ما اثر دارد.
🔷 دوما: اگر غسل فقط برای شستن و تمیز کردن بود، باید در بحث وضو و اعمال دیگر هم بگوییم نیت مهم نیست. در حالیکه اولین اصل در وضو، نماز و تمام عبادات نیت است.
♦️ سوما: اگر بحث بهداشتی و تمیزی مطرح بود، عقل انسان و پیشرفتهای امروزی حکم میکرد به جای شستن با آب خالی، از مواد شوینده استفاده کند. دلیل غسل پاکی و تمیزی روح است. اما روح انسان چطور پاک میشود؟! روح انسان با ذکر و یاد خدا پاک میشود. نیت یعنی ما در تمام مراحل زندگیمون به یاد خدا باشیم.
💎 چهارماً: در آخر باید توجه داشته باشیم که خدا به ما دستور داده اینگونه غسل و وضو را انجام دهید. ما نمیتوانیم هر طور که خودمان دوست داشتیم آن را انجام دهیم.
📝 لینک مطلب:👇
https://btid.org/fa/news/198930
📎 #دانش_آموزی
📎 #نوجوان
📎 #پاسخ_به_شبهات
📎 #نیت_غسل
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی 6️⃣3️⃣ کسی که هر روز به حمام میرود، چه نیازی به غسل و نیت کردن دارد؟
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی
7️⃣3️⃣ عرب جماعت برای تحقیر ایران به ما یاد داد تا به واق واق سگ پارس بگوییم؟
🔷 اول:عرب اصلا در حروف خودش حرف (پ) ندارد تا بتواند چنین حرفی را تلفظ کند. نهایتا عرب اسم وطن ما رو فارس یا بارس تلفظ میکرد که آن هم ربطی به پارس ندارد.
🔻 دوم: شباهت کلمه پارس و پاس باعث شده تا چنین اشتباهی رخ دهد. کلمهای که برای صدای سگ به کار میبرند، پاس است نه پارس. پاس به معنای پاسبانی است، چون سگ با صدایش پاسبانی میکند.
🔷 سوم: در هیچ کتاب تاریخی نیامده که به صدای سگ پارس گفته باشند و معمولا در کتابهای تاریخی به صدای سگ عوعو و واق واق گفته شده است.
🔴 لفظ پارس کردن را اولین بار دهخدا در لغت نامهاش برای صدای سگ آورده و ممکن است از لهجه تهران گرفته باشد و آن کم کم در فارسی جا افتاده است.
🔶 چهارم: عرب به صدای سگ عوعو میگوید نه پاس که بخواهد آن را برای تحقیر ایرانی به کار برده باشد.
📝 لینک مطلب:👇
https://btid.org/fa/news/200147
📎 #دانش_آموزی
📎 #نوجوان
📎 #پاسخ_به_شبهات
📎 #پارس_سگ
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
May 11
دلانه✨
حق سنگین است اما گوارا🌱،
باطل سبک است👀،
اما در کام چون سنگی خارا☄
•••
و در اسلام فاصله میانِ
چپ و راست نیست،
فاصله میانِ حق و باطل است👩🏻🦯.
جَاءَ الحَقُ وَ زَهَقَ البَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً ؛
+میآید حق و نابود میشود باطل
#دلانه ،، #فلسطین
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍂🍃
✓ حقیقت داره ما به اون چیزی تبدیل میشیم که بیشتر اوقات بهش فکر میکنیم و فکرهای کوچک و بزرگ ما شخصیت ما رو تشکیل میدهند.
👈 هر عملی که انسان انجام میدهد از افکار اون سرچمشه میگیرد درست مانند ماشین که با سوختی که دارد حرکت میکند و بدون آن نمی تواند حرکت کند سوخت انسان نیز افکار اوست.
🔸زندگی ما به وسیله ی افکار مثبت و افکار منفی ما کنترل میشه
عمل رو میشه به یک درخت
و افکارمون رو میشه به بذر درخت
و نتیجه ی عمل را میشه به میوه های آن درخت تشبیه کرد که میتواند شادی یا رنج بردن باشد
👈🏻 ما انسان ها میوه های عمل خودمون رو برداشت میکنیم و این افکار ماست که تعیین میکند در این دنیا رنج یا لذت ببریم...👉🏻
#مواظب_افکار_و_خیالاتتون_باشین
#کنترل_ذهن
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
🍂🍃 ✓ حقیقت داره ما به اون چیزی تبدیل میشیم که بیشتر اوقات بهش فکر میکنیم و فکرهای کوچک و بزرگ ما شخ
👆👆
👌 همه گناهان ما، اشتباهات ما،خطاهای ما برمیگرده به عدم کنترل افکار و خیالاتمون
👈 باید راهکارهای مدیریت خیال و فکر را بلد باشیم
#کنترل_فکر
#کنترل_ذهن
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
👆👆 👌 همه گناهان ما، اشتباهات ما،خطاهای ما برمیگرده به عدم کنترل افکار و خیالاتمون 👈 باید راهکارهای
👆👆
برای هر گناهی سه مرحله است:
1⃣ تصور گناه (از خطورات نفسانی است که دست خود ما نیست)
2⃣ تخیل گناه ( لذت بردن از گناه در درون این دست خود ماست)
👈 این مرحله، مرحله خطرناک هست که در روایت آقا امیرالمومنین درموردش صحبت کردند
👈 اگر خیال و فکر در این مرحله کنترل نشه، در این مرحله اون اتفاقی که نباید بیفتد، می افتد
3⃣ اراده گناه ( محقق شدن گناه در خارج)
#کنترل_ذهن
#کنترل_فکر
#گناه
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#رمان #دختر_شینا 6 🔶 وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد.
🔹🌺🔹🌺🔹
#رمان
#دختر_شینا 7
👝 ساک دستم بود. رفتم و گوشه ای نشستم و آن را باز کردم. چند تا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود. از سلیقه اش خوشم آمد. 😍👌
🔹 نمی دانم چطور شد که یک دفعه دلم گرفت😞
لباس ها را جمع کردم و ریختم توی ساک و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط⛲️
صمد نبود، رفته بود....
فردایش نیامد. پس فردا و روزهای بعد هم نیامد...
💗 کم کم داشتم نگرانش می شدم. به هیچ کس نمی توانستم رازِ دلم را بگویم. خجالت می کشیدم از مادرم بپرسم خبری از صمد دارد یا نه....
🏞 یک روز که سرِ چشمه رفته بودم، از زن ها شنیدم پایگاه آماده باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی دهند.
✊ پدرم در خانه از تظاهراتِ ضد شاه حرف می زد و اینکه در اغلبِ شهرها حکومت نظامی شده و مردم شعارهای ضد حکومت و ضد شاه سر می دهند؛
امّا روستای ما امن و امان بود و مردم به زندگی آرامِ خود مشغول بودند.
🌺 یک ماه از آخرین باری که "صمد" را دیده بودم، می گذشت. آن روز خدیجه و برادرم خانه ما بودند، نشسته بودیم روی ایوان. مثل تمام خانه های روستایی، درِ حیاطِ ما هم جز شب ها، همیشه باز بود.
❣ شنیدم یک نفر از پشتِ در صدا می زند: «یاالله... یاالله...» "صمد" بود.
برای اولین بار از شنیدنِ صدایش حالِ دیگری بهم دست داد. قلبم به تپش افتاد....
_/\|/\❤️
🔸 برادرم، ایمان، دوید جلوی در و بعد از سلام و احوال پرسی تعارفش کرد بیاید تو.
💖 "صمد" تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و سلام داد.
حس کردم صورتم دارد آتش می گیرد🔥
انگار دو تا کفگیرِ داغ گذاشته بودند روی گونه هایم. سرم را پایین انداختم و رفتم توی اتاق...💞
🔹 خدیجه تعارف کرد "صمد" بیاید تو.
تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می کشیدم پیشِ برادرم با "صمد" حرف بزنم یا توی اتاقی که او نشسته، بنشینم... 😥
🔶 "صمد" یک ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد. وقتی از دیدنِ من ناامید شد، بلند شد، خداحافظی کرد برود...
🌹 توی ایوان من را دید و با لحنِ کنایه آمیزی گفت:😏«ببخشید مزاحم شدم. خیلی زحمت دادم. به حاج آقا و شیرین جان سلام برسانید.»
بعد خداحافظی کرد و رفت......
❇️ خدیجه صدایم کرد و گفت: «قدم! باز که گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره! ببین برایت چی آورده.» و به چمدانی که دستش بود اشاره کرد و گفت: «دیوانه! این را برای تو آورده.»👝💝
آن قدر از دیدن "صمد" دستپاچه شده بودم که اصلاً چمدان را دستش ندیده بودم. 😇
🔷 خدیجه دستم را گرفت و با هم به یکی از اتاق های تو در تویمان رفتیم. درِ اتاق را از تو چِفت کردیم و درِ چمدان را باز کردیم.
"صمد" عکسِ بزرگی از خودش را چسبانده بود توی درِ داخلی چمدان و دورتادورش را چسب کاری کرده بود.
با دیدن عکس، من و خدیجه زدیم زیرِ خنده.☺️
🎁 چمدان پر از لباس و پارچه بود. لابه لای لباس ها هم چند تا صابونِ عطری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد.😌
لباس ها هم با سلیقه تمام تا شده بود. خدیجه سرِ شوخی را باز کرد و گفت: «کوفتت بشود قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد.»
💥 ایمان، که دنبالمان آمده بود، به در می کوبید. با هول از جا بلند شدم و گفتم: «خدیجه! بیا چمدان را یک جایی قایم کنیم.»😰
خدیجه تعجب کرد: «چرا قایم کنیم؟!»⁉️
🔵 خجالت می کشیدم ایمان چمدان را ببیند. گفتم: «اگر ایمان عکس "صمد" را ببیند، فکر می کند من هم به او عکس داده ام.»
🔺ایمان دوباره به در کوبید و گفت: «چرا در را بسته اید؟! باز کنید ببینم.»
با خدیجه سعی کردیم عکس را بِکَنیم، نشد. انگار "صمد" زیرِ عکس هم چسب زده بود که به این راحتی کَنده نمی شد.
🔹 خدیجه به شوخی گفت: «ببین انگار چسب دوقلو زده به این عکس. چقدر از خودش متشکر است.»😊
⭕️ ایمان، چنان به در می کوبید که در می خواست از جا بِکَند.
🔸دیدیم چاره ای نیست و عکس را به هیچ شکلی نمی توانیم بِکَنیم. درِ چمدان را بستیم و زیر رختخواب هایی که گوشه اتاق و روی هم چیده شده بود، قایمش کردیم.
✳️ خدیجه در را به روی ایمان باز کرد. ایمان که شستش خبردار شده بود کاسه ای زیر نیم کاسه است، اوّل با نگاه اتاق را وارسی کرد و بعد گفت: «پس کو چمدان. "صمد" برای قدم چی آورده بود؟!»⁉️
🔹 زیرِ لب و آهسته به خدیجه گفتم: «به جانِ خودم اگر لو بدهی، من می دانم و تو.»
خدیجه سرِ ایمان را گرم کرد و دستش را کشید و او را از اتاق بیرون برد.
🖋ادامه دارد....
نویسنده ؛ بهناز_ضرابی_زاده
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
سلام آقاجانم💕
بودنت برای اهل زمین، امان است.
مثل ستاره برای آسمان!
اما باور کن این فراق ویرانمان کرده؛
وقتی دیر میکنی دلم برایت تنگ میشود
دارم به آن روزی فکر می کنم
که می آیی
و من برای بیشتر دیدنت کمتر پلک میزنم
العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
تنها گوشهی امن عالم است
آغوشت!
پناهگاه من باش
که سخت
بی پناهم
مهدی جان ...
▪️یا فارس الحجاز ادرکنی
▫️اللهم عجل لولیک الفرج
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor